خانه‌ی جهانی ماه‌گرفتگان

مجموعه مستقل مردم‌نهاد فرهنگی، ادبی و هنری

اشعاری از علیرضا الفبایی

فصلنامۀ بین‌المللی ماه‌گرفتگی
نشریۀ مطالعاتی- انتقادیِ
سال اول/ شمارۀ سوم و چهارم

بخش شعر

✍اشعاری از علیرضا الفبایی

‌قطعه شعر اول:

اگر عشق شاید نفرت
اگر عشق
شاید نفرت
نه کبوتر سفیدی باشی
و نه ‌‌‌کلاغِ سیاهی
آمالِ دان‌دانِ کهکشانی سرخ است
باغِ اناری که در آن خوابیدی
فردا را چه دیدی
شاید آسمان
چترش را گِل بگیرد و
ابرهای سنگی
قهرمانِ داستانت را
زمین‌گیر کنند
برهنۀ ساحلی،
ماهیِ غرق‌شده در حمّامِ آفتاب !
همیشه
از سیبی که آدم قاچ می‌کند
سهمی به حوّا نمی‌رسد
برنزه که شدی
بیا لبِ شومینه
شرم را بگذار برای صورَتَکان
صورتکانِ از شنبه تا آدینه
وَز آدینه تا …
آیینه؟
می‌بینی که می‌بیند
عریانی‌ات را بپوش !
وِل کن صدای زوزۀ کفتار را
بر قال و قیلِ بوقلمون اعتنا نکن
شعرِ خروس‌خوان
سیگاری بگیران
پُکی عمیق بزنم
پیکی بریز !
حالا بیا مقابلِ آیینۀ قَدی
تا کَلّۀ سَحَر
آواز سر دهیم .

این شعر اعتراضی‌ست بر علیهِ فاحشگان‌ ِ فکری‌، روسپیان‌، لکّاتگان‌ و رجّالگان‌ سیاسی‌. وَ نه‌ شعری‌ست سانتیمانتال‌ و اروتیک‌!!

قطعه شعر دوم :

دَدَه قورقودِ دو …
دستم :
در حاشیۀ روزمرّ‌گی‌ها
چوب پای در به‌درم را می‌خورد
گوشم:
در گِرُوِ بوق اشغالِ گوشی‌هاست
و صدایم:
به پشتِ خط، مخابره شده است
‌از دماوند به سهند
از سهند به ساوالان
آهاااای ‌… ‌”خان چوپان!”
پایین؛
میانِ ابرها چه می‌کنی ؟
به بوی پیرهَنَت دیگر
” ‌روشن” نمی‌شود چشمی
آهاااای ‌… مادرِ “سارای ” ،
اسبِ کوراوغلو ،
قلعۀ بابک … !
صدای مرا دارید… ؟
صدای مرا دا …
صدای مرا …
صدا …
صد …
می‌‌خواهم به غار پناه ببرم؛
به خوابِ “تلمیکا “
به مویۀ بلندِ ” لوگو “
در سوکِ “‌بلانکا‌ “
گرگ‌های زخمیِ ” صائین “
پسرخوانده‌های من‌اَند

قطعه‌ شعر سوم:

بی‌نام و بی‌نشان …
بر می‌گردم
به جغرافیای خودم
درونِ نقشه‌ای که؛
میخکوبِ هیچ دیواری نیست
نافِ مرا
در همین درّه‌کوچه
همین خیابان‌کوه
همین بازارِ ساحلی
در همین توفان بریده‌‌اند.
بر می‌گردم
به پاشویۀ ماسه‌های داغ
به پاهای برهنه‌ام
به نسیمی که؛
از جانبِ کلبه‌‌ای سیّار می‌وزد
دارم روزِ روشن
ماه بر می‌چینم از چشمه !

قطعه‌ شعر چهارم:

سپید‌خوانی‌ِ درخت‌
کودکی‌ می‌پرسد‌
از‌ درون‌ِ همین‌ متن‌‌ :
از‌ کوه‌‌ پرت‌ شد‌ و
به‌‌ کُما‌ رفت‌ درخت‌
اوّل‌
این‌‌ تصویر‌ ـہـہــ۸ــہــ آمد‌ و‌‌
بعداً‌
یک‌‌ خطّ‌ِ‌ خالی‌ از‌ سَکَنه‌
حالا‌
سپید‌ خوانی‌‌اش‌‌ کنید‌ :
-مارسل‌ پروست
عقربه‌های‌ زمان‌ را‌
به‌ عقب‌‌ می‌کشد‌
قالیچۀ‌ سلیمان‌
می‌نشیند‌
پای‌‌ درخت‌ِ طوبا‌
بهشت‌‌ از‌ طوبا‌
آدم‌ را‌‌ می‌تراشد‌
آدم‌‌ از‌ تنۀ‌ تنهایی‌
حوّا‌ را‌
و‌ حوّا‌
پرتگاهی‌ را‌‌ که‌ هنوز‌ در‌ اعماقش‌
نوح‌‌ از‌ درخت‌،‌ کشتی‌ ‌می‌سازد‌
موسا‌‌،‌ عصا‌
و‌ عیسا‌‌ …

  • پروست‌ – بر‌ می‌گردد.‌
    لبِ‌ فنجانِ‌ قهوه‌اش‌
    پُکی‌ عمیق‌ به‌ پیپ‌ می‌زند‌
    در‌ زمینۀ‌ دودِ‌ معلّق‌ :
    پدر‌ ژپتو‌
    خوابِ‌ پینو‌کیو‌ را‌‌ می‌بیند‌
    پینو‌کیو‌
    خواب‌ِ‌ دماغی‌ را‌ که‌
    روز‌ به‌‌روز‌‌
    بزرگتر‌‌ می‌شود‌
    و دماغ‌
    خوابِ‌ دار‌ وُ‌ دستۀ‌ داروین‌ را‌
    که‌ از‌ سر‌ و‌ کولِ‌ همدیگر‌
    بالا‌ می‌روند‌ و‌
    شکلک‌ در‌ می‌آورند‌
  • کودک‌ –
    با‌ – سایۀ بزرگی‌‌ – که‌
    بر‌ دیوارِ‌ – پستو‌ -‌ افتاده‌
    گلاویز‌ می‌شود‌
    آدم
    هبوط‌
    می‌کند‌
    این‌بار‌
    از‌ :
    خودش‌‌ !!

قطعه شعر پنجم‌:

کات …
‌‌از‌ دیدار‌های‌ چهره‌ به‌‌چهره‌
رسیدیم‌‌ به‌ لانگ‌ شات‌
کات‌ !
‌‌به‌‌همین‌‌ توفان‌ سَرسَری‌
در‌ سَرسَرای‌ سینه‌
‌به‌ همین‌ برف‌ تلنبار‌
بر‌ دهانۀ‌ غار‌
زو… زو… زو…
زوزۀ کفتار‌‌‌ !

‌‌‌
قطعه شعر ششم :

برشی از قطعه شعر بائوباب‌ها‌

کوتوله‌ها…
از خرطومِ فیل بالا رفتند
تپه‌هایی شدند با گوش‌های پهن
دندان‌های شیریِ شان نیز عاج شد
آنقدر که حالا
کلاه فقط کلاه است برای‌شان
و هیچ‌یک از آنها
آن را
به مارِ بوآ تشبیه نمی‌کند
بزرگ شدیم … بزرگ
آنقدر که دیگر
چاهی پنهان نیست
در واحه‌های درون و بیرون‌مان
زیبایی؛ مرئی شده است
زن،
من،
درخت
و میوه‌هایش …

برای شازده‌کوچولوی آنتوان‌ دو‌سنت‌ اگزوپری

قطعه شعر هفتم :
برشی از قطعه شعرِ نیماییِ محاقِ اشتباه برای “فروغ”

‌‌‌زنی که نیست؛
زنی که از شماتتِ زمانه خسته است
وَ از زمین‌‌ و از زمینیان گسسته است
زنی که بر سریرِ پولکِ ستاره‌ها نشسته است
که تاجی از حریرِ موی خود ببافد و
به‌ پادشاه بیرقِ سفید و بی‌غشِ جهان عطا کند
جنینِ تازه‌ای که در ضمیرِ تابشِ تولّدی دوباره تاب می‌خورد :
درونِ يک بهشتِ سرخ
زنی که هست …
زنی که نیست …
زنی نه از تبارِ این زنان
زنی از آن زنان .