فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی
سال اول/ شمارۀ پنجم و ششم/بهار و تابستان ۱۴۰۳
مطالعات نقد ادبی
مؤلف چیست + اند ؟
حسین رسول زاده
« من خود چیزی هستم، کتابهایم چیزی دیگر »
نیچه
نویسنده که در نوشتار، جان – به – در زیسته بود اینک ( در جشن امضا ) کتابی را امضا میکند که خواننده به دست او میسپارد. او که پیشتر نوشتاری به دست چاپ سپرده بود تا به دست خواننده برسد، اکنون خود، آن را در هیأت کتاب از خواننده دریافت میکند. آیا نویسنده همان را امضا میکند که نوشته بود؟ آیا کتابی که خواننده به سویش گرفته، همان است که او نوشته بود؟
این جُستار بر این وسوسه بنا شده است که شاید نویسندة نوشتار، مولف کتاب نباشد!
بنابراین باری دیگر در برابر پرسشی مدرن – و دیگر کلاسیک – قرار میگیریم : – مولف چیست؟
هنگامی که از « چیستیِ » مولف، سخن به میان میآید بی درنگ دو مقالة تأثیر گذار در ذهن میدرخشد :
مرگ مولف ( رولان بارت : 1968 ) مولف چیست ( میشل فوکو : 1969 )
1)مرگ مؤلف
رولان بارت با مقالة « مرگ مولف »، تولد خواننده را به بهای مرگ مولف اعلام کرد :
« … صدا منشأ خود را گم میکند، مولف به قلمرو مرگِ خود پا میگذارد و نوشتار آغاز میشود. » پیشتر تصور بر این بود « مولف، کتاب را تغذیه میکند، یعنی آن که مولف قبل از کتاب حضور دارد. فکر میکند، رنج میبرد و برای کتاب زندگی میکند و مانند پدری نسبت به فرزند خود، حکم نیای کتاب را دارد. در تقابل کامل، نویسندة مدرن هم زمان با متن به دنیا میآید و به هیچ وجه مجهز به وجودی مقدم بر نوشتار و فراتر از آن نیست، نهادی نیست که کتاب، گزارة آن باشد؛ هیچ زمان دیگری جز زمانِ بیان وجود ندارد. »1
بارت بر آن است این نه مولف، بلکه زبان است که سخن میگوید. – یادآور این قول هایدگر که این زبان است که سخن میگوید- بنابراین « وحدت متن، نه در منشأ آن بلکه در مقصد آن نهفته است. » او بشارت میدهد : « ما در آستانة دورهای هستیم که دیگر نمیخواهیم فریب اتهاماتِ متقابلِ کنایه آمیز و متکبرانة جامعة خوب را بخوریم … تولد خواننده باید به بهای مرگ مولف باشد. »
مقالة رولان بارت اگرچه با زبانی شاعرانه و نگاهی فلسفی، تأثیر گذارترین اثر « ضد نیتگرایی » تلقی شده اما او در چنین رویکردی، تنها نبود. پیشتر ویلیام .ک. ویمست و مرنرو بیردزلی در سال 1946 مقالهای مشترک با عنوان «سفسطة نیت مندی» را در مجلة ری ویو انتشار دادند.
این مقاله واکنشی بود بر دیدگاه آکادمیکِ حاکم که هستیِ متن را در زندگی خصوصیِ مولف، جستجو میکرد.
آن دو مراد خود از « سفسطة نیت مندی » را در آمیختن متن با خاستگاه و « زندگی خصوصی » مولف دانسته بودند.2
آنها به طرح این پرسش پرداختند که « آیا نیت مولف همان است که میگوید؟ » و « آیا آنچه او گمان میکند باید معنای اثرش باشد، باید برای خواننده نیز مهم باشد؟ »
رویکرد مسلط در آن هنگام نگاهِ ای.دی.هیرش بود که میگفت « منتقد مانند قابله است؛ به مولف کمک میکند معنای مقصودش را به دنیا بیاورد. »
ویمست و بیردزلی در برابر این رویکردِ مسلط، استدلال میکردند که بسیاری متنها وجود دارند که عملاً هیچ مولفی ندارند. بسیاری متنها پس از گذشت سالها و قرنها معنای اولیة خود را از دست دادهاند. مثل واژة پلاستیک در شعری از مارک ایکن ساید، پس از گذشت دویست و پنجاه سال. و نهایت آن که ابهام زدایی از متن به سودای یافتن نیت مولف، به زوال متن میانجامد.
پیشتر رمانتیکها با مطرح کردن « خود انگیختگی » در خلق اثر، بر آن شده بودند آفرینش هنری، حاصل کنشی خود جوش است و شاعر در قلمرویی قرار میگیرد که خود نیز از نتیجة کارش آگاه نیست. او نوشتار را نمیاندیشد، نوشتار بر او فرود میآید، الهام میشود. دنی دیدرو بر آن بود شاعر آنچه را که به او الهام شده، مینمایاند بی آن که بر معنای آن تسلطی داشته باشد. به گفتة شلی شاعران چیزی را مینمایانند که خود از فهم آن عاجزند.
بنا به نوشتة اندرو بنت تمایلات رمانتیسیستی در رویکرد به مولف، در قرن بیستم نیز رواج داشته چنان که چارلز سیمیک نوشته است « شعر، خود را مینگارد. » و وی.اس.گراهام بر آن شده « شاعر آنچه را که میداند نمینویسد بلکه آنچه را نمیداند به نگارش در میآورد. » هم چنان که ویلیام فاکنر در سال 1949 نوشت « آرزوی من این است که به عنوان فردی به خصوص، از تاریخ حذف و باطل شوم؛ بی نشان مینویسم، جز کتابهایم هیچ زبالهای ندارم … هدف من این است که مجموع زندگیام و تاریخ آن فقط یک جمله باشد، جملهای که هم در مجلس ترحیمم گفته شود و هم روی سنگ قبرم نوشته شود : کتابهایی نوشت و مُرد. »3
بنابراین رمانتیکها هم به گونهای از « مرگ مولف » قائل بودند. زیرا چگونه میتوان از نیت مولف سر در آورد در حالی که او خود اذعان دارد در کُنشی غریب، از الهامی پرده بر میدارد که خود نیز نمیداند چیست و برای چیست !
حتا میتوان دورتر رفت. سقرات در رسالة « ایون » ، شعر را حاصل الهام ناگهانی دانسته، به طوری که شاعران تا الهامی به آنها نشود و از عقل و خرد بیرون نیایند و از خود بی خود نشوند، شعری نمیتوانند سرود. 4
شاعری که به هنگام به در شدن از خود، شعر میسراید چگونه میتواند نیتی پیشینی در خود داشته باشد ؟ چگونه میتوان مقصود او را در پس شعری که خود نمیداند از کجا و چگونه در او شکفته، پیدا کرد؟
در مقطعی دیگر فرمالیستهای روس – که در حدود سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۳۰ پا به عرصه گذارده بودند – بسیار زودتر از بیردزلی و بارت به این دریافت رسیده بودند که نیت مولف نمیتواند سرنوشت متن را به دست گیرد و توضیح نهایی آن باشد. رومن یاکوبسن، ویکتور شکلوفسکی و تینیانوف از زمره اندیشگران فرمالیست بودند که در این زمینه تأملاتی بیش از سایرین داشتهاند.
یاکوبسن در اثبات جدایی نیت مولف از متن، مثالی تاریخی دارد. او به شعرهای عاشقانه شاعر رمانتیک چک، کارل هنیک ماشا استناد میکند که سراسر در ستایش معشوق سروده شدهاند. و سپس دفتر خاطرات خصوصی شاعر را ورق میزند که به تمامی به هجو معشوقهاش پرداخته است.۵
با این همه، با آن که پیشینیان بارها اقتدار مولف بر متن را به چالش کشیده بودند اما در جستار کرشمهوار رولان بارت بود که گویی تیر آخر به مولف شلیک شد. بارت دروازههایی را پیشاروی مولف در گشود که او را با قلمرو مرگ خود آشنا ساخت. اما آن که میمیرد کیست؟
۲) مؤلف چیست؟
پیشتر – در سال ۱۷۹۸ – ویلیام ورد زورث کتاب شعر خود را « بدون نام شاعر » منتشر کرده بود و سپس در چاپ ۱۸۰۰ مقدمهای بر آن پیوست که با پرسشی آغاز شده بود.
آنچه که در این پرسش جالب بود، نه پاسخ ورد زورث بلکه خود پرسش بود : « شاعر چیست ؟ »
چنان که اندرو بنت به یاد آورده « پانزده سال بعد، در سال ۱۸۱۷ در کتابی از کالریچ با عنوان ” زندگی نامة ادبی ” انتقادهای ورد زورث تکرار شد و دوباره قوت گرفت؛ پرسشِ ” شعر چیست ” با پرسش ” شاعر چیست ” در هم آمیخت. کالریچ نوشت پاسخ به یکی از این پرسشها، در پاسخی که به پرسش دیگر داده میشود، دخیل است. »6
با این همه، با میشل فوکو بود که پرسشِ « مولف چیست » بر پهنة اندیشة ادبی، برجستگی یافت. به گفتة فوکو نام مولف، نامی خاص است. گفتنِ این که یییردوُپن نامی وجود نداشته یا او اصلاً پزشک نبود، با گفتنِ این که شکسپیر وجود نداشت، یکی نیست. اگر معلوم شود یییردوُپن در پاریس نبوده یا پزشک نیست تأثیری در نام او نخواهد داشت، او باز هم یییردوُپن خواهد بود. نیز اگر معلوم گردد شکسپیر در خانهای که امروزه محل بازدید است متولد نشده، تغییری در « کارکرد مولف » ایجاد نخواهد شد. به گمان فوکو « نام مولف به سادگی، عنصری در سخن نیست بلکه نقش معینی را نسبت به سخن رِوایی ایفا میکند. »
او برای آنچه که « کارکرد مولف » نامیده چهار ویژگی قائل میشود :
1-متنها و سخنها « تنها هنگامی به طور واقعی دارای مولف شدند که مولفها در معرض مجازات قرار گرفتند. یعنی هنگامی که سخنها توانستند سر پیچی کنند. »
2- دومین ویژگی آن است که « کارکرد مولف بر همة سخنها به شیوهای ثابت و فراگیر اثر میگذارد. »
3- ویژگی سوم _ که فوکو به طرز عجیبی آن را نتیجة عملی بغرنج که مولف را به « موجودی خردمند » بدل میسازد، برشمرده همان است که اسلوبهای کلاسیک در شناسایی روش و منشِ عمومی مولف، از آن بهره میبرد تا او را در میان متنهای گمنام باز یابد.
4-چهارمین کارکرد مولف، صرفاً به فردی واقعی بر نمیگردد زیرا میتواند همزمان به چند « من » منتهی شود. در این معنا، آن « من » که در « مقدمه » ، شرایط نگارشِ کتاب را شرح میدهد همان « من » نیست که درون متن به جد و جهد میپردازد. ۷
اکنون پرسشی در خاطرم سو میکشد : اگر اثری « جعل » شود و به شکسپیر منتسب گردد، چه اتفاقی رخ میدهد؟ مناسبت مرگ مولف با اثری جعل شده چگونه خواهد بود؟
۳) مرگ مؤلف چیست ؟
فوکو در همان آغاز، « درون مایة » گفتار خود را به کوته نوشتی از بکت پیوند میزند : « چه اهمیت دارد چه کسی سخن میگوید؛ کسی گفته است، چه اهمیت دارد که چه کسی سخن میگوید. »
اما این « چه کسی » است که به ما میگوید « چه اهمیت دارد چه کسی سخن میگوید؟ »
به قول جورجو آگامبن « سخن بکت، درست در حین ادا شدن، حاوی تناقضیست که به نظر میرسد به نحوی آیرونیک یادآور مضمون سرّیِ خودِ در سگفتار است : ” چه فرقی میکند چه کسی سخن میگوید، کسی گفت، چه فرق میکند چه کسی سخن میگوید. ”
بنابراین کسی هست که در عین بینام و بیچهره ماندن، این عبارت را مطرح کرده، کسی که بدون او اندیشة بیاهمیت بودنِ آن که سخن میگوید هرگز بیان نمیشد. همان ژستی که هویت مؤلف را بیمناسبت میسازد در عین حال ضرورت تقلیل ناپذیر حضور او را تأیید میکند. »۸
نویسنده از خاکستر خود برون جسته تا چیزی را که در متن آفریده، باز آفریند! تولد متن به معنای خاموش شدن مؤلف به عنوان کس نیست بلکه به معنای خاموش شدن کس به عنوان مؤلف است.
به گفتة رولان بارت در مقالة « از اثر تا متن » این بدان معنا نیست که « مؤلف نمیتواند به درون متن، به درونِ متنِ خودش باز گردد » اما او در این بازگشت، چیزی خبر « میهمانِ » متن نخواهد بود9
نیز او در « درجة صفر نوشتن » اثر را آمیزهای سه وجهی دانسته است از « زبان » ، « سبک » و « نوشتار » که اگر چه «نوشتار» را وجه فردی/ فرمی و خلاقة اثر دانسته لیکن از وجه « جسمانیِ » اثر که معطوف به زیست شخصی مولف است غافل نشده است. از طرفی تولد خواننده به معنای فروپاشیدن اقتدار مولف بر متن نیز نیست، زیرا مولف نمیتواند چیزی را که وجود ندارد از دست بدهد. او پیشتر اقتدارش را در متن از دست داده است؛ دیدیم بالزاک که سودای نوشتن رمانی در نکوداشتِ سلطنت را در سر داشت، کارش به خلق رمانی در نکوهشِ سلطنت کشید. نوشتن؛ در آمیختن با متن، همان قلمرویست که اقتدار مولف را فرو میپاشد.
بنابراین برخلاف فوکو پیگرد و مجازات مولف، نه کارکرد مولف، که کارکرد متن است، و آن هنگامیست که متنها میتوانند «سرپیچی» کنند. و این کارکرد متن است. و اگرچه مولف تحت پیگرد قرار میگیرد اما این متنها هستند که سوزانده میشوند، سانسور میشوند و معدوم میشوند.
مولف همانگاه که مرزهای نوشتن را میپیماید وارد قلمرو مرگ خود میشود و اقتدارش را از دست میدهد و دیگر خود را نمیشناسد. نوشتار وادی آنارشیست. هیچ اقتداری نیست. نیت مولف در این وادی همان گونه میمیرد که نیت خواننده. متن همان گونه از دست مولف میگریزد که از چشم خواننده. خلع ید از مولف به معنای سپردن اقتدار به خواننده نیست بلکه نفی اقتدار و زیستن در قلمرو نفی در بیسرانجامی و اکنونگی است.
گرفتن معنا از نویسنده و سپردن آن به خواننده – به قول دریدا – بر این فرضِ « لوگوسانتریستی » استوار است که به هرحال معنای متن را در تملک یک « شخص متعالی » قرار دهد.
بی تردید حق با رولان بارت است آنگاه که میگوید مولف مقدم بر نوشتار نیست و هیچ زمان دیگری جز زمانِ بیان وجود ندارد اما این همزمانی به معنای تقدم متن بر خواننده نیز نیست. او هم در مدار خوانش، مرگ خود را خواهد زیست. کتاب، نویسنده را به خواننده و خواننده را به نویسنده بدل میسازد. آنان هریک مرگ خود را زندگی میکنند.
اما « زمان بیانی » که بارت از آن سخن میگوید، کدام زمان است؟ زمانِ بیانِ نویسنده در غیاب خواننده، آنگاه که مینویسد؟ زمانِ بیانِ نویسنده در غیاب خود، آنگاه که خواننده میخواند؟
این گزاره که « هیچ زمان دیگری جز زمانِ بیان وجود ندارد » ناظر بر کدام ضلع از مثلثِ « نویسنده » ، « خواننده » و « متن » است؟
پیشتر اومبرتو اِکو در میان « نیت مولف » و « نیت خواننده » امکان سومی را استخراج کرده بود : «نیت متن» او نوشت : « … میان نیت مولف ( که کشف آن بسیار دشوار است و اغلب هیچ ارتباطی یه تأویل متن ندارد ) و نیت خواننده ( که – به گفتة ریچارد رورتی – کاملاً شکل متن را به هم میریزد تا آن را با مقصود و منظور خود همخوان سازد ) امکان سومی هم وجود دارد : نیت متن.»۱۰
نیت متن چیست ؟
اکو اگر چه تعریفی تمام شده از آنچه که « نیت منن » خوانده به دست نمیدهد اما آن را « راهبردی نشانه شناختی » میشمارد که به هرحال برای تأویل متن، « ملاکها » و کرانههایی وجود دارد و نیت متن، خوانندهای آرمانی میآفریند که او را قادر میسازد میثاقهای متن را بشناسد.
بنابراین « اگر داستانی با ” یکی بود، یکی نبود ” آغاز شود، به احتمال زیاد داستان پریان و قصة کودکان است …. »
اکو میپرسد : « چگونه میتوان گمان زنیای دربارة نیت متن را ثابت کرد؟ »
و پاسخ او : « تنها راه این است که این گمان زنی را بر پایة متن به عنوان یک کلیت منسجم بیازماییم. » اگرچه اکو سعی میکند با طرح « نیت متن » به مثابه یک امکان بینابینی، قواعد، بنیانها و کرانههایی برای کُنشِ تأویل بیاید اما متن، همان گسترهایست که قواعد را به هم میریزد و در کرانههای خود طغیان میکند. نوشتار همواره به سوی بیکرانگیست.
جستجوهای کلاسیک همواره « اهتمام » ورزیدهاند متن را این جا و آن جا در « شباهتهایش » به دام اندازند، حدود آنها را بشناسند و میثاقهایش را شناسایی کنند. « اگر داستانی با یکی بود، یکی نبود آغاز شود » میتوانیم تقریباً مطمئن شویم داستان پریان را در مقابل داریم … این به گفتة اکو « فکر تازهای نیست. » و ریشههای چنین نگرشی را باید در اگوستین قدیس جُست : « تأویل بخشی از متن، تنها در صورتی پذیرفتنی است که با دیگر بخشهای متن، همخوان باشد. در غیر این صورت باید رد شود.» اما آن که تأویلی را « میپذیرد » یا « رد میکند » چه کسیست؟ میشل فوکو در « مولف چیست » با الحاق این گفتمان به سومین کارکرد مولف، بر آن شده « نقد مدرن برای باز یافتن مولف در اثر، همان روشهایی را به کار میبرد که تفسیر مسیحی برای اثباتِ ارزشِ یک متن براساس قداستِ مولفِ آن به کار میبرده است. »
مطابق این « کارکرد » رد پای مولفِ یگانه را باید در میان متنهای شبیه به هم جستجو کرد. اصالت متن در « شباهتها » است، چنان که ژروم قدیس در مواجه با متنهای « متضاد » ، آنچه را که با مشابهتها در تضاد است، از آنِ مولف ندانسته و کنار مینهد. به گمان من چنین نگاهی مؤلف را از خروج از خود، از مقابلة با خود و از « تضاد » با خود محروم میکند. اما متنها بیشتر از آن که بر «شباهت» روئیده باشند بر « تضادها » شکوفه میزنند.
با این همه هرچند انگارة « نیت متن » گامی بود در جهت خروج از دو گانة مولف/خواننده، لیکن در نهایت نمیتوانست به افقی فراسوی تعدیل این دوگانگی، نگاه کند. اما اگر مولف را نیتیست که گمان میکند در نوشتار جاری خواهد ساخت، اگر خواننده به سوی نیتیست که گمان میبرد در متن خواهد یافت، متن را هیچ نیتی نیست. متن محل فروپاشی نیتهاست. متن حامل تأویل نیست هرچند حاصلِ تأویل است، نیتی را بر شانه حمل نمیکند، از حمل نیت، شانه خالی میکند. به همین دلیل برخلاف اِکو نیت گریزیِ متن به آن سبب نیست که کشف نیتِ مؤلف، مشکل است بلکه از آن روست که اساساً متن، تن به نیت مولف نمیسپارد. ( دادائیستها در نوشتارهای گروهی و تصادفی، خودآگاهانه نیت مولف را در « حیننگارش » حذف میکردند. ) سرپیچی از نیت مولف، ذاتیِ متن است. متن سفارش نمیپذیرد. تولد خواننده اگرچه گفتهاند به بهای مرگ مولف، تمام میشود اما پرده از ناتمامیِ متن بر میدارد. ( چرا کافکا رمانهایش را ناتمام میگذاشت؟ و انریکه بیلا ماتاس در کتاب « بارتلبی و شرکا » از نویسندهای به نام فلیس.پرتو ارناندث یاد میکند که تمام داستانهایش را « ناتمام » و بی فرجام رها میکرد. ) متن، اگرچه با مرگ خویشاوند است اما میلادی بی پایان است. با این همه رهایی از مرگ، پایانِ متن است ( دیدیم شهرزاد آنگاه که از مرگ برجَست، متن خاتمه یافت)
۴) مؤلف، چیستند؟
رسالة لونگینوس درباب شکوه سخن از نویسندهای گمنام و ناشناخته است که در سال ۱۵۵۴ پیدا شد. تا آن زمان کسی از وجود چنین کتابی اطلاعی نداشت. تا مدتها بعد نیز تصور میشد نویسندة رساله، ایونوس کاسیوس لونگینوس – حکیم و سیاست مدار سوریایی قرن سوم – است. اما در پژوهشهای بعدی معلوم شد این رساله در اواسط قرن اول نوشته شده است و بنابراین نمیتواند از آنِ لونگینوس باشد. بنابراین نویسندة رساله چه کسیست؟ دانسته نیست. رسالهای بینام نویسنده. رسالهای رها از نام نویسنده. اما این رساله فقط نویسندة خود را از دست نداده بلکه برخی صفحاتاش را نیز از دست داده است. آنچه از فصل ۳۷ رساله به دست ما رسیده، چنین است :
« تشبیهها و صور خیال رابطة نزدیک با استعاره دارند. (برای این منظور باید به عقب برگردم ) تنها با این تفاوت که … »
باقی متن از بین رفته است. و بنابراین درحالی که فصل ۳۷ صرفاً جملهای ناقص و ناتمام است، فصل۳۸ نیز فاقد سطرهای آغازین است :
« … مبالغههایی از این قبیل. » ۱۱
با این حال اما چه کسی متن را به نشانههای نوشتاری در آمیخته است؟ چه کسی جملات ناقص و ناتمام را نقطه گذاری کرده و برای « میان جملات » ، پرانتز گشوده است؟ و همین جا پای شخصِ دیگری به میان میآید و تفاوتی رخ میگشاید : تفاوت میان نویسنده و مولف!
نویسنده دست نوشتهای به دست ناشر میسپارد اما کتابی که از دست ناشر دریافت میکند نوشتة مولف است!
مگر نویسنده همان مؤلف نیست ؟
–نه/ آری
دست نوشتة نویسنده در دست ناشر به طرح روی جلد، کوته نوشتی در پشت جلد، حروف چاپی با فونت خاصِ ناشر، ویرایش ادبی، غلطهای چاپی، سانسور، مقدمه، بهای پشت جلد و… آراسته میشود.
نویسنده کسیست، مؤلف کسانی. مولف « کسانی » است که دست نوشته را به « کتابی » فرا میروید. بنابراین خودِ نویسنده نیز جزو مولف است. او خود کسیست که با ارسال دست نوشته، آغازگر پروسة چاپ و انتشار کتاب است. او هم چنین نمونههای چاپی را غلط گیری، بازبینی و اصلاح کرده است.
مؤلف کسی نیست که در پژوهشی خستگی ناپذیر، چند اثر را در میآمیزد تا نتیجهای بگیرد، بالعکس؛ مؤلف کسانیست که یک اثر را نتیجه میدهد. به عبارتی دیگر مؤلف، حضور و کنشگری چند اثر در نهادی یگانه نیست بلکه کنشمندی چندین نهاد در اثری یگانه است. مؤلف، کسانی در کتاب است. از این منظر نویسنده هم مؤلف و هم نه مؤلف است.
اینک با انفکاک مؤلف از نویسنده، پرسش این است : با تولد خواننده، آن که وارد قلمرو مرگ میشود کیست؟ نویسنده یا مؤلف ؟
مؤلف، حاصل نقشگریِ مرکبِ نویسنده، چاپ، طراحی، سانسور، ویرایش … با تولد خواننده، در وجود نویسنده، رنگ میبازد و نویسنده – که پیشتر در متنِ خود نگاشته، جان – به – در زیسته بود، اینک با به دست گرفتن کتاب، با دیدن « مؤلف » ، به انزوا میلغزد. او گمان میکند کتاب میتوانست بهتر از این باشد. اما او دیگر اقتداری ندارد. او در پسِ مؤلف، کتابی را امضا میکند که از آنِ او نیست. نویسنده پیش از تولد خواننده، با تولد مؤلف/ کتاب، باری دیگر مرگ خود را تجربه میکند. نویسنده در مرگی مکرر زندگی میکند. از مرگی به مرگی. متن، مؤلف و خواننده، هرکدام قلمرویست که نویسنده در آنها مرگ خود را زندگی میکند.
□
ارجاعات :
۱) ساختگرایی،پسا ساختگرایی و مطالعات ادبی/ مقالة مرگ مولف/ رولان بارت/ فرزان سجودی/ ص ۱۷۰
۲) درآمدی بر فلسفه و ادبیات/ اوله مارتین اسکیلئوس/ محمد نبوی/ آگه/ ص۱۳۷
۳) مولف/ اندرو بنت/ مُنا علی مددی/ خاموش/صص ۸۹ و۹۱
۴) پنج رساله/ افلاتون/ محمود صناعی/ هرمس/ ص۹۷
۵) به نقل از : ساختار و تاویل متن/ بابک احمدی/ ج اول/ مرکز/ ص۴۶
۶)مولف/ پیشین/ ص۱۷
۷) سرگشتگی نشانهها / گزینشِ مانی حقیقی/ مقالة « مولف چیست » – میشل فوکو/ افشین جهاندیده/ مرکز/ صص۱۹۰ تا ۱۹۵
۸) حرمت شکنیها/ جورجو آگامبن/ صالح نجفی و مراد فرهادپور/ مرکز/ ص۷۲
۹)نقد ادبی نو/ ارغنون ۴ سال ۱۳۷۳/ مقاله « از اثر تا متن » / رولان بارت/ مراد فرهادپور/ ص۶۳
۱۰) هرمنوتیک مدرن ( گزینه جستارها ) امبرتو اکو/ بابک احمدی و مهران مهاجر/ مرکز / ص۲۷۰
۱۱) شکوه سخن/ رساله لونگینوس/ رضا سیدحسینی/ نگاه/ ص ۹۴
لینک دریافت شماره پنجم و ششم/ بهار و تابستان ۱۴۰۳:
https://mahgereftegi.com/wp-content/uploads/2024/08/mahgereftegi-5-6-1.pdf
#فصلنامه_بین_المللی_ماه_گرفتگی
#شماره_پنجم_و_ششم
#بهار_و_تابستان_۱۴۰۳
موارد بیشتر
انتشار شماره هفتم فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی سال دوم/ شمارۀ هفتم/ پاییز ۱۴۰۳ (لینک دریافت فایل الکترونیکی)
انتشار شماره هفتم فصلنامه بین المللی ماه گرفتگی (معرفی گروه اجرایی، دبیران، گروه نویسندگان)
نقد و تحلیل بر شعری از سمیه جلالی (حامد معراجی)