خانه‌ی جهانی ماه‌گرفتگان

مجموعه مستقل مردم‌نهاد (NGO)

نقد و تحلیل بر شعر «سمفونی عقربه‌ها»

شاعر: صحرا کلانتری

منتقد: حامد معراجی

زمان باد کرد و افتاد به تصاعد یک ثانیه اختلاف، یک ثانیه چاق شد؛ آنقدر که هوای ساعتت برداشت، وقتی قیلوله‌هایم را….

شعر دیامونولوژیک به‌عبارتی تک‌گویانه، محاوره‌ای است. از شاعری متفاوت‌نویس. رومن یاکوبسن شعر را هجوم سازمان‌یافته و آگاه به زبان روزمره وگریز از نرم‌های مرسوم گفتار می‌داند. نیز موکارو فسکی عقیده دارد که بدون سرپیچی از قاعده‌های زبانی شعر وجود نخواهد داشت. این درست که شعر متضمن نحوشکنی و گریز از نرم‌ها و هنجارهای روزمره و معمول زبان است اما آیا صرف شکستن سادۀ نحو زبان یا انحراف از آن منجر به شعر می‌شود؟ پاسخ منفی است. باید گفت که نه.

شعر والاترین تقدیر زبانی است و زبان شاعرانه از هرگونه تعیین کاربردی و ابزاری فارغ است.

ادامه شعر: زمان باد کرد و افتاد به تصاعد یک ثانیه اختلاف، یک ثانیه چاق شد آنقدر که…

شروعی که در خود یک حرکت تعیین‌کننده دارد. و بی‌مکث به سطر بعد می‌رود تا تخیل شاعرانه گل کند و فضا را برای شاعر گسترده.

باد کردن زمان و افتادن به تصاعد می‌تواند رشد کردن و زندگی باشد، همچنین مرگی که از آن چندی گذشته است. با نوعی پارادوکس روبه‌رو هستیم. اما به‌قول سی کی اگدن وریچاردز شعر به‌معنای دقیق و محدود کاری ندارد و نباید هم چیزی را اطلاع دهد. شعرهایی که نقد هرمنوتیکی را برمی‌تابد، به قول شلایر ماخرو دیلتای معنا در همان متن به قطعیت می‌رسد؛ اما عقیدۀ گادامر این است که انسان معنای واقعی متن را زمانی در می‌یابد که پیش از آن سؤالاتی برایش مطرح شده باشد. به گمان وی هر نکته در متن پاسخ یک سؤال است و درک متن را با نیت و بینش نویسنده در ارتباط نمی‌داند. و هیچ‌گونه تأویلی را قطعی نمی‌داند. و عملاً نوعی آفرینش مجدد به‌شمار می‌آورد .اما اریک د هرش که پیرو هرمنوتیک سنتی است بهترین تأویل را که با آن منتقد پی به مکنونات درونی نویسنده ببرد، می‌داند. با این­همه هرش و لوی اشتروس هم‌فکر او عقیده دارند درهرحال منتقد نمی‌تواند مطمئن باشد که حاصل به‌دست آمده از تأویل بیانگر نیست اصلی نویسنده باشد. این قصه سر دراز دارد..

به گمان بنده عقیده پل ریکور که به نیت و قصد اولیه مؤلف کاری ندارد و بین معنا و مصداق آن را تفاوت عمده‌ای است؛ یعنی معنایی که در ذهن مخاطب است با معنایی که در جهان مطرح است باید تفاوت قائل شد. البته ولفگانگ ایزر خواننده را آزاد مطلق می‌داند و عقیده دارد او می‌تواند برداشت و تفسیر مخصوص به خودش را داشته باشد. دورتر نرویم در ادامه شعر:

یک ثانیه چاق شد آنقدر که هوای ساعتت برداشت. و من قیلوله‌هایم را با موچین از لای عقربه‌ها، وای عقربه‌ها، نه این عقربه‌ها تند نبودند، همیشه تلخ…

ژرژ باتای عقیده دارد: «کسی که سخن می‌گوید آن سوی کلمات و شاعر این‌سوی کلمات ایستاده است.» سخنگوی عادی نسبت به زبان در موقعیت است. کلمات ادامۀ قلم، حواس او هستند. شاعر اما از بیرون خارج از زبان است. کلمه را استعمال نمی‌کند و به‌عنوان وسیله به‌کار نمی‌برد؛ بلکه بر اساس رفتار شاعرانه‌اش با آن استعاره‌ها می‌سازد که دیگر هنرمندان نقاش، مجسمه‌ساز و… حسرتش را دارند.

یک ثانیه چاق شد؛ آنقدر که هوای ساعتت برداشت و من. قیلوله‌هایم را با موچین از لای عقربه‎ها، وای عقربه‌ها، نه این عقربه‌ها

تند نبودند، همیشه تلخ لای شورهایشان ملس می‌شد. و لیلا خانم با بندهای رقاصه، با ته‌مانده‌های پیچشش می‌افتاد به هرس چروک‌ها…..

سارتر می‌گوید شاعر تن به استعمال زبان نمی‌دهد؛ یعنی نمی‌خواهد آن را چون وسیله به‌کار برد. او استفاده از زبان به‌عنوان وسیله را کار نثرنویس می‌داند. برای شاعر کلمه آینه است؛ برای نثرنویس وسیله. اما عمل آفرینش تنها یک لحظه ناقص انتزاعی از تولید اثر ادبی است؛ پس خواننده گیج، خفته، سر به‌هوا شده بیشتر پیوندها، نسبت‌ها را در نمی‌یابد و نمی‌تواند شیئ ادبی را بگیرند. شاعر در اینجا به الگو شکنی و ساخت الگوهای جدید روی آورده، در دامنه کاربردی کلمات و رفتار کارکردی‌شان شعر تنوع‌طلب نشان می‌دهد.

در ادامه:

او معلول شش ساعت اختلاف را چروک می‌نامید، روی >>> ۳ می‌لرزم و >>>> ۴ می‌خواهد با چند تیک‌تاک برود به چیرگی، باید جایی در سرزمین نوادگان سیبری باشم، اسکیموها از چرخ‌دنده‌ها می‌ریزند به سطح زمان…

کلمات در جا و مکان طبیعی خود قرار گرفته، به ‌شکلی پرتابی نه آگاهانه درکنار هم نشسته‌اند. در روایت از سیلان ذهن استفاده و راوی اول شخص مفرد است. او مخاطب را در فضای وهم و انتظار  با شعر همراه و پیش می‌برد. شکلوفسکی عقیده دارد؛ هنر یعنی دست‌انداز قرار دادن در درک آسان هنر. زبان محصول دیالکتیک شخصی و غرابت‌های زبانی وابسته به نماد و استعاره است و بافتار شعر رویکردی اعتراضی دارد. ساختار معنایی و لابه‌لای هاهایم بر جغرافیای »»» ۳، هاها تیک‌تاک، هاها تیک‌تاک،  هاها تیک‌تاک، سمفونی عصر یخبندان را می‌پاشند به گونه‌های عصرها، شاید که نیایند.

در ادبیات امروز به‌ویژه شعر تولید مخاطب بر فردیت شاعر و جامعه غلبه کرده و هر مخاطب باید خودش را در آن پیدا کند.

ساختارشکنی نوعی نسبت باوری را رقم زده؛ که در تقابل عینی و ذهنی شعر به عدم قطعیت تن داده. در شعر از دراز گویی شاعرانه و در غلتیدن به نثر خبری نیست.

من شاعر متحول‌شده و سویه‌های نوآورانه. در زیر ساخت شعر اجرا نیز شعر با فطرت شاعرانه نه دانش صرف گفته شده است.

از پراکندگی به تعلیق رسیده و با دقت به نحوۀ به‌کار گیری عناصر پراکندۀ ذهنی پرداخته شده. شاعر هیجان‌زده نیست، شعار نمی‌دهد؛ بلکه آنچه را دیگران شعار می‌دهند با تصویر نشان می‌دهد. از درون شعر ناگهان خود را به بیرون پرتاب نمی‌کند و در مهندسی شعر توانا است.

در ادامه:

اسکیموها آب می‌روند، اینجا هیچ عصری در قامت یخ، هیچ عصری در قامت آتش، دوباره

لیلا خانم می‌رود، به لانۀ چروکی کهنسال، او می‌گوید: معلول اختلاف‌ها چروکی اندام است. تو با یک بغل…

بهره‌گیری از ظرفیت‌های کلامی زبان‌محوری را برجسته کرده، درهم‌تنیدگی معنایی و ساخت‌مندی نحوی جز ظرفیت‌های زبانی گشته و به دور از شبیه‌نویسی‌های رایج با ذهنی ساخت‌مند، زبانی تازه انعطافی در وجه.

قیاسی تقابلی خود را نشان می‌دهد، کاراکترهای فرعی و روابط آنها در شعر، پویایی و یک گراند ایستا را در روایت عینی کرده با یک رئالیسم جادویی در متن روبرو هستید.

در شعر مرز حسی میان انسان و اشیا برداشته شده، با زنجیره‌ای متکثر از دال‌ها که هر کدام به عدم قطعیت در معنا و به تعویق افتادن آن همچنین چند وجهی شدن معنا روبرو هستیم. در چنین حالتی حرکت به سویۀ پنهان معناست که تمامی جنبه‌های هستی‌شناسی کمتن را از طریق دریافت حقیقت و پیوستن به معنا نه رسیدن به آن را مشاهده می‌کنیم. با دقت در استراتژی شاعر و رفتارش با کلمات و کلام به یاری مناسبات بینامتنی و شناخت رمزگان کلیدی که شاعر با تکیه بر طبیعت به روند گرایش به آن دست یافته.

می‌توان به جهان ناگشوده متن رسید.

شروع شعر تحمیلی است و به شاعر تحمیل شده است و پایان‌بندی شعر قابل پیش‌بینی نیست.

در ادامه تو با یک بغل عقربه می‌آیی و با یک کوله تیک‌تاک، مادر بزرگ از ۲۴۰۰۰ هزار ثانیه قبل‌تر خودش را پرت می‌کند روی »»»» ۴

و به زبان زمان می‌گوید: چند عقربه از من گذشته است؟

شاعر رویکرد زبانی، زیباشناختی را درونی شعر کرده در شعر، شعور جای شور را نگرفته و فرمت شناسه‌دار شعر قابل انطباق با فرمت نثر نیست.

نیما عقیده دارد هنرمندی که در زمان خودش فهمیده پدرم شود باید به هنر او شک کرد.

در شعر صدای آشنا وارد نشده تا ذهن مخاطب از تعابیر فرامتنی که ارتباط درست با متن را می‌طلبد باز نماند. شاعر پشت شعر پنهان و خودش را فریاد می‌زند. در شعر صدای سوم است که به‌قول الیوت به شکلی منظوم برای آفرینش کاراکتری دراماتیک شاعر از آن بهره جسته، این صدا پیشتر که نمایندۀ شاعر باشد بر زبان کاراکتری خیالی جاری تا با کاراکتر خیالی دیگری سخن بگوید. صدایی که شاعر با خود، مخاطب و اجتماع دارد. شاعر انرژی نهفته در پتانسیل واژه‌ها را با قوت و ضعفی که دارد به انرژی جنبشی مبدل کرده است تا به قوت شعر وفرم، ساختار، ایجاد شده افزوده باشد.

در ادامه شعر:

و تو یک ثانیه‌شمار می‌روی زیر زبانش و می‌گویی: تب زمانش بالا رفته است و روی زبانش می‌نویسی! علت ایست: تشنج عقربه باید

اکانت بدهم، باید به ریتم­های تیک و تاک بیافزاییم، باید روی اعصاب زمان راه بروم…‌

عناصر به‌کار رفته در شعر به علت ظرفیت‌های مفهومی، عاطفی، موسیقیائی… نگاه خواننده را از خویش گرفته و به مسیر و دنیاهای دیگر می‌اندازد؛ امری که کار شاعر را دشوار می‌کند، چرا که توقع مخاطب بیشتر می‌شود.

و همۀ اینها در ظرفی به نام زبان اتفاق می‌افتد.همنشینی واژگان با ذهن مخاطب در خطی همسان و همسو حرکت می‌کند، هر واژه به واژۀ بعد از خود توانی مضاعف می‌دهد .شاعر در عبارت‌هایی کارکرد اصلی را از واژه‌ها گرفته و بی‌توجه به بار فرهنگی‌شان شکلی سود برده که روبه‌روی هر یک فرازهایی از مقوله فرا زبان را شاهدیم. من شاعرانه رودرروی من شاعر قرار گرفته، متن با عینیت‌های شاعرانه حسی ساخته.

در استعاره همواره در عبارت و متن یک لایه پنهان است که در سایه قرار می‌گیرد و با تلاش مخاطب، جان و جلوه‌های گوناگون می‌یابد. در متن انگار که چیزی کم، پنهان، غائب است و شاعر دست به آفرینش آن چیز پنهان و احضار آن «باید» شاعرانه می‌زند و بین این دو نقطه که هر دو به غریبه‌گردانی و بیگانه‌سازی ختم می‌شود، دنیای شاعرانه ساخته می‌شود. توجه به اصالت زبان، سلامت ساختار، تکامل فرم، حدود زمان، وقت اندیشه از شعر جدا شدنی نیست. عقربه، ریتم، ایست، تشنج و… الترناتیوهایی که به زیبایی مفاهیم پس، پشت، خود را به ذهن مخاطب القا کرده و استعاره‌ها گاه هم‌پای فعل خود نقش‌آفرینی می‌کنند.

به شعر برگردیم:

تب زمانش بالا رفته، علت ایست؛ تشنج، باید تکانت بدهم، باید به ریتم­های تیک و تاک بیافزاییم. باید روی اعصاب زمانت بروم و بکوبم به پرده‌های خاموشت، به میانۀ گوش‌های خوابیده‌ات، تا اختلاف زمانت به تشنج نزدیک شود…

در اینجا بین تصاویر عریان و حس‌های پنهان در متن ارتباطی عاطفی، شاعرانه ایجاد شده تا جانشین‌های تازه، مناسب را در دل زبان بنشاند، که کارکردهای انتزاعی یافته‌اند. از آن دسته کارکردهای نشانه‌شناسیک. هارمونی ایجاد شده از انتخاب درست، به‌جاو تأثیرگذار واژه‌ها وتناسب و همنشینی آنها منجر به فرم و ساختار گردیده است. معنای متداول آنها به گفت نیامده؛ اما نوعی تعادل و توازن با ریتم حرکت، حرمت معنایی، مضمونی، تصویری از منطق شعری سود برده و دایره کلمات حول محور زمان درونی شعر شده است. با طنزی کارناوال در شعر به صداهای دیگر موجود متن آزادی داده شده است. شعر با متنی گشوده به تاویل با هر بار خوانش معناهای متفاوت می‌یابد.

ادامه:

و بکوبم به پرده‌های خاموشت، به میانۀ گوش‌های خوابیده‌ات، چگونه یک ثانیه اختلاف را به سال برسانم؟

کم‌کم >>>>> ۵ طلوع می‌کند و >>>> ۴ را با اجساد پنج دقیقه می‌بلعد. به قول ژولیا کریستوا؛ طنزی سیاه، که مخاطب را متأثر و در اندیشه فرو می‌برد. گرایش پسا فمنیستی در لحن و بیان دیده می‌شود و مخاطب به این عقیدۀ ژاک دریدا که اگر امروز همان حرفی را بزنیم که دیروز زده‌ایم، ادعای پست مدرن بودن بیهوده است.

اینجا نقل هیچ ادعایی نیست؛ اما مخاطب دریافت می‌کند که با حرف تازه‌ای در شعر روبه‌روست. در شعر با کلماتی برخورد می‌کنیم که شاید خارج از متن در حوزه و قلمرو شعر باشد.

سیدنی شاعر عقیده دارد؛ حقیقت بیانی را درباره دنیای واقعی بازگو نمی کند؛ بلکه تصویری از یک دنیای آرمانی ارائه می‌دهد که

ما را ترغیب می کند بکوشیم از آن در رفتارمان تقلید کنیم. شاعر دستش را برای مخاطب رو نمی‌کند و نتیجه‌ای به‌دست او نمی‌دهد؛ بلکه حالتی بین تعلیق و سرگردانی بین مفهوم و نامفهومی می‌آفریند تا به‌قول باختین با پای پیاده سنگلاخ و مسیر شعر را طی کرده به مقصد برسد. در این شعر همچنین با سویه‌های تجربی نوآورانه روبه‌رو هستیم، که نه در افق و رو ساخت بلکه در عمق و زیرساخت شعر شاهدیم. رفتار های زبانی در شکل رادیکال باعث برجسته‌سازی سطرها و ایجاد نوعی موسیقی و فرم در ساخت کلی شعر شود.

شاعر اما اهمیت نمی‌دهد که شعرش شرح چیزی باشد و نیت نوشتن شعری همه‌کس فهم را نیز ندارد. واژگان از نظام زبان رایج برخاسته؛ اما تماما در خدمت شعر به‌کار رفته. شاعر نظام کاربردی ارتباطی رایج را برهم زده و با تخیلی قوی، ،سیال، نحو درون را شکسته، تماما در خدمت شعر در آورده است. بین واژه‌ها پیوندی محکم و موجودات ذهنی او در قالب کلمات تمثیل یافته. آوردن کلمه‌های مناسب و هم‌خون زائیدۀ پرورش این ذهن است. او خودش را در فضای ذهنی قرار داده، مخاطب را به زمان و مکان‌های دور و نزدیک در شعر می‌برد.

 در ادامه:

لیلا خانم با بندهای رقاصه لای معلول‌ها گره می‌خورد و درست روی »»»»» پنج  تشنج چروک می‌گیرد. سطح زمان خونین است، یک تیک دستم را می‌گیرد و یک تاک پاهایم را تا چند هزار دقیقه بعد، منی که ثانیه‌آموز تشنج عقربه‌هایت هستم، می‌افتم در مرکز زمان، روی لقاح ثانیه‌ها.

در اینجا شعارهای سودمند به محوریت گفتمان پیوسته و شاعر شعر را در زبانی بی‌جان و ذهنی کپسوله نکرده، عاطفه، تخیل در

زبان واحدی به تلاقی رسیده است. مسیری که پیش روی مخاطب قرار دارد؛ ذهنی فعال و نگاهی تیزبین می‌خواهد. در شعر آفرینشی شاعرانه و نوآوری دیده می‌شود. زبان آفرینشگر جای زبان بیان گشته شعر بر پایه زبان، ساختار و فرم استوار شده است.

زبان عین وفاداری به فرم و نحو درونی، طراوت و تازگی‌اش را برای مخاطب حفظ کرده  که نشان از شهودی شاعرانه است.

در ادامه:

یک عقربه به نخاعم فرو می‌روم، از همان تیک‌هابی که یک بغل داشتی، تیر می‌اندازی با عقربۀ »»»»»» ۶ و من فرو می‌روم به اختلاف لقاح در ثانیه ها، سطح زمان خونین است…‌

شاعر به ظرفیت‌های فرا حسی توجه و با بهره‌گیری از تصاویر روایتی را در شعر بنا نهاده، شعر در فضائی سورئال به پیش می‌رود و

تصاویر بکر و تازه به دور از کلیشه و شاید اعداد رمزگونه کلید دریافت بهتر محتوی باشد. تصاویر خیالی، غافلگیرکننده، وهم‌آلود و فضا و مکان نامشخص است. اتفاقات از نوع موئلفه‌های سبک سورئالیسم و عنصر اصلی واقعی، خیالی بودن کاراکتر ها، مخاطب را متحیر و در فکر فرو می‌برد.

اگر ایجاد زبان در شعر امری  مربوط به خلاقیت بدانیم، اینجا زبان خود خلاق است.

هر چه هست عمل سیال ذهن و لحظه‌های تخیل ناب پرتابی است که شاعر هیچ­گونه تلاشی برای دخالت در آن نداشته است. درادامه:

 باید کسی روی اعصاب زمان راه برود. حالا من با هزار ثانیه اختلاف، کمی مانده به >>>>>> ۶  برای همیشه خوابیده‌ام.

اما به‌راستی قانون برتر شعر چیست؟

فضا، تکنیک، فرم، محتوا، ساختارشکنی، هنجارگریزی و…. جواب: شاید همه و یا هیچ‌کدام. که شعر اگر از میان بی‌نهایت

هیچ سر بلند کرد و به بود رسید، شعر است.

باید کسی روی اعصاب زمان راه برود.

جهان متن بر پایه دیالکتیک درونی و متافیزیک حضور با حرکتی سیال و آزاد گام در خلأ مدور خود می‌زند و شاعر بافت استعاری مجازی دور متن پیچیده که مخاطب با مناسبات بینامتنی و ذهنی فعال می‌تواند به دریافت برسد.