خانه‌ی جهانی ماه‌گرفتگان

مجموعه مستقل مردم‌نهاد فرهنگی، ادبی و هنری

در مزیت ماه ­گرفتگی نگاهی به تأثیر ماه­ گرفتگی در شعر فروغ فرخزاد

در مزیت ماه­گرفتگی

نگاهی به تأثیر ماه­گرفتگی در شعر فروغ فرخزاد

نگارنده: ندا پیشوا

نویسنده، شاعر و متخصص دندانپزشکی کودکان

مقدمه

«ماه­گرفتگی» اصطلاحی کم­وبیش شاعرانه محسوب می­شود که ابعاد روان­شناسانه دارد و مراد از آن اثراتی است که به دنبال مواجه شدن با رخدادهای مختلف در طول زندگی، به روح و روان فرد آسیب می‌زند و اندیشه­ها و رفتارهای او را متأثر می­کند.

هر انسانی در مسیر زندگی از اوضاع محیطی و نقیصه­های جسمی و روانی خود دچار آسیب می­شود. این صدمه­ها ممکن است موقتی یا بلندمدت باشد و بسته به نحوۀ رویارویی فرد با آن و شناخت یا عدم شناخت او نسبت به ماه­گرفتگی خود، امکان دارد پس از مدتی مداوا شود یا اثرات آن کاهش یابد.
 به نظر می­رسد بسیاری از ماه­گرفتگی­ها، به­ویژه مواردی که در دوران کودکی شکل گرفته­اند، تا آخر عمر گریبان فرد ماه­گرفته را رها نمی‌کند و او را به شکل­های مختلف تحت تأثیر قرار می‌دهد.

در این نوشته قصد دارم از منظر خود و با توجه به شواهد و منابع، به پیامدهای ماه­گرفتگی در آثار فروغ فرخزاد بپردازم. به نظر می­رسد ماه­گرفتگی لزوماً ویرانگر نیست و هرچند فرد ماه­گرفته ممکن است فراز و نشیب­های گوناگونی را در زندگی تجربه کند، گاه دستاوردهای ارزشمندی را نیز از این طریق به دست می­آورد؛ به بیان دیگر، خودآگاه یا ناخودآگاه برای شکوفایی و بروز استعدادهایش از ماه­گرفتگی­ها استفاده می­کند. شاید در بسیاری از موارد، تمایل برای جذب شدن به رشته­های هنری و ادبی و پرداختن عاشقانه به این امور، مهر تأییدی بر وجود زخم­ها و آسیب­های روحی باشد.

در این نوشته سعی می­کنم به اختصار و با مرور برخی از شعرهای فروغ، بازتاب ماه­گرفتگی­های او را در آن شعرها مشخص کنم. برای درک بهتر این امر، نخست به زندگی فروغ اشاره می­کنم. زندگی این شاعر به سه دورۀ مجزا تقسیم شده است:

1ـ کودکی و نوجوانی

زندگی کوتاه و پرتلاطم فروغ بهترین مثال از ماه­گرفتگی افرادی است که از کودکی درگیر کشمکش‌های خانوادگی بوده­اند. داشتن پدری مستبد و دیکتاتور که توجهی به نیازهای روحی فرزندان خود نداشت، موجب رنجیدن روح حساس و شکنندۀ آن­ها، به­ویژه فروغ، می­شود. احتمالاً آغاز گرایش او به دنیای خیال و شعر ناشی از همین محرومیت از آغوش گرم خانواده و محبت واقعی پدر بوده است.

در شعر «دلم برای باغچه می‌سوزد» باغچۀ خشکیده استعاره­ای از محیط خانوادگی و روابط نامطلوبی است که فروغ از آن رنج می­برده و قادر به التیام آن نبوده است.

کسی به فکر گل‌ها نیست

کسی به فکر ماهی‌ها نیست

کسی نمی‌خواهد

باور کند که باغچه دارد می‌میرد

که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده ‌است

که ذهن باغچه دارد آرام­آرام

از خاطرات سبز تهی می‌شود

و حس باغچه انگار

چیزی مجرد است که در انزوای باغچه پوسیده‌ است

حیاط خانۀ ما تنهاست

حیاط خانۀ ما

در انتظار بارش یک ابر ناشناس

خمیازه می‌کشد

در ادامۀ شعر، فروغ شخصیت هر یک از اعضای خانوادۀ خود را شرح می­دهد. پدرش نسبت به سرنوشت باغچه بی­تفاوت است. او گمان می­کند نقش خود را نسبت به خانواده ایفا کرده و سرگرم دلخوشی­های کوچک خویش است. او معتقد است پس از مرگش فرقی نمی­کند باغچه باشد یا نباشد. مادرش گرفتار ایدئولوژی و جهان­بینی دینی است. او هر مشکلی، حتی آفت­زدگی باغچه را به معصیت و کفر اطرافیانش منتسب می­کند. برادرش گرفتار فلسفه­بافی است و شفای باغچه را در انهدام باغچه می­داند. خواهرش که در کودکی عاشق طبیعت بوده، حالا ازدواج کرده و درگیر روزمره­گی­ها شده است. او به یک رابطۀ خالی از عشق و مصنوعی برای ازدواج و فرزندآوری رضایت داده است.

فروغ در اینجا به ماه­گرفتگیِ ناشی از ازدواج اجباری اشاره می­کند. تنها فروغ است که متوجه پریشانی و نابسامانی روابط خانوادگی شده است و هنوز به اصلاح و ترمیم آن فکر می­کند. او امیدوار است بتواند باغچه را به بیمارستان ببرد. دل­مشغولی­ها و نگرانی­های او با همۀ اعضای خانواده­اش فرق می­کند و آرزو دارد ذهن باغچه از خاطرات سبز تهی نشود.

2ـ جوانی، ازدواج، طلاق، آشنایی با ابراهیم گلستان

فروغ از روی خامی و به خاطر فرار از استبداد حاکم بر خانۀ پدری، دل به پرویز شاپور می­بندد، اما در خانۀ همسر نیز از داشتن حقوق انسانیِ برابر محروم است و برای دستیابی به آزادی بیشتر و رسیدن به رشد و شکوفایی، مجبور می­شود قید زندگی سنتی و محدودکننده­اش را بزند و از شاپور طلاق بگیرد. پس از مدتی به دلیل نارضایتی خانوادۀ همسر سابقش از معاشرت­ها و رفت­وآمدهای فروغ، حضانت فرزندش را از او می­گیرند. این اتفاق­ها باعث تشدید آسیب­های روحی و ماه­گرفتگی­های پی­درپی فروغ می­شود.

درگیر شدن با دوره­هایی از افسردگی شدید و حتی بستری شدن در آسایشگاه روانی، تجربه­های ناخوشایندی است که پی­درپی موجب آزار فروغ می­شود. این درد و رنج­ها به شکل­های گوناگون شعر فروغ را تحت تأثیر قرار می­دهد و منجر به خلق تابلوهای محشری می­شود که نه تنها معرّف نبوغ اوست، بلکه پیامد نا‌‌‌گزیر ماه­گرفتگی­های اوست. در عین حال، به نظر می­رسد فروغ درگیر نوعی کشمکش و تضاد درونی است. گاه ماه­گرفتگی ناشی از احساس گناه و ندامت، او را به سخن واداشته که نمونۀ آشکار آن شعر «در برابر خدا» در دفتر اسیر است؛ جایی که می­گوید:

دل نیست این دلی که به من دادی
o
  در خون تپیده،  آه،  رهایش کن
o
یا خالی از هوا و هوس دارش
o
  یا پایبند مهر و وفایش کن
o

o
 
o
تنها تو آگهی و تو می­دانی
o
  اسرار آن خطای نخستین را
o
تنها تو قادری که ببخشایی
o
  بر روح من صفای نخستین را
o

o
 
o
آه ای خدا، چگونه تو را گویم
o
  کز جسم خویش خسته و بیزارم؟
o
هر شب بر آستان جلال تو
o
  گویی امید جسم دگر دارم…”
o

به نظر می­رسد این شعر، مناجات صمیمانۀ قلبی شکسته و دردمند با خداست و هر چند مخاطب تلاش کند تا در قید حدس و قضاوت اخلاقی نباشد، ناخواسته درگیر آن می­شود. با این حال، در دفترهای بعد، خطوط عصیان و سرکشی او را به وضوح مشاهده می­کنیم.

فروغ زنی است که بی­محابا زیست خود را در شعرش فریاد می­زند؛ زیستی که مانند زندگی همۀ ما سرشار از لکه­های تاریک ماه­گرفتگی است. او برخلاف بسیاری از ما خود را چنانکه هست، ترسیم می­کند و نمی­خواهد بر چهرۀ خود نقاب بزند. همین موضوع یکی از اسباب جذابیت و تازگی همیشگی در شعر اوست:

گنه کردم گناهی پر ز لذت

در آغوشی که گرم و آتشین بود

گنه کردم میان بازوانی

که داغ و کینه­جوی و آهنین بود…

آشنایی و دوستی با ابراهیم گلستان نقطۀ عطف زندگی احساسی فروغ بوده است که پیامدهای ناگوار آن باعث ماه­گرفتگی شدید او می­شود. دلبستگی بیش از حد و عشق نامتعارف او به گلستان ناشی از سرخوردگی­ها و نیاز شدید او به دوست داشته شدن و فرار از تنهایی است. این صمیمیت زمانی رخ می­دهد که او دچار ماه­گرفتگی ناشی از طرد و عدم تأیید و دوری از خانواده است. شاید بیراه نباشد اگر بگوییم شخصیت نارسیستیک و مغرور ابراهیم گلستان باعث تشدید ماه­گرفتگی­های قبلی فروغ شد و مواجهه با او نوعی برانگیختگی هیجانی در او ایجاد کرد که بازتاب آن خلق عاشقانه­های بی­بدیل فروغ شد:

ای شب از رویای تو رنگین شده
o
  سینه از عطر توام سنگین شده…
o
ای تپش­های تن سوزان من
o
  آتشی در سایۀ مژگان من…
o
ای دو چشمانت چمن‌زاران من
o
  داغ چشمت خورده بر چشمان من…
o

3ـ خودشناسی و بلوغ فکری

اوج شکوفایی فروغ در شعر زمانی رخ می­دهد که او بر ماه­گرفتگی خود آگاهی کامل پیدا می‌کند و می‌تواند آن­ها را یک­به­یک به تصویر کشد. او برآیند نهایی سرگشتگی­ها و چالش­های زندگی خود را در شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» خلاصه کرده است و چنان صمیمی و صادقانه از آن­ها سخن می‌گوید که با هر بار خواندن آن، حس و حال مخاطب دگرگون می‌شود. فروغ در این شعر به وضوح از نشانه­ها و علامت­های ماه­گرفتگی خود حرف می­زند که در این قسمت چند مورد از آن­ها را ذکر می­کنیم.

1ـ احساس تنهایی:

شعر با این بند آغاز می­شود و خواننده را به­روشنی با چهرۀ ماه­گرفتۀ شاعر مواجه می­کند:

و این منم

زنی تنها

درآستانه ی فصلی سرد

در ادامه از «کلاغ­های منفرد انزوا» می­گوید که «در باغ پیر کسالت» می­چرخند.

«تنهایی» در اشعار فروغ واژه­ای پربسامد است که بارها و بارها به صورت­های مختلف در این شعر هم تکرار می­شود؛ تا جایی که در بندهای پایانی مورد خطاب شاعر قرار می­گیرد:

سلام ای غرابت تنهایی

اتاق را به تو تسلیم می‌کنم

چراکه ابرهای تیره همیشه

پیغمبران آیه‌های تازۀ تطهیرند

و در شهادت یک شمع

راز منوّری است که آن را

آن آخرین و آن کشیده‌ترین شعله خوب می‌داند

2ـ یأس و ناامیدیِ فراگیر از جهان هستی و ناتوانی از اجرای حرکت مؤثر برای برطرف کردن آن:

در ابتدای درک هستی آلودۀ زمین

و یأس ساده و غمناک آسمان

و ناتوانی این دست­های سیمانی…

او در بندهای بعد، از ابرهای سیاهی شکایت دارد که «در انتظار روز میهمانی خورشیدند».

3ـ بی­اعتمادی و تردید نسبت به آمیزه­های ایدئولوژیک:

ذهن پویا و پرسشگر فروغ بارها تردید خود را نسبت به آنچه اطرافیانش بی هیچ پرسشی پذیرفته بودند، مطرح می­کند:

وقتی در آسمان، دروغ وزیدن می‌گیرد

دیگر چگونه می‌شود به سوره‌های رسولان سرشکسته پناه آورد؟

4ـ وصف شدت آزردگی و آسیب روحی­اش:

زمان چه وزنی دارد

و ماهیان چگونه گوشت‌های مرا می‌جوند

چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه می‌داری؟

5ـ معرفی عمیق­ترین زخم و ترومای روحی خود:

و زخم‌های من همه از عشق است

از عشق، عشق، عشق

من این جزیرۀ سرگردان را

از انقلاب اقیانوس

و انفجار کوه گذر داده‌ام

آگاهی از ماجرای عشقی فروغ باعث می­شود گلایۀ او را در بندهای زیر بهتر درک کنیم:

چه مهربان بودی ای یار، ای یگانه‌ترین یار

چه مهربان بودی وقتی دروغ می‌گفتی

چه مهربان بودی وقتی که پلک‌های آینه‌ها را می‌بستی

و چلچراغ‌ها را

از ساق‌های سیمی می‌چیدی

و در سیاهی ظالم مرا به سوی چراگاه عشق می‌بردی

تا آن بخار گیج که دنبالۀ حریق عطش بود بر چمن خواب می‌نشست

در ادامه می­خوانیم:

 این کسی که تاج عشق به سر دارد

و در میان جامه‌های عروسی پوسیده ا‌ست

که می­تواند اشاره­ای به ازدواج سنتی و اجباری و ماه­گرفتگی ناشی از آن باشد.

6ـ بی­اعتمادی نسبت به آدم­ها و روابط انسانی:

و این جهان به لانۀ ماران مانند است

و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی است

که همچنان که تو را می‌بوسند

در ذهن خود طناب دار تو را می‌بافند

7ـ بیان ظلم و بی­عدالتی دربارۀ زنان در طی تاریخ:

انگار مادرم گریسته بود آن شب

آن شب که من به درد رسیدم و نطفه شکل گرفت

آن شب که من عروس خوشه‌های اقاقی شدم

8ـ اعتقاد به فریب­خوردگی انسان:

انسان پوک

انسان پوک پر از اعتماد

نگاه کن که دندان‌هایش

چگونه وقت جویدن سرود می‌خوانند

و چشم‌هایش

چگونه وقت خیره ‌شدن می‌درند

و او چگونه از کنار درختان خیس می‌گذرد

صبور

سنگین

سرگردان

نتیجه

وقتی فروغ را به عنوان سمبلی از زنی جسور و ساختارشکن معرفی می­کنیم و معتقدیم با سنت­های رایج در جامعه مقابله کرده و نخواسته است درگیر روزمره­گی و باید و نبایدهای محدودکننده برای زنان باشد، باید توجه کنیم که او تجربۀ رهاشدگی و مطرود شدن از خانواده و اجتماع را داشته است. در حقیقت، وجود محرومیت­های عاطفی در کنار نبوغ و خلاقیت، از او شخصیتی خاص و منحصربه­فرد ساخته است.

«پری کوچک غمگینی» که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد و آن­قدر غمگین است که بی­اعتنا به کلیشه­های رایج، مثل آبروداری و حرف مردم، قید همه چیز را می­زند و برایش مهم نیست دیگران چطور درباره­اش قضاوت می­کنند. او ترجیح می­دهد بر خلاف بقیه پنهان­کاری نکند. خود را سانسور نکند و آن‌گونه زندگی کند که دوست دارد. این شاید مهم­ترین دستاورد ماه­گرفتگی­های وجود اوست. علاوه بر این، فروغ از پرچمداران احیای حقوق زنان محسوب می­شود؛ زیرا سال­ها پیش از آنکه تفکر مدرن و پیشرو در زمینۀ آزادی­های زنان و حقوق برابر با مردان در جامعۀ ایران، به­ویژه روشنفکران جلوه­گر شود، چنین تفکر و آرمانی داشته و مشخص است نه تنها در بین عامۀ مردم، که در بین بسیاری از فرهیختگان زمان خود نیز مغضوب بوده است. به علاوه جسارت او در گفتار و رفتار پذیرفته نشده بود و با هنجارهای رایج در تضاد کامل بود. حتی امروز نیز سبک زندگی او مورد نقد و شماتت دوستان و دشمنان قرار می­گیرد و کمتر کسی توجه دارد که فروغ به عنوان یک ماه­گرفته، توانسته بر بسیاری از موانع و دشواری­های مسیر خود به خوبی غلبه کند و این موضوع سزاوار تحسین است. از سوی دیگر، وجود برخی تیرگی­ها و لکه­ها در دوران کوتاه زندگی­اش کاملاً طبیعی و صد البته قابل چشم­پوشی است. سخنم را با شعری از سهراب عزیز به پایان می­برم؛ امید که در قضاوت­هایمان انصاف بیشتری داشته باشیم:

چشم ها را باید شست

جور دیگر باید دید

جور دیگر باید حرف زد، چیز نوشت…