فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی
سال اول/ شمارۀ پنجم و ششم/بهار و تابستان ۱۴۰۳
مطالعات نقد و پژوهش شعر
نقد و تحلیلی بر شعر دکتر عبداله سلیمانی
نگارنده: دکتر نصرتاله مسعودی
نخست شعر دکتر عبدالله سلیمانی شاعر، منتقد و محقق ادبیات را باهم بخوانیم تا بعد درخصوص شعر، خوانشی داشته باشم.
هی شوالیه شبحهای دوازی
و البته بردگان تدفین
تا کی به روی بزک کردهات نمیآوری
سنگ پای قزوین است این مجاز عظیم
مهم نیست در تو
از تو
هوار شده روی چشمها
تدفین شده در چشم ما
بمبها برای یادآوری
کافی نیست؟
برای که میآیند
هدیههای عزیز شما
تنها، چشمها از که میمگذاری میشوند؟
کسانی به میمهای سرگردان امید دارند
میمهایی کسان ما را با خود میمیرند
تو بوسه بزن
بمبهای گیسو شکن
بمبهای خواب شکن
شکنشکن تو بوسه بشکن بزن
که جایی فرود میآیند
تنهایی، بسترهایی
خلوتهایی، هوارهایی آوار میشوند بر رگهایی
بوسه بزن بوسه بزنید
سوسه بزنید
تنهایی که مینگذاری کردهاند
به بازی تابوتها
تابوتهایی بدون انقضا
باز خالی نشد در تاریخ تو
قهقهه شب، شبحها
سرمست در بازار تدفین
باد به غبغب انداخته
در همهمۀ غوکان، هورایی به تو
بازی جریان دارد
هر چه بخواهی شکن
در تردد تابوت و تدفین
تاریخی همه تابوت تا تو
هر چه بخواهند لبخند
تو چشم به مجاز عظیم
به حقیقت کنار آمدی
ما اما فرود آمدیم… رفتیم
تو چنان چشم دوخته
به پیچ و تاب تنهای حقیقی
مینهای مصمم
در قعر آنان که شهادت میدهند
چنان که میتازند
با رگباری در رگهایی که میرقصند
و میرقصیدند برادههای سوزان
رقصهایی رگهایی هایهایی
بریدند ربطهایی
وآنان که در بریدن سبقت میگیرند
در تو ای مجاز منفصل
ای رهاشده
رهاشده از هیچ/ چهها رفته تا چشم/ هیچها در دست
زیر تابوت کل کشیده
شبحهای زاری، باری
مهم نیست در تو نیست در تو
کسیست در ما که میشکند
در تو نمیشکند؟
ای زاری عظیم
تا شده در آوار در ما
تا کجا کل میکشی،
ها میکشی، هو میکشی
کشی کشی کشی کشی کشاکشی از ما در تو با
ما
نقد و نقادی این روزها دچار عارضهای هولناک است. عارضهای که به کنش شعبدهبازانی میمانَد که رونق معرکهشان بنمایهای جز ناآگاهی و کمهوشی و یا حواسپرتی تماشاگر ندارد. آنچه بر شمردم، تنها علل اوجگیری و بازار گرمی این معرکهگیرها نیست. سوگیری و ساپورتهای گروهگرایانه و اهداف و مطامع پیدا و پنهان باندها و دستجات خاص نیز بر این وزن میافزاید.
منتقدان اهل فوت و فن و ریا ساز کرده، به گاه نقد و بررسی برخی متون برای حقنه کردن تکلیف یا تکالیف دستوری، اکثر مواقع، دست به انواع مغالطه میزنند. حجیتگرایی یکی از ابزارهای این حقنه کردن است. به نظریات افراد مشهور استناد میکنند بیآنکه متن مورد نقد هیچ ربطی به آن نظریات داشته باشد.
آدرس غلط میدهند تا به خواننده القاء کنند دایره چهار ضلعی است! گربهای مردنی را یوز پلنگ جا میزنند؛ یا برعکس، در فروکاستی حسابگرانه، یوز پلنگ را چون گربهای ریغماسی نشان میدهند که نالهاش تا گوش خودش هم قد نمیدهد. البته این آسمان و ریسمان کردنها، نه ربطی به آسمان دارد و نه به ریسمان، و به قول حافظ: «صوفی نهاد دام سرحقه باز کرد» و اینهمه صرفاً برای بازاریابی متون کمبهاست. مثلاً مینویسند ویتگنشتاین در کتاب در «در باب یقین» چنین میگوید. و یا رولان بارت در فصل دوم کتاب «اتاق روشن» چنان مینویسد. نود درصد این استنادها، نهتنها به متن ربطی ندارند، بل برای القاسازی و کاری توجیهی دارند.
برای رفع نقض غرض عرض کنم، اگر در این نوشته پای نظریه یا نظریهپردازی بهمیان آمد مستند و مدلل در تبیین و توضیح اثر خود بود.» بهطور کلی از روزگار تحریر بوطیقای )poetic( یا بهعبارتی «فن شعر ارسطو در قرن چهارم پیش از میلاد تاکنون هیچ تعریف جامع و مانعی در خصوص شعر که همگان بر آن اجماع داشته باشند در دسترس نبوده و نیست. این موضوع به شکل ماهوی بر میگردد؛ به این که معنای معنا پیش از آن که ابژۀ آن تعیّن پیدا کند، قابل تعریف نیست. شعر همسان بت عیار مولانا، یا ماهیگریز شاملو در ذات خود، امری است، که زیستی انتزاعی دارد مولانا میگوید: «هر لحظه به شکلی در آید.» و طبیعی است چنین بتی تن به تعریف ندهد. و شاملو در شعر ماهی میسراید : «آه یقین گمشده/ ای ماهیگریز/ در برکههای آیینه لغزنده تو به تو [….] نه آن بت عیار، و نه این ماهیگریز، در چار چوب تصویر و تعریف گنجانده نمیشوند.
با نگاه تطبیقی بین نثر و شعر تا حدودی میشود به وجوه ممیزۀ شعر از نثر دست یافت. بااینهمه، تعریف جامع شعر همچنانکه گفته شد دست نایافتنی میماند.
برخی براین گماناند که با خلق هر شعر تازه، شعر، خود را باز تعریف میکند. ببینیم شعر سلیمانی واجد چنین تعریفی است:
شعر با حرف ندای «هی» آغاز میشود: نشانههای ندا در زبان فارسی عبارتند از: «آی، ای، یا، ایا» که در اول کلمه و یا عبارت میآیند؛ و مصوت « ا» در آخر برخی کلمهها یا عبارات، مانند: سعدیا، حافظا، خدایا، دلا و…
شاعر برای گسترش معنا در ساختار شعر، از بهکارگیری نشانههایی که بر شمرده شد، آگاهانه اجتناب میکند؛ و این بدان سبب است که هیچکدام از این نشانههای ندا، نمیتوانند بار معنایی «هی» را در این شعر حمل کنند.: «هی شوالیه شبحهای دوزاری». «هی» برای آگانیدن توأم با تحقیر، استخفاف و تهدید منادا، انتخاب بسیار کلمۀ کارآمدی است.
منادا در شعر کیست؟ شوالیهای شبیه شبحهای ارزش باخته دوزاری. انتخاب یک واژه از بین واژههای مترادف که هم بهجهت شکل و هم از نظر محتوا بیبدیل باشد؛ جز با «عرقریزان روح» حاصل نمیشود. برای درک دقیق موضوع از چیدمان سطر نخست شعر، یا بهقول قدما از مطلع شعر شروع میکنیم. لقب شوالیه در قرون وسطا به چه فرد یا افرادی اعطاء میشد؟ شوالیه Chevalier عنوانی افتخارآمیز بود که از سوی رؤسای دولت و یا (پاپ) یا نماینده آنان برای انجام خدمت یا خدماتی شایسته و بایستهاش میدانستند اعطاء میشد. معنون شدن به این عنوان، پاداشی بود از سوی برآمدگان قدرت؛ و کارکرد نهاییاش تحکیم شرایط صاحبان قدرت بوده است. سلیمانی بهقول نیچه، دنبال تبارشناسی genealogy کلمات است تا از این طریق، تحول معنا را در پروسۀ زمان نشان دهد.
و از این روست که شوالیه در فروکاستی آمیخته با استهزا، شبیه یک دوزاری بیارزش قلمداد میشود. زیرکی شاعر در این سطر آنجا خود را بیشتر مینمایاند که شوالیه حتی در قدوقوارۀ یک دوزاری ساقطشده هم بهحساب نمیآید. بلکه تنها شبیه شبح آن است.
در حالتی استعاری «شوالیه» پشیز است و چیزی کم. دومینوی تحقیر و توهین و استهزا در شعر پایانی ندارد و در سطر بعد، قید «البته» که خواننده از آن معنای یقینا را دریافت میکند؛ شاهد ضدیت و تقابل پرتنفر با این شبح هستیم. شاعر با نگاهی «گروتسگ» از منادا و یا مناداهای موردنظر چنین تصویری ترسیم میکند : «و البته بردگان تدفین.»
در تداوم این دومینو، شاعر با تسخر از شبه شبح میپرسد: «تا کی به روی بزک کردهات نمی آوری!» در روانشناسی تحلیلی کارل گوستاو یونگ، در توضیح پرسونا (شما بخوانید بزک) میگوید: «پرسونا عبارت است از پنهان شدن پشت نقاب یا نقابهای رنگارنگ اجتماعی برای فریبکاری.» او اضافه میکند: «پرسونا نوعی ماسک دستساز است که ماهیت واقعی فرد را در پسلۀ فریب پنهان میکند. کارکرد این ماسک تاثیرگذاری است بر دیگران در وضعیتهای متفاوت.» شاعر در جایی دیگر اوج پر رویی شوالیه را با این کنایه گزارش میدهد: «سنگپای قزوین است این مجاز عظیم!»
سنگپای قزوین ضربالمثلی است کنایی که حکایت دارد از عدم انعطاف افراد وقیح برای آشنازدایی از چینش کلمات این کنایه، و عمقبخشی به آن. سلیمانی تنها با اضافه کردن صفت «عظیم» و صورتبندی توصیفی این گزاره، به کاری خلاق دست میزند. مَجاز در ذات خود، با حقیقت اساساً همخوانی ندارد! این ناهمخوانی با مضاف الیه «عظیم» به کابوسی غیرقابلتصور تبدیل میشود. شاید با مثالی بشود فهم این «َمجاز عظیم» را ملموستر کرد.
کسی با نقابی وجیهالمله و با المانهای فریبکارانه و سودساز، «کارگاه عفاف و حجاب» تأسیس میکند، تا فزونی تقوا و خیرخواهی خود را بیشتر به رخ عوامالناس بکشاند، معالاسف دفعتاً از این فرد متقی و خیرخواه، فیلمی دست بهدست میشود که با فعلی گناهآلود، صورت قوم لوط را سفیداب زده و برای نمایش بیشتر این سفیدی، آن را با رنگ متالیک هم آراسته است! «مگر مجاز عظیم» جز چنین چندچهرگی، نمود دیگری میتواند داشته باشد؟ بهقول آن رند ارجمند شیرازی، طرف به خلوت رفته وُ آن کار دیگر را کرده است. و العیاذبالله از این مکارهای بزککار بیعار و این «مَجاز عظیم!» انتخاب کلمات در این شعر نهتنها در ذات خود وجهی جامعالاطراف دارد، بل بهسبب کمک و توسع به کلمات دیگر، در یک همافزایی، نقش مکمل را نیز بازی میکنند. شاعر گاه تنها با تحریف یک حرف از یک کلمه، به تداعی معناهای متعدد، مبادرت میکند: «تنها، چشمها از که میمگذاری میشوند.» میم در این بافت هم معنای مین را به ذهن متبادر میکند و هم مرگ را.
ینک دریافت شماره پنجم و ششم/ بهار و تابستان ۱۴۰۳:
https://mahgereftegi.com/wp-content/uploads/2024/08/mahgereftegi-5-6-1.pdf
#فصلنامه_بین_المللی_ماه_گرفتگی
#شماره_پنجم_و_ششم
#بهار_و_تابستان_۱۴۰۳
موارد بیشتر
نقد و پژوهش منتخب در سایت (نقدی بر شعر استبداد سطور اثر صحرا کلانتری نوشته ی ایرج جمشیدی)
نگاهی به یکی از شعرهای دفتر شعر “خونآفرودیت” اثر طلوع جهانشاهلو ( عباس شکری)
نقد و تحلیل بر شعری از سمیه جلالی (حامد معراجی)