نقد و پژوهش منتخب در سایت
به کوشش دبیر ادبیات داستانی سودابه استقلال
بررسی راوی موثق در داستان “ابر بارانش گرفته است” اثر شمیم بهار
✍️ سپیده نوریجمالویی
در خیال روزهای روشنش کز دست رفتندش
(بررسی یک نمونۀ موفق از راویهای غیرموثق در داستان ابر بارانش گرفته است، نوشتۀ شمیم بهار، یا: برخی از داستانها شمّ کارآگاهی مخاطب را بیدار میکنند)
غیرقابل اعتماد بودن را همین ابتدای کار اگر از باورپذیری جدا کنیم، گویی میتواند ویژگی ماهیتی همۀ راویها باشد. حال اگر راوی، درونی باشد غیرقابل اعتماد بودنِ ماهویاش مشخصتر است و اگر بیرونی باشد بهواسطۀ کلام و زبان و سخن (ازآنجاکه زبان همواره تحریف است) غیرقابل اعتماد است. هنگامی که یک راوی، جهان داستانی را به شکل نوشتاری ارائه میدهد و به یاری واژهها گزاره میسازد، همواره چیزی پنهان میشود؛ زیرا زبان، با تقابلهای دوگانه کار میکند. ازاینرو، در معنای گستردۀ آن، همۀ راویها بهنوعی غیرقابل اعتمادند؛ اما واژهای بهتر و گویاتر که بتواند گسترۀ غیرقابل اعتماد را در تعریف خود محدودتر کرده و بحث را از ساحت هستیشناختی یا ماهوی کلمه، به ساحت تکنیکی نزدیکتر کند، راوی غیرموثق است؛ زیرا راوی غیرموثق و راوی موثق در نسبت خود با گسترۀ کانونی و پرسپکتیو روایی میتوانند مشخص شوند. از این منظر، راوی موثق راویای است که پرسپکتیوی که به ما ارئه میدهد (یعنی مجموع دادهها و شیوۀ ارائهشان) منطبق است (یا بیشتر منطبق است) بر گسترۀ کانونیاش. به دیگر سخن، روایتش بنابر اطلاعات خودش قابل وثوق است. راوی غیرموثق اما پرسپکتیوی که به مخاطب ارائه میدهد، متمایز است از گسترۀ کانونیاش؛ و این عدم انطباق پرسپکتیو روایی بر گسترۀ کانونی میتواند ناشی از: الف) یک مشکل فیزیکی باشد (عقبماندگی ذهنی، فراموشی، سیاهمستی، تحت تأثیر مخدر یا دارویی خاص، روانپریشی، اسکیزوفرنی و غیره)، ب) ناشی از قصد و غرض خاصی باشد (پنهانکاری از روی ترس، کینه و دشمنی، انتقام، فریبکاری، منفعت شخصی، شوخی و…) یا دیگر منشأهایی که من آنها را نمیشناسم و میتوان بر این فهرست کوچک افزود.
ازاینرو، مایلم این پیشنهاد را پیش بکشم که قابل اعتماد بودن یا غیرقابل اعتماد بودن را بهتر است در سطح کلان و هستیشناختی بررسید و موثق و غیرموثق بودن را در سطح پرسپکتیو روایی و گسترۀ کانونی. راویِ داستان شمیم بهار ازآنجاکه هم میخواهد مسائلی را پنهان کند و هم مسائلی را آشکار کند، غیر موثق است.
اما پیش از ورود به مصادیق و جزئیات داستان، این نکته را نیز نباید فراموش کرد که راوی غیرموثق نیز گاهی میتواند روایتی قطعی به دست دهد. دربارۀ قطعیت یا عدم قطعیت در روایتِ ارائهشده ازسوی راوی غیرموثق، بحث بر سر درک جهان داستانی و پیرنگ است؛ به این معنی که ممکن است راوی ما غیرموثق باشد، اما ما از مجموع شواهد و مدارک، بتوانیم به دادههای بسیاری دست بیابیم (به شکل قطعی) که راوی به آنها دسترسی نداشته است، یا نمیخواسته منتقل کند. یک نمونۀ تأملبرانگیز شاید راوی فصل نخست خشم و هیاهوست. گرچه بنجامین عقبماندۀ ذهنی (یا شاید منگول است)، اما مخاطب میتواند بهقطعیت، رویدادها و موقعیت را درک کند. پیرنگ برای مخاطب قطعی میشود؛ زیرا گرچه راوی درونی ما بنجامین است که نمیتواند به لحاظ منطقی و فیزیکی روایتی موثق به دست دهد، اما نویسندهای ضمنی نیز وجود دارد که خودگوییهای بنجامین را به ما ارائه میدهد و بخشهایی از این گسترۀ کانونی را پیش چشم میگذارد که با قاطعیت میتوان دریافت چنین شد و چنان نشد. البته فصلهای دیگر و راویهای درونی دیگر نیز در به قطعیت رساندن ما بیتأثیر نیستند؛ اما برعکس این نیز ممکن است. راوی میتواند موثق باشد؛ اما پیرنگ برای مخاطب، غیرقطعی شود. غیرقطعی بودن روایت یا پیرنگ به این معنی است که قطعیت رویدادها و موقعیتها غیرقابل دریافت میشود.
راویِ ابر بارانش گرفته است، نوشتۀ شمیم بهار از این منظر، غیرموثق است؛ اما بر سر اینکه روایتی که به دست میدهد به قطعیتی راه میبرد یا نه، میتوان بحث کرد. او در یک نگاه عاشق گیتی شده است؛ اما در همۀ روایتی که در نامهاش ارائه میدهد، قصد دارد پنهان کند که این درواقع خود او بوده که عاشق شده و نه گیتی. وانمود میکند که توی فرودگاه حتی گیتی را نمییافته است یا در صحنۀ زیر باران، این گیتی بوده که خود را به او چسبانده است: «نه اینکه ندیده باشم. اما این طور دیگری بود… با موهای خیس یک حالتی داشت.»
در معرفی خودش به گیرندۀ نامه (آقای دکتر) یادآوری میکند که پسری دعوایی بود و از همین بابت، کاپیتان تیم فوتبال مدرسه شد و این گیتی بود که او را به خواندن هملت و ادبیات واداشته است: «این قضیۀ هملت را دارم مینویسم. مگر گیتی ول میکرد.» سراسر متن نامهاش پیوسته میکوشد خود را از داشتن هر احساس عاشقانه یا هر اتهام به شروع رابطه مبرا کند.
پرگویی و از هر دری سخنگوییِ راوی به همراه زبانی بیبهره از طبع، از برای پنهانکاری است. او از واژگانی نظیر «ناگهان، تا اینکه یک روز، خلاصه»، بهطوری بهره میبرد که برخی حوادث را عادی و حتی تصادفی جلوه دهد: «یکدفعه اینجا سرما شد.» «خلاصه من اول چیزی نگفتم.» راوی (نویسندۀ نامه) در این داستان، در دنیایی دیگر (دنیای حوادث روزمره و روزنامهای) سیر میکند؛ اما گیتی مدام از ادبیات و هملت و شعر نیمایی سخن میگوید. دو دنیای متفاوت، دو جهان زبانی متفاوت میطلبند ناگزیر.
گیتی بهعلت فرنگیمآب شدنش، رابطۀ کلامیاش با راوی دچار مشکل و مانع شده است: «درست که حرف نمیزد و همهاش انگلیسی بود با اینکه ما کلی توی مدرسه انگلیسی خوانده بودیم.» تنها چیزی که راوی از میان سخنان گیتی در خاطر دارد (که آن نیز قابل وثوق نیست و ما هرگز درنمییابیم آیا به راستی گیتی از چنین شاعری نام برده یا نه و اگر نام برده آیا بهراستی نامش چنین بوده؟!) نام زنی شاعر است: «خانم سکستن!»، که چند مرتبه نیز در متن نامه تکرار میشود.
الکن بودن زبان راوی او را در برابر گیتی آسیبپذیر و رنجور کرده است. او از برقراری رابطه با گیتی ناتوان است و نمیتواند قاپ او را بدزدد؛ چراکه گیتی آقای دکتری دارد که در اروپا منتظر اوست و زبان او را نیز بهخوبی درک میکند. هول، ترس و حسادت ازجمله احساساتی است که در سراسر نامۀ راوی موج میزند.
اما بد نیست که بار دیگر به شیوهای که برای تشخیص راوی موثق از راوی ناموثق یا غیرموثق در پیش گرفتم، بازگردم. گفتم که میتوان از بررسی انطباق یا عدم انطباق پرسپکتیو روایی بر گسترۀ کانونیِ راوی، موثق بودن یا نبودن راوی را تاحدودی مشخص کرد. نقاشان میکوشند در یک فضای دوبعدی (بوم نقاشی)، احساسِ (توهم) یک فضای سهبعدی را ایجاد کنند و این را در نقاشی، پرسپکتیو مینامیم. گسترۀ کانونی نیز مجموعهای اطلاعات دیداری و شنیداری و دانشی راوی است که ممکن است از یک راوی برآید. برای نمونه، هامبرتهامبرت در لولیتا، ازآنجاکه پروفسور ادبیات انگلیسی است و از همه بدتر، متخصص آثار ادگار آلن پو نیز است، میتواند زبان را بهنحوی به کار گیرد که مخاطب را چنان به استعارات و تشبیهات و در یک کلام، اتفاقات زبانی مشغول دارد که از روی رویدادهای حساس و تعیینکنندهای که منجر به گناهکار شناخته شدن او میشوند، سرسری بگذرد. تصادف مادر لولیتا یک نمونه است که نمیتوان با قطعیت دربارۀ آن اظهارنظر کرد که آیا یک رویداد تصادفی و ناشی از اقبال بد بود یا قتلی برنامهریزیشده برای از سر راه برداشتن مانع بزرگی در مسیر شهوت (عشق) هامبرتهامبرت به لولیتا.
راوی ابر بارانش گرفته است روزنامهنگار است. اخبار روزمرهای مینویسد که به ادعای خودش: «اینکه زنی با یک ضربۀ چاقو توسط مرد ناشناسی به قتل رسیده دیگر این حرفها را ندارد.» یعنی نیاز به دانستن یا به کارگیریِ ادبیات خاصی ندارد. پس این زبانِ گاه بیسروتهی که به نوک زدن مرغی بر زمین شبیه است، میتواند از او برآید. او قادر نیست مانند آقای دکتری که سالها در اروپا درس خوانده و اهل تئاتر و ادبیات و خواندن هملت به زبان انگلیسی است، سخن بگوید و جهان پیرامون خود را به کمک زبانی از جنسی سراسر متفاوت درک میکند. این از گسترۀ کانونی راوی. اما پرسپکتیوی که ارائه میدهد از چه قرار است؟ آیا بر گسترۀ کانونیاش منطبق است؟ اگر بله تا چه اندازه و اگر نه چرا؟ بر این باورم که پرسپکتیوی که راوی سعی دارد ارائه دهد، پنهانکارانه و آمیخته به ترس، ناتوانی، حسادت و خشم است. او نتوانسته گیتی را صاحب شود. اما همچنین ممکن است دوستیِ چندساله با آقای دکتر را نیز از کف بدهد. چگونه؟ با رسیدنِ گیتی به اروپا و گفتن همۀ رویدادها؛ یا آن بخش از رویدادها که راوی میکوشد جور دیگری بیان کند یا ناگفته بگذارد. از همین روست که در بخشی از نامه آرزو میکند نامهاش زودتر از گیتی برسد. گیتی چه چیزهایی برای گفتن دارد که در نامۀ او نیست یا مغرضانه بیان شده؟ در اینجا به نشانۀ بزرگتر و قابل اتکاتری میرسیم: تا روزی که…
راوی ادعا میکند که بهجز چند باری و آنهم بهصورت پراکنده و بیمیلِ چندان ازسوی راوی، گیتی را ملاقات نکرده است. اما چگونه ممکن است زن و مردی بهندرت و با فاصلههای بسیار، یکدیگر را ببینند و سه آشنا (به ترتیب: رئیس دفتر روزنامۀ راوی، زنعموی گیتی، دوستدختر راوی) آنها را با یکدیگر غافلگیر کنند؟ دیدارهایی چنین اندک و با فاصلۀ بسیار باید احتمال اینکه راوی و گیتی را آشنا و دوستی در کبابی و در خیابان، با یکدیگر ببیند، پایین بیاورد. این همان جاییست که نشانهای از عدم انطباق گسترۀ کانونی و پرسپکتیو روایی راوی بر ما آشکار میشود. راوی خوب میداند که گیتی را بسیار زیاد و با فاصلههای اندک میدیده است و همین دلیل این است که سه تا از آشنایانِ او و گیتی، آنها را با یکدیگر میبینند! حتی در یک مورد (دوستدختر راوی)، این غافلگیر شدن به قطع رابطۀ راوی و دوستدخترش میانجامد؛ اما راوی نهتنها از این بابت ذرهای ناراحت نمیشود، بلکه حتی از اینکه دختری سوءاستفادهگر را که با مردان دیگر هم میپریده، از سر باز کرده است، خوشحال میشود: «خلاصه راحت شدم.»
راوی میکوشد با خواندن کتابهای محبوب گیتی، او را به خود نزدیک کند؛ اما ناکام میماند و ازاینرو خشمگین میشود. اما در سراسر نامه برعکسِ این را روایت میکند، اینکه با خواندن هملت و نیما قصد داشته خود را به گیتی نزدیک سازد! این همان چیزی است که پنهان میکند و دلیلِ از کوره در رفتنش در آخرین صحنۀ داستان نیز همین است. اینکه گیتی که درخواست ازدواجش را رد کرده و از همصحبتی با راوی ناامید شده است، روز آخر از راوی میخواهد که دربارۀ صفحۀ حوادث روزنامه سخن بگوید. سخنانی که درکشان برای راوی ساده و آسان است.
اما نمیتوان روی برخی شگردهای زبانی راوی چشم بست. راوی داستان ابر بارانش گرفته است (این روزنامهچی ناکام) نیز اندیشۀ استعاری دارد، همانجا که خودش را همان پسربچۀ توی مستراح و لجن میبیند، اما قدرت و زبان بیان آن را ندارد: «یکطوری بود که حرفی را که میخواستم بزنم نمیتوانستم بزنم.» یا زمانی که قصد دارد همۀ رویدادها را تصادفی و اتفاقی جلوه دهد، به برف سنگینی اشاره میکند که باریدنش، باعث شده اخبار مربوط به تصادفات جادهای زیاد شود. این همجواریها هوشمندانه است. در راستای همان القای رخدادها به شیوهای است که خود میخواهد. او حتی عاقبت با شعری از نیما اندکی احساس نزدیکی و همزبانی میکند. اینطور مینویسد که چند خطش را هم حفظ کرده بوده؛ اما از یادش رفته است: «دو سه خطی که یادم بود اگر برایت مینوشتم حالیت میشد ولی بعد یادم رفت.»
این همه من را وامیدارد که نهتنها راوی را ناموثق بدانم، بلکه در قطعیت روایتی که میدهد نیز چندان دلاستوار نباشم. نمیدانم تا چه اندازه دربارۀ تصادفی بودن برخی رویدادها صادق است یا در داوریهایش دربارۀ دوستدخترش یا گیتی و حتی آقای دکتر، منصفانه رفتار میکند.
دربارۀ داستان ابر بارانش گرفته است، سخن بسیار است. دیگرانی پیش از من نوشتهاند. بهعنوان نمونه یکی از عجیبترین ادعاها را دربارۀ این داستان در مقالهای دانشگاهی خواندم که در آن طاهره صادقبیان، رضا صادقی شهپر و قهرمان شیری مدعی شده بودند که زبان داستان شمیم بهار، غناییِ مدرن و شاعرانه است! زبانی که بهزعم من به هر چیزی شبیه است، مگر غنایی و شاعرانه و اصلاً مشکل عاطفی و ارتباطی راوی با گیتی از همینجا آب میخورد: نداشتن زبان شاعرانه! این نیز میتواند خود، یکی از مصادیق بارز روایان غیرموثق باشد. وقتی متنی با سه واسطه به دست ما برسد تا چه میزان قابل وثوق است؟ از این کنایه بگذریم که این متنی است سراسر جدی.
خواندن مقالاتی دربارۀ این داستانِ درخشان که به یاریِ یکی از بهترین نمونههای راویان غیرموثق نوشته شده است، من را بر آن داشت که سخن گرچه بسیار است، اما کافی نیست.
پیشتر نیز در یادداشت دیگری به دو راوی غیرموثق در ادبیات داستانی ایران اشاره کردهام (که البته از عدم اطمینان که برآمده از دانش ناکافیست، آنها را غیرقابل اعتماد خواندهام)، درددل ملاقربانعلی از محمدعلی جمالزاده و مکتوب میرزا یحیی از محمد کلباسی، که خواندنشان خالی از لطف نیست.
لینک ارتباط با دبیر داستان جهت ارسال آثار:
https://t.me/s54_est
#جستار
#سپیده_نوری
#شمیم_بهار
#سودابه_استقلال
#نقد_و_پژوهش_های_منتخب_در_سایت
#خانه_جهانی_ماه_گرفتگان
#فصلنامه_مطالعاتی_انتقادی_ماه_گرفتگی
موارد بیشتر
نقد و پژوهش منتخب در سایت (تأملی بر رمان «به تماشا» اثر «فریبا چلبییانی» به قلم سارا شمسی)
دوشنبه ها با داستان (داستان کوتاه “تردید” اثر مژگان مشتاق)
دوشنبهها با داستان ( “چل تکه” اثر رویا مولاخواه)