خانه‌ی جهانی ماه‌گرفتگان

مجموعه مستقل مردم‌نهاد فرهنگی، ادبی و هنری

دریچه‌ای به دنیای پست‌مدرن: چگونه پست‌مدرن بخوانیم؟  ( ندا پیشوا )

فصلنامۀ بین‌المللی ماه‌گرفتگی
سال اول/ شمارۀ پنجم و ششم/بهار و تابستان ۱۴۰۳

مطالعات ادبیات داستانی ایران و جهان

                                                                                

«اخلاق حقیقی به اخلاقیات وقعی نمی‌نهد. برسون»

دریچه‌ای به دنیای پست‌مدرن: چگونه پست‌مدرن بخوانیم؟         

با مروری بر داستان «ایمپلنت» نوشتۀ مرداد عباسپور                                                               

نگارنده: ندا پیشوا

 

پست‌مدرن؛ تجربۀ نگاهی متفاوت به جریان روزمرۀ زندگی و روابط انسانی است. لذت کشف چیزهایی که دیگران شاید در سراسر زندگی به آن پی نمی‌برند. برآیندِ تقکری نکته‌سنج و ریزبین که به‌سادگی از کنار جزئیات اشیا عبور نمی‌کند و در رویارویی با پدیده‌ها هرچند جدی، درون مایه‌ای طنزآمیز می‌گیرد.

بایدها و نبایدهای دست و پاگیر و مرسوم را زیر پا می‌گذارد و فلسفه‌ها و باورهای قدیمی را از یاد می‌برد. اندیشیدن به روش پست‌مدرن، ما را به چنین جهانی سوق می‌دهد.

هرچند درحال‌حاضر به‌عنوان کاوشگری که دنیای ادبیات را با شادی و ولع تجربه می‌کند؛ دوست ندارم خود را به تمامی در دنیای پست‌مدرن رها کنم؛ اما به گمانم بد نیست گه‌گاهی از دنیای واقعی فاصله بگیریم، در این فضای غریب گام برداریم و  دقایقی لذت بودن در جهان پست‌مدرن را با خواندن و نوشتن تجربه کنیم.

مرداد عباسپور؛ نویسنده، منتقد و مدرس داستان‌نویسی است. او نویسندۀ کتاب «بکت،  پایان بازی نوشتن» و مترجم کتاب «درانتظار گودو» است. سال‌های زیادی را صرف خواندن و نوشتن آثار مدرن و پست‌مدرن کرده و از جمله نویسندگان معاصر ایرانی است که اندیشه‌هایی نو و خلاق دارد و از دایرۀ نوشتن در سبک‌های کلاسیک فاصلۀ زیادی گرفته است. او علاوه بر تسلط کامل بر اندیشه‌ها و فلسفه‌های بکت، ارادت خاصی به ریچارد براتیگان دارد.

اگر بخواهیم به اختصار بگوییم، براتیگان نسبت به بکت این مزیت را دارد که نگاه ابزورد خود را کاملا به طنز آمیخته و به‌همین‌سبب نوشته‌هایش، مخاطبان بیشتری را به خود جذب می‌کند. عباسپور با وجودی که ذائقه‌اش طعم تلخ جهان‌بینی بکت را چشیده است در آثارش شوخ‌طبعی و ساد‌ ‌انگاری‌های براتیگان را چاشنی کار خود کرده و دوگانه‌ای دلچسب پدید آورده است. از این رو خواندن داستان‌های کوتاه او برای مخاطب ایرانی جذاب و منحصر به‌فرد محسوب می‌شود. به اعتقاد من با کمی تغییر و دستکاری، داستان‌های او قابلیت این را دارد که مخاطبانی از فرهنگ‌های گوناگون در سطح جهانی داشته باشد. آنچه در ادامه می‌خوانید نگاهی است به داستان کوتاه ایمپلنت که به سبک پست‌مدرن نوشته شده است.

نویسنده، موضوع ساده‌ای مثل افتادن روکش دندان ایمپلنت شده را سوژۀ طنز براتیگانی خود قرار می‌دهد. موضوعی که شاید در نگاه اول چندان طنزی با خود ندارد؛ اما توانمندی  نویسنده، سبب شده که از یک اتفاق ساده که شاید در زندگی هر شخصی رخ دهد، داستان پست‌مدرن بسازد و خواننده را چنان سرگرم‌کند که تا انتهای ماجرا با او همراه شود.

بشخصه معتقدم، واکاوی و صحبت پیرامون داستان‌های پست‌مدرن ایرانی، خواننده و نویسندۀ جوان را ترغیب می‌کند تا عادت خواندن داستان‌های کلاسیک را  کنار بگذارد و زمان‌هایی را به خواندن و تعمق در آثار مدرن و پست‌مدرن اختصاص دهد. این کار شاید کمکی باشد تا روند داستان‌‌نویسی مدرن در جامعۀ فرهنگی ما رونق بیشتری بگیرد.

توجه داشته باشیدکه  ایمپلنت یا کاشتن یک میله فلزی به جای دندان در دهان، نوعی به‌سخره گرفتن جریان طبیعت است. بنابراین عنوان داستان، نمایش پدیده‌ای مدرن محسوب می‌شود و در ادامه راوی دردسرهای ابزار مدرن را نشان می‌دهد که در نهایت بشر را به سمت پست‌مدرن هدایت می‌کند. نویسنده در قالب اول شخص به داستان ورود می‌کند. از حواشی  مطرح‌شده مشخص می‌شود که او مراجعه‌کننده‌ای‌ از قشر متوسط است و احتمالاً به زحمت پول ایمپلنت و روکش را جور می‌کند. هیچ‌یک از این‌ها در متن داستان به صراحت مطرح نشده است. راوی بلافاصله بعد از انجام ایمپلنت دچار دردسر شده و مجبور شده بارها و بارها برای چسباندن روکش آن به کلینیک مراجعه کند؛ ولی او مثل بقیۀ مراجعه‌کننده‌ها رفتار نمی‌کند. اهل دعوا و مرافعه نیست. جار و جنجال به‌پا نمی‌کند.‌ دنبال شکایت و پس گرفتن پولش نیست و همین نحوۀ برخورد اوست که کشش داستانی را می‌سازد و ما را کنجکاو می‌کند تا شاید علت صبوری و تحمل بیش از حد او را پیدا کنیم.

طنز از همان خط اول داستان شروع می‌شود، از دیدن خواب‌های تکراری. خواب‌ها چیزی را که به‌زودی اتفاق می‌افتد به او نشان می‌دهند؛ یعنی افتادن دندان. در واقع افتادن روکش همان دندانی که به‌قول راوی یک سال و هشت ماه پیش کاشته بود. می‌گوید: دندان پنج از سمت چپ ردیف پایین. در ادامه چندین‌بار بر این موضوع تأکید می‌کند: دندان پنج از سمت چپ ردیف پایین… یک سال و هشت ماه پیش…این تأکید و تکرار بر موضوع‌های جزیی و پیش‌پا‌ افتاده، از ویژگی‌های نوشته‌های پست‌مدرن است. عنوان کلینیک دندانپزشکی «لبخند دو»  انتخاب شده است. این نام باید کپی‌برداری از کلینیک دیگری با عنوان «لبخند» باشد. نویسنده می‌نویسد، حتما مراکز دیگری با نام‌های لبخند پنج و شش و هفت نیز وجود دارد و با همین طنز ساده، لبخند را بر لب خواننده می‌نشاند. این جا به ظرافت به آفت گرته‌برداری وکپی‌سازی در دنیای مدرن اشاره می‌کند. انسان معاصر کمتر از قوۀ خلاقیت خود استفاده می‌کند. او اغلب در همۀ کارها از جمله در نوشتن، پیرو سبک‌های قدیمی است. در حالی‌که پست‌‌‌مدرن ما را به نوآوری، ابتکار و حتی حذف روابط علی، معلولی همیشگی وا می‌دارد. کار تا جایی پیش می‌رود که اغلب علتی کاملاً بی‌ربط برای یک پدیده ذکر می‌شود. شاید بتوان گفت درموقعیت پست‌مدرن هیچ امری محال نیست.

در ادامۀ خوانش، اعتراض کوتاه و مختصر راوی بعد از دوازده بار مراجعه برای چسباندن دوبارۀ روکش، خنده‌دار است. او در تمام این مراجعه‌ها به همین جمله اکتفا می‌کند: «آخر من چه گناهی‌کرده‌ام که باید هر روز به این جا بیایم؟»

اجازه دهید با نگاهی به داستان مرداد عباسپور به شما نشان دهم که نویسندۀ پست‌مدرن چگونه ما را سرگرم جزئیات می‌کند و قطعه‌های مختلف و اغلب ناهمگون را درکنار هم می‌چیند. او بعد از دیدن خواب‌های آشفته زمانی که در مسیر دندان‌پزشکی است ما را به یک هفته پیش به یک استوک فروشی در خیابان گمرک می‌برد. از دو دلی خود برای خرید تی‌شرت‌ و بارانی حرف می‌زند اما دست آخر یک کوله‌پشتی دست دوم می‌خرد! این کوله به‌خاطر داشتن چند لک خون، ارزان‌تر شده است. صاحب مغازه می‌گوید کوله‌پشتی متعلق به سرباز آلمانی در جنگ جهانی دوم است و راوی می‌گوید سعی می‌کنم حرفش را باورکنم. همین‌جا یک پرانتز باز می‌کنم تا بگویم نویسنده در لابه‌‌لای این حرف‌ها، آفت‌های رایج در دنیای امروز را نشان می‌دهد: بی‌اعتمادی، دروغ، تقلب.

اما برخلاف رسم مرسوم در گذشته قرار نیست داستان بر مدار اخلاق رقم بخورد یا پیام اخلاقی خاصی داشته باشد. این طریق دیگر تأثیری بر مخاطب ندارد و حتی او را دلزده  و منزجر می‌کند. تأکید همیشگی در پست‌‌مدرن بر این است که جدی نباشیم و شعارگونه حرف نزنیم. قرار نیست منتظر هیچ نتیجه‌گیری اخلاقی در داستان باشیم.  نویسندۀ پست مدرن، خواننده را با درونیات و کنش‌های مختلف انسانی رو به‌‌رو می‌کند؛ اما خوب و بد را مشخص نمی‌کند و درواقع به‌هیچ‌وجه چنین قصدی ندارد.

نکتۀ دیگر ذکر عنوان جنگ جهانی دوم در جریان داستان است که تاریخ شروع گرایش به سبک پست‌مدرن را به یاد می‌آورد. زمانی‌که بعد از جنگ جهانی دوم، آنارشیست به اوج رسید و با انبوهی از فجایع انسان نظیر کشتار هولوکاست رو به‌رو شدیم؛ معناگرایی دوران مدرن رنگ باخت. قرار نبود زندگی، معنا و اصالت خود را داشته باشد. به‌عبارتی مفاهیم اخلاقی، عدالت و قانون بی‌معنا شد. درست در چنین زمانی و در اعتراض به مدرنیته، موج جدیدی به‌‌وجود آمد که پست‌مدرن نام گرفت.

مرداد عباسپور در داستان ایمپلنت خواننده را در راه‌پلۀ کلینیک دندان‌پزشکی یک لنگه‌پا منتظر نگاه می‌دارد و برای وارد شدن به داخل کلینیک این دست و آن دست می‌‌کند. او در تلاش است تا ثصویر تمام قدش را در آینۀ قدی راه‌پله ببیند. این تعلیق اگر به ضرورت آن و کاربردش در داستان پست‌مدرن واقف باشیم ما را کلافه نمی‌کند. در این حالت خواننده نیز همچون نویسنده؛ جلو و عقب می‌رود تا تصویر خودش را در آینه ببیند.

در صحنۀ بعد راوی فکر می‌کند به اینکه بعد از در آوردن پالتو، بهتر است کلاه سرش نباشد. به این‌که پیراهن خاکستری بهتر از پیراهن قرمز است. به این‌که شاید خریدن بارانی، از خریدن کوله‌پشتی  انتخاب بهتری بود و… این توالی افکار که ذره‌ذره با ما به اشتراک می‌گذارد، قرار نیست ما را به جای مشخصی برساند؛ اما به نوعی جهان راوی را نشان می‌دهد.

ما با آدمی روبه‌‌‌‌‌رو هستیم که قبل از افتادن روکش و تنها با احتمال افتادن آن در دو سه روز آینده، شال و کلاه کرده و به دندانپزشکی رفته است! تأکید می‌کنم قبل از افتادن روکش! خواننده با خود می‌گوید: عجب آدمی است. چرا زودتر می‌رود و چه اهمیتی دارد که این همه به فکر ظاهرش و ست کردن لباسش  برای رفتن به دندان‌پزشکی است. وقتی بالاخره وارد کلینیک می‎شود، گزارش‌گونه و با ظاهری  نسبتاً بی‌تفاوت راجع به دستیار و منشی کلینیک حرف می‌زند.

یک جا سربه‌سر منشی می‌گذارد. اما در سطرهای بعدی معلوم می‌شود که در چند روز آینده با منشی کلینیک قرار ملاقات دارد. معلوم نیست قرارش چه‌قدر جدی است؛ ولی حالا خواننده می‌تواند حدس بزند چرا راوی نسبت به روکشی که هرچند وقت یک‌بار دوباره لق می‌شود، چندان جدی شاکی نشده است! این‌جاتت که به شیطنت نویسنده و راوی هر دو می‌خندیم و مگر در پست‌مدرن دنبال چیز دیگری جز این سر به‌سر گذاشتن‌ها و آسمان و ریسمان بافتن‌ها هستیم؟ ما می‌خواهیم از واقعیت‌های روزمره، از جهان خسته‌کننده و پرحساب و کتاب برای دقایقی، منفک شویم و داستانی موفق است که این نیاز را برطرف کند.

قطعۀ دیگر از جورچین رنگارنگی که عباسپور در «ایمپلنت» در برابر چشم خواننده می‌گذارد، مغاز کتابفروشی است. راوی اذعان می‌کند از هرکسی که با او مواجه می‌شود  نخست دندان‌هایش را می‌بیند. حالا پیرمردی با دندان‌های نسبتاً سالم را می‌بیند که دندان‌هایش به فکر  او تا سی سال دیگر کار می‌کند. او در مغازه‌اش کتاب‌های دست دوم را می‌فروشد. راوی دنبال تعبیر خواب‌هایش است. پیرمرد بی‌آن‌که کتاب را بازکند، صفحۀ تعبیر خواب او را می‌گوید. راوی چندین مرتبه می‌گویدکه این کتاب را باید خود پیرمرد نوشته باشد. این جا با همان حدس‌های غیر منطقی و بدون روابط دال و مدلول سر و کار داریم که پیش‌تر ذکر شد.

راوی بعد از خواندن چند قسمت از کتاب به پیرمرد می‌گوید که این کتاب را خودش در خانه دارد. دوباره همان داستان فریبکاری و تقلب. بعد می‌گوید هر وقت کتابی درباره تعبیر افتادن ایمپلنت پیدا کرد به او خبر بدهد. اما به جای تلفن خودش، کارت لوله بازکنی را که از شخص دیگری گرفته به او می‌دهد. این کار را برای شوخی و سرکار گذاشتن پیرمرد انجام می‌دهد. درواقع او از هر فرصتی برای سرگرمی و سربه‌سر گذاشتن با آدم‌ها بهره می‌برد. همان‌طور که جای دیگری دوستش را «وازلین» صدا می‌کند و در حرف‌هایش او را با یک اصطلاح ناشناخته‌ و خودساخته مثل «پاسترپاتیک» مواجه می‌کند تا کنجکاوی او را به خود جلب کند و با او یک شوخی منشوری داشته باشد.

در پردۀ دیگر مشخص می‌شود که او از خود خانه و خانواده‌ای ندارد. ساکن  طبقه پنجم یک پانسیون است و شب‌ها از خرخر نگهبان، بی‌خواب می‌شود. این‌ها همه گرفتاری‌های زندگی مدرن است که عباسپور در لابه‌لای داستان به آنها اشاره می‌کند. داستان در حواشی گفت‌وگوهای راوی با پیرمرد کتاب‌فروش به پایان می‌رسد. افتادن دندان‌ها و تعبیر آن به مرگ یکی از عزیزان.

به‌نظر می‌رسد که در این‌جا نویسنده از زبان راوی مواجهه احتمالی اشخاص را با پدیدۀ از دست دادن و فقدان مطرح می‌کند.

در دنیای پست‌مدرن هیج‌چیز جدی نیست حتی مرگ. با این‌حال هنوز هم چهرۀ مرگ ، ناخرسندی و تلخی با خود دارد. ملافه‌ای که به روی پدر کشیده شده، پدری که سال‌ها پیش مرده، پدری که عادت داشته تمام سال در سرما و گرما به روی خود فقط یک ملافه بکشد.

به این عبارت توجه کنید: «اگرصاحب خواب در خواب، اگر؛ دوباره کلمۀ اگر را نوشته بود، پدرش را از دست بدهد به‌زودی پدرش را از دست خواهد داد…» در جهان‌بینی راوی، مرگ هنوز هم چندان بی‌معنا نیست. او هنوز در مواجهه با آن به درجۀ خنثی بودن و سِر شدن نرسیده است. بااین‌همه در سطرهای بعدی تلاش جنون‌آمیز نویسنده را می‌بینیم که می‌خواهد آن را به هیچ بگیرد. آن‌جا که با آخرین طنز داستان روبه‌رو می‌شویم. روای می‌گوید پدرش سال‌ها پیش مرده و کتاب‌فروش می‌گوید، ادامۀ مطلب را بخوان. در کتاب تعبیر خواب نوشته شده: «اگر هم صاحب خواب پدرش را از دست داده باشد در آینده‌ای نه چندان دور یکی از بیضه‌هایش از کار خواهد افتاد، بیضۀ بزرگ‌تر.»

این  دیگر شوخی نیست یا شاید یک مطلب جدی در قالب شوخی باشد. مرگ در هرحال اهمیت خود را از دست نمی‌دهد. چون بی‌تعارف، از دست دادن بیضه دردناک و مرگ ‌آور است. شاید نگاه من خواننده در این سطرهای پایانی متفاوت با نگاه نویسنده باشد. شاید نویسنده هرگز تعمداً موضوع مرگ را پیش نکشیده باشد. می‌شود از او پرسید. اما اگر قرار باشد مرگ مؤلف را جدی بگیریم، نباید چنین کاری کنیم.

به اعتقاد من با وجود همۀ آنچه در مورد بازی‌کردن با معانی و بی‌معنایی در داستان پست‌مدرن گفته می‌شود‌ ذهن خواننده‌ای که به کلاسیک‌خوانی معتاد است از لابه‌لای سطرهای یک نوشتۀ پست‌مدرن و از میان همه طنزها به جست‌وجوی نوعی معنا است. معنایی که شاید شخص نویسنده به آن توجهی نداشته است.

 

 

لینک دریافت شماره پنجم و ششم/ بهار و تابستان ۱۴۰۳:
https://mahgereftegi.com/wp-content/uploads/2024/08/mahgereftegi-5-6-1.pdf

#فصلنامه_بین_المللی_ماه_گرفتگی
#شماره_پنجم_و_ششم
#بهار_و_تابستان_۱۴۰۳