خانه‌ی جهانی ماه‌گرفتگان

مجموعه مستقل مردم‌نهاد فرهنگی، ادبی و هنری

نقد و پژوهش‌ منتخب در سایت (تأملی بر رمان «به تماشا» اثر «فریبا چلبی‌یانی» به قلم سارا شمسی)

نقد و پژوهش‌ منتخب در سایت
به کوشش دبیر ادبیات داستانی سودابه استقلال

تأملی بر رمان «به تماشا» اثر «فریبا چلبی‌یانی»
✍️ سارا شمسی

 

رمان با سفر یک گروه فیلم‌سازی به منطقه زلزله زده ورزقان شروع می‌شود. حضور وقایع زیست محیطی معاصر مانند روند خشک شدن دریاچه ارومیه و زلزله سال ۱۳۹۲ در منطقه ورزقان در این رمان نشان می‌دهد نویسنده تلاش قابل توجهی کرده تا این وقایع تاریخی معاصر را در دل روایتش بگنجاند و ردی قابل توجه از تاریخ معاصر منطقه آذربایجان در اثر خود به صورت مکتوب برای آیندگان بگذارد.

خانم فریباچلبی‌یانی با نوشتن از شهر تبریز نه با واسطه توصیفات عکاسانه و رئالیستی که با نمایاندن هویت تبریز مدرن در قالب یک عنصر، تجربه جدیدی از شهر را برای خوانندگان خود در این رمان رقم زده‌اند. خلق چنین تجاربی در رمان به تماشا، می‌تواند از دیدگاه جامعه‌شناسی ادبیات مورد بررسی باشند، خصوصا در مورد زلزله ورزقان به عنوان یک واقعه زیست محیطی معاصر که برای اولین بار در یک اثر ادبی وارد می‌شود.

در رمان «به تماشا» حضور دو جهان تو در توي خيال و واقعيت، و درهم‌تنيدگي و يكي شدن آن‌ها، به گونه‌اي كه مرز ميان آن‌ها از بين رفته، «حضور نويسنده در متن»، «داناي کل نبودن راوي »، «فرم دايره‌اي»، «عدم قطعيت در مسئله شناخت»  از مولفه‌های داستان پست‌مدرن است. نویسنده در ابتدای رمان می‌گوید فشار درونی‌ای از طرف شخصیت‌هایش می‌خواهد آنها را متولد کند. راوي(نویسنده)، مي‌خواهد داستاني بنويسد، اما شخصیت‌های مدام در استیصالش مداخله مي‌كنند و مقابل روی نویسنده می‌ایستند و همين امر سرنوشت شخصيت‌هاي داستان را تغيير مي‌دهد. در فاصله ميان ابتدا و انتهاي داستان، دو جهان خيال و واقعيت به موازات هم، نشان داده و مشخص مي‌شوند. گاهي مرزهايشان از هم جدا مي‌شود و گاهي همين جهان‌هاي موازي چنان به هم نزديك مي‌شوند كه تفكيك و تشخيص‌شان از همديگر غيرممكن به نظر مي‌رسد. عنصر تخیل و واقعیت با مرزی ناپیدا همنشینی می‌کنند و با وانمودگری و تصویر واقعیت که به جای واقعیت می‌نشیند حقیقت و ناحقیقت درهم ادغام می‌شوند. تا قبل از ادبيات پست‌مدرن، واقعيت و تخيل دو ساحت متمايز بودند و هنر در بهترين حالت، «محاكات» يا تقليدي از واقعيت تلقي می‌شد. در داستان‌هاي پست‌مدرن اين رابطه به کل تغيير كرد، به اين ترتيب كه بر  خلاف انتظار ما، واقعيت از تخيل پيروي مي‌كند. رمان «به تماشا» با خلق داستاني در دل روايت خود، مخاطب را با دو داستان، دو جهان و دو سطح وجودي گوناگون (داستان شخصیت‌ها و داستانِ نویسنده) مواجه مي‌كند. اين دو جهان در يك سطح نيستند و مثل پوست پياز لايه لايه‌اند. شخصيت‌هاي جهان خيالي نيز از اين مرز شفاف و نازك ميان جهان خيال و واقعيت عبور مي‌كنند و با راوي و خالق خود ارتباط برقرار مي‌كنند. در این اثر ما هم‌تراز نویسنده، طرح‌هایی سایه‌وار و لمحه‌هایی از زندگی شخصیت‌ها و زمانه خودمان را می‌بینیم، شخصیت‌هایی که حتما با ما به‌ازای آنها را در دنیای واقعی مواجه شده‌ایم. شخصیت‌هایی به شدت کنشگر در برابر جامعه‌ای درگیر بی‌عدالتی و نابسامانی. فعالان اجتماعی و تیپ شخصیتی دانشجویانی که نسبت به تاریخ و وقایع سیاسی و زیست محیطی آذربایجان کنشگر بوده‌اند و اغلب در دنیای واقعی از سامان بخشیدن به اوضاع و دنبال کردن اهداف و اندیشه‌هایشان ناکام مانده‌اند.

در پست‌مدرنيسم، هیچ کس داناي كل نيست. شخصیت‌ها در روایت‌هایشان به شکل یک ساختار به هم نمی‌چسبند و هرکس صدای خودش را دارد. بدون آنکه همه در پی حقیقتی واحد و منسجم باشند. نویسنده در بخش‌های روایت ذهنی توانسته به خوبی کاری کند که خواننده نویسنده را فراموش کند و بپذیرد که در مقابل ذهن یک شخصیت قرار دارد. همچنین در این داستان با شخصیت‌هایی مواجهیم که هرلحظه ممکن است جای هم را در داستان بگیرند. در جایی از داستان سیما در پاسخ مادرش که می پرسد آیا همسایه های خوبی دارد درجواب می‌گوید:

 «بله جای پرتی نیست و خوبیش اینه مرده‌م زود پیدا می‌شه و جسدم باد نمی‌کنه.»

در انتهای رمان حامد از نویسنده سوال می‌کند: «چرا یه جاهایی منو از زبون سیما نوشتی؟»

شخصيت‌هاي داستان‌هاي پست مدرن اساساً شكننده و دچار بحران هويت‌اند؛ هويت نه به معناي چارچوب انساني، بلكه حتي هويتي بين اين جهاني بودن و آن جهاني بودن ـ ملک تاج که از زیر آوار نجات پیدا کرده مدام اظهار می‌کند که از وقتی او را از زیر آوار نجات داده‌اند چیزهایی را می‌بیند که دیگران قادر به درکش نیستند. او زن شکاکی است که فکر می‌کند هرچه می‌بیند خیالی بیش نیست و جهان سراسر وهم است.

موضوع دیگر به بوته نقد کشیدن امر نوشتن در این رمان است. در داستان‌نویسی مدرن یک نوع خودآگاهی‌ای وجود دارد که خالق اثر نسبت به خود پیدا خواهد کرد. ارجاع به خود و عطف توجه به خود از مشخصه‌ی داستان‌های مدرن است. به سیاق دوران پیش از مدرن و یا سنت رئالیسم نویسنده نوشته می‌شود اما در قصه پست مدرن این خود نویسنده است که روایت می‌شود. نویسنده در مواجهه با شخصیت‌های عصیانگرش قرار گرفته. خانم چلبی‌یانی در این میان با بخشیدن تشخص به خود پروسه نوشتن به نوعی به نقد امر نوشتن نیز پرداخته‌اند. برای مثال نویسنده، حامد را به عنوان شخصیتی کنشگر و عصیان‌گر معرفی می‌کند که هرکجا رویدادی زیست محیطی روی داده باشد او در صف اول معترضین قرار می‌گیرد. و ادعا می‌کند در تلاش است از او شخصیتی ماندگار بسازد اما به طرز غیرقابل پیش‌بینی‌ای خودکشی این شخصیت سبب عقیم ماندن تمام پرو‌ژه‌هایی می‌شود که او و دیگر همکارانش قصد جامه عمل پوشاندن به آنها را داشتند.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

«همه‌چیز برای حامد خوب پیش می‌رفت تا اینکه به خاطر شرکت در اعتراضات به خشکیدن دریاچه ارومیه از دانشگاه معلق شد. هرگز فکر نمی‌کردم این جریان حامد را چنان درگیر کند که دیگر نتواند دوام بیاورد. او کل ایده داستانی مرا تغییر داد و در واپسین لحظات عمرش گفت ادای دینی که به تاریخ دارد والاتر از آنست که بخواهد ایده‌های داستانی مرا عملی کند.»

اگر به واقعیت موجود برگردیم کدام یک از کنشگران اجتماعی و فعالین زیست محیطی آنطور که می‌خواستند از آن آزادی عمل برای رساندن صدای خود برخوردار بودند؟ حالا نویسنده  در مقام خالق اثر چطور می‌تواند آن زندگی‌ مولد و پربار را برای شخصیت‌هایش رقم بزند؟

یکی از مواردی که در کتاب بسیار قابل اشاره هست موضوع تداخل متن است. با آوردن Text گذشته در Context جدید، یعنی آوردن گذشته به حال طوری که گذشته در حال بگذرد. به طور مثال آوردن بخشی از داستان ضرباهنگ از مجموعه داستان«زنانی که زنده اند…» اثر قبلی خانم چلبی‌یانی به صورت مستقیم در داستان مورد اشاره قرار می‌گیرد.

حامد به نویسنده به خاطر سرنوشتی که برایش رقم زده اعتراض می کند و نویسنده در برابر این اعتراض با اشاره به شخصیت مرد داستان ضرباهنگ بخشی از داستان را برایش می‌خواند:

«مردی که برای مرور خاطراتش و زنده کردن گذشته به دریاچه ارومیه می‌رود تا در آنجا جوانی و میانسالی خود را بتاراند و پرده‌ی نازک آب را کنار بزند و بی‌وقفه شنا کند تا خسته شود و نفس کم بیاورد و مثل ماهی در آب فرو رود تا شش‌هایش پر آب گردند؛ شاید که زندگی دیگری را آغاز کند.»

در داستان پست مدرن ما بازگشت به گذشته نداریم بلکه این گذشته است که به حال آورده می‌شود و هیچ حایلی بین گذشته و حال وجود ندارد.

نکته پایانی در مورد کتاب طرح سوالات وجودشناسانه توسط شخصیت‌هاست. به پس‌زمینه رانده شدن مسایل معرفت‌شناسانه و در عوض برجسته شدن سوالات وجودشناسانه از مهم‌ترین تفاوت‌های میان داستان مدرن و داستان پست مدرن است.

در پایان‌بندی داستان کاراکتر نیلوفر در بخش نمایشنامه عذر تفکر می‌گوید:

«همیشه در اکثر داستان‌هایش زنی، دختری و یا کودکی هستم به همین نام. و همین تکرار مرا افسرده می‌کند. نمی‌دانم برای شما هم پیش آمده از خود بپرسید من کیستم چیستم و وجودم برمبنای چیست؟ سعی می‌کنم درک کنم که نویسندگان چگونه جزئی از ظاهر فیزیکی ما را در داستان‌هایشان می‌نویسند و نقص‌هایمان را با اضافه کردن ظاهر انسانهایی که دیده‌اند تکمیل می‌کنند.»

با طرح این سوالات، نیلوفر مستقیما می‌پرسد اصلا من کیستم چیستم و وجودم برمبنای چیست؟ مي‌توان با رجوع به خود متن، علت اين بي‌هويتي و سرگرداني را در ناچاری مولف داستان، برای نظم بخشیدن به وقایع اطرافش دانست. دانايِ كلی که همه چيزدان نيست و در نظر شخصیت‌هایش هم از مراتب والاي علم خود تنزل پيدا کرده و در برابر سرنوشت و فعل مخلوقِانش، ناآگاه است، به این ترتیب داستان هم به سمتي پيش مي‌رود كه شخصيت‌هاي آن به بي‌هويتي و عدم توازن و ثبات برسند.

 

 

لینک ارتباط با‌ دبیر داستان جهت ارسال آثار:
https://t.me/s54_est

 

#جستار
#فریبا_چلبی_یانی
#سارا_شمسی
#سودابه_استقلال
#نقد_و_پژوهش_های_منتخب_در_سایت
#خانه_جهانی_ماه_گرفتگان
#فصلنامه_مطالعاتی_انتقادی_ماه_گرفتگی