زبان، هویتِ من و پارهای از وجودِ من است.
جستاری کوتاه در اهمیتِ زبان مادری
۱۸ بهمن ۱۳۹۲
روستای بیسکه ـ سوئد
نوشته: م. روانشید
یک چیزی را هنوز که هنوز است نتوانستهام متوجه بشوم، میدانم میتواند دلیلِ علمی داشته باشد؛ اما نمیتوانم درکش کنم.
مسئله و مشغلۀ گاه به گاهِ ذهنیِ من این است:
حتماً دیده یا شنیدهاید که فردی دچار ضربۀ مغزی میشود و عارضهاش میشود فراموشی. یعنی فرد فراموش میکند که کیست، کجاست و حتی نام و مشخصاتِ خودش را نیز از یاد میبرد و میشود جسمی زنده و بیهویت؛ بیهویت از آن جهت که همۀ دار و ندارِ ذهنیاش را از دست داده و این انگار از دست دادنِ هویتِ فرد است؛ شاید تولدی دیگر.
وقتی که ندانی کی هستی، از کجا آمدهای، شغلت چیست، زن و همسر و فرزند و عزیزانت را از یاد ببری، خانه و خاطراتت را فراموش کنی، درواقع به جسمی بدل میشوی که به قولِ امروزیهای؛ “ریاستارت” شدهای، یا مثلاً “فرمت” شدهای و کاملاً خالی از هر خاطرهای هستی.
حال سئوالِ من این است: چرا کسی که مثلاً ضربۀ مغزی میشود و همانطور که اشاره کردم، همۀ دار و ندارش را فراموش میکند، زبان و لهجه (شاید) و تکلم را همچنان حفظ میکند؟ یعنی که چه میشود که فرد در رویارویی با اتفاقی، همۀ خاطرات و داشتههای خود را از دست میدهد، جز زبان و قدرتِ تکلمِ خود را؟ شاید استثناءهایی هم باشد که در اینجور مواقع فرد حرف زدن را هم فراموش کند؛ نمیدانم، اما عموماً افراد حادثه دیده و فراموشکار شده تقریباً همه قریب به اتفاق میتوانند حرف بزنند و نکتۀ جالبتر اینکه شنیدهام افراد در موقعِ درد، مثلاً دردِ شدیدِ جسمی هم، عموماً به صورت ناخودآگاه به زبانِ مادری ناله میکنند.
سئوالام را تکرار میکنم: چه میشود که “زبان” تقریباً در هیچ شرایطی فراموش نمیشود؟ یعنی اگر فرد زبانش انگلیسی، فارسی، سوئدی، پرتغالی، اسپانیایی یا ترکی، لری، بلوچی باشد، میتواند همچنان قدرتِ تکلمِ خود را حفظ کند؟ این مورد در کجای جانِ آدمی نهفته است، در کجای مغز؟ و با تکرارِ همین سئوال است شاید که میخواهم به اهمیتِ زبان و خاصه زبانِ مادری اشاره و سئوالِ دیگری را مطرح کنم:
Modersmål به زبانِ سوئدی یعنی زبانِ مادری، آنها با کودکانشان در مدارس با زبان سوئدی صحبت میکنند، یعنی به زبان مادری و در مقاطعِ کمی بالاتر زبانِ انگلیسی را هم به آنها میآموزند و در مقطعی کمی بالاتر، دانشآموز باید برای انتخابِ سومین زبان برای آموزش، از بین زبانهای اسپانیایی، آلمانی و فرانسوی، یکی را انتخاب کند، یعنی عملاً نه اینکه هویتِ ملی را سرکوب نمیکنند، که فرد را برای اندیشیدن و بیشتر دانستن، با حداقل دو زبانِ دیگر هم آشنا میکنند و صد البته نمیترسند که این زبان آموزی پایههای فرهنگ و یا حتی حکومتشان را متزلزل کند، چرا؟
برمیگردم به مسئله: چرا برخی افراد از آموزشِ زبانِ مادری در کنارِ زبانِ فارسیِ اقوام مختلفِ ایرانی هراس دارند؟ چرا از حفظِ هویتِ قومیِ مردم میترسد؟ از زبانهای ترکتبار (آذربایجانی، خراسانی، قشقایی، خلجی) یا کردی، لری و بلوچی، ترکمن و…؟
راستی چرا برخی از هویتِ من، از من، از زبانِ مادریِ من میترسند؟ چرا “هویتِ من” خطرناک و خطرخیز است و برخی سالهاست سعی در تخریب و تنبیه و نادیده گرفتنش دارند؟ وقتی انسان در هیچ شرایطی، حتی بیماری یا ضربۀ مغزی، نمیتواند زبانِ مادریاش را از یاد ببرد، چرا حاکمیت با تمامِ قوا سعی در نادیده گرفتن و حذف آن دارد؟ و البته نادیده نمیگیرم این در حالی است که همۀ انرژی و قوایش را برای ترویجِ زبانِ عربی متمرکز کرده است، یعنی تناقضی نفرتانگیز.
و من مدتهاست در این بازی، در این معادله، نفعِ حکومتِ اسلامی را جستوجو میکنم.
موارد بیشتر
تـرجمـه دو شعـــر از سیمیــن بـابـایـی و صحــرا کلانتــری
ترجمه شعری از لوکمان (لقمان) بایباراس
فرهنگ عامۀ مردم لرستان