خانه‌ی جهانی ماه‌گرفتگان

مجموعه مستقل مردم‌نهاد فرهنگی، ادبی و هنری

قدرتِ آفرینش

نقد و پژوهش‌های منتخب

به کوشش دبیر ادبیات داستانی
سودابه استقلال

یادداشتی درباره‌ی مجموعه داستان «مترسک» اثر فرزاد عزیزی کدخدایی

✍فاطمه آزادی

«قدرتِ آفرینش»

یکی از ویژگی‌های بشر میل به آفرینش و خلق کردن است. آفرینشِ اثری شبیه به خودِ انسان همواره توجه آدمی را در طول قرن‌ها به خود معطوف ساخته‌است. در اولین آثاری که انسان روی دیوارِ غارها خلق کرده، در تندیس‌ها و مجسمه‌ها و‌ سلف‌پرتره‌‌های نقاشی، تصاویری از چهره‌ی خودِ او قابل‌مشاهده‌ است.
وجودِ یک اثر به معنای بودن و یادآوری وجود خالق و اشاره‌ای واضح و روشن به جاودانگی و جاودانه شدنِ انسان است. زمانی که بشر دست به آفرینش می‌زند، تمامِ سعی‌اش را به کار می‌گیرد تا مخلوقی بی‌عیب‌و‌نقص خلق کند، اما مهم‌تر از خلق، وضعیتی است که آفرینشگر پس از خلق به آن دچار می‌شود.
خالق در ابتدا از این‌که مخلوقی آفریده شگفت‌زده می‌شود و لذتی شیرین وجودش را آکنده می‌کند، اما این آغازِ چالش میان آفریننده و مخلوق است. گاهی که مخلوق به خالق شباهت زیادی پیدا می‌کند، خالق احساس وحشت بیشتری می‌کند. این ترس به جایگزین شدنِ مخلوق در جایگاه خالق باز می‌گردد. از طرفی مخلوق، اثرِ خالق است و آفریننده با وجودِ اثر خود جاودانه می‌شود.
خالق مخلوقی را می‌خواهد که به شکلی همه‌جانبه آن را تحت‌سیطره و فرمان خود داشته باشد. کنترلِ مخلوق و زیر نظرداشتنش یکی از این راه‌هاست، اما خالق گاهی احساسِ خطر کرده و راه دیگری را نیز پیش‌بینی می‌کند که آن از بین بردن و نابودی مخلوقِ اول و جایگزین ساختن مخلوقی دیگر است، چرخه‌ای که تا زمان زنده بودنِ خالق ادامه دارد.
در داستانِ مترسک از مجموعه‌داستان مترسک نوشته‌ی فرزاد کدخدایی، که شامل سه بخش ‌است، نویسنده توانسته به برخی از ویژگی‌های خالق و مخلوق اشاره کند.
در بخشِ اول، راوی هر بار برای سرکشی به مزرعه‌ی آفتابگردان خود بهانه‌ای پیدا می‌کند تا قدرتِ مالکیت خود را به گامالا، نگهبانِ پیر مزرعه‌ی آفتابگردان‌ها، یادآوری کند. گامالای نگهبان که نمی‌خواهد زیر سلطه‌ی راوی باشد، خودش دست به خلق می‌زند و مترسکِ پیر را با نهالِ سروی که از ریشه درآورده و با چوب خشک بلوطی به شکل‌ِ صلیب بالای سر زمین می‌کارد.
نوع آفرینش گامالا متفاوت از راوی است. گامالا جای چشم‌ها یک دکمه‌ی سیاه گذاشته که چهار سوراخ دارد و یک دکمه‌ی تریاکی که دو سوراخ دارد و کلاهی نیز برای مترسک قرار داده‌است. کلاه متعلق به مردی است که آن را کنارِ مترسک انداخته‌است‌.
می‌توان اینگونه اندیشید که گامالا مترسکِ پیر را برای رهایی از تنهایی خود خلق کرده و با وجود آن در برابر راوی احساس قدرت و مالکیت می‌کند، اما راوی که به این نکته واقف است، دست به خلقِ مترسکی دیگر زده‌است. حالا دوران گامالا به پایان رسیده و توسط راوی کشته شده‌است، پس راوی مترسکی را از پشت تراکتور درمی‌آورد و مترسکِ جدید را روبه‌روی مترسکِ پیر می‌کارد.
در بخش دوم شاهد گفتگوی مترسک پیر و مترسکِ جوان هستیم. وجه‌ مشترک هر دو مترسک، پیر و جوان، بوی لباس‌هاست. این بو از لباس‌هایی بلند می‌شود که خالق تنِ مترسک‌ها کرده و آن‌ها با وجودِ بیزاری از آن‌ها و بوی آزاردهنده‌‌شان راهی جز تحمل ندارند، حتی اگر خونِ آدمی کشته‌شده روی آن ریخته شده باشد. این نکته نشانه‌ی قدرت خالق است یعنی آنچه مخلوق از آن محروم مانده‌است. این قدرتِ به‌اندازه‌ای بزرگ است که خالق توانایی آن را دارد که تعمداً مخلوقی ناقص خلق کند. چشمِ چپِ مترسکِ پیر بزرگ‌تر از چشمِ راستش است. (چشمِ چپ دکمه‌ی سیاهی با چهار سوراخ و چشمِ راست فقط دو سوراخِ تنگ دارد.) گامالا نیز سر مترسکِ پیر را از کاه پر نکرده و توی آن را گچ ریخته‌است. وضعیت مترسکِ جوان نیز بهتر از مترسکِ پیر نیست. چوب‌های صلیبی تنش پلاستیکی هستند، سرش پر است از برگه‌های ته‌ِ کاغذخردکن و گوش‌هایش پر از پنبه هستند و کلاهش را در کارخانه درست کرده‌اند.
مخاطب با توجه به مترسک‌ها درمی‌یابد خالق، مخلوقِ کامل و بی‌عیب‌ونقصی نیافریده تا برتری خود را به رخِ مخلوق بکشد. این امر در جمله‌ی‌ مترسکِ جوان آشکار می‌شود: «راستش از این بودن نه لذتی می‌برم و نه بدم می‌آید!» مترسکِ جوان با وجودِ خالقِ خود وجود دارد، اما این بودن برابر با سلطه و نفوذ همه‌جانبه‌ی آفریننده بر وجودش است.
در بخش سوم که یک هفته از مرگ گامالا گذشته، از سکوت همراه با سرما و یخبندان و خاموشی همگانی، قند توی دل راوی آب می‌شود. مترسکِ خودش خوابیده، اما چشمِ مترسکِ پیر نیمه‌باز است. کمی بعد فرصت بودنِ مترسکِ پیر نیز به پایان می‌رسد و توسطِ راوی کشته می‌شود. مترسک‌های دیگری نیز ساخته شده‌اند و آماده هستند تا جای هم را بگیرند و این چرخه توسطِ خالق ادامه خواهد یافت.

با ویژگی‌هایی که یک خالق می‌تواند داشته باشد و در این یادداشت به آن‌ها اشاره شد، به نظر می‌رسد که چنین وضعیتی در زمانی طولانی خالق را راضی نگه نخواهد داشت و او به راه‌های دیگری برای خلقِ مخلوق و زیر سلطه نگه‌داشتنش فکر خواهد کرد. در پایان باید به این نکته اشاره کرد که نمی‌توان برای اثر خلق شده وضعیت باثبات و پایداری را تصور کرد. این نکته برخلاف تصوری است که خالق خود را با آفرینشِ اثری جاودان می‌پندارد.
چنین ویژگی‌ای در رمانِ دوریان گری اثر اسکاروایلد هم مشاهده می‌شود. پس از خلقِ پرتره‌ی دوریان گری روی بوم توسطِ دوست نقاشش، آشفتگی روحی و روانی دوریان گری آغاز می‌شود. دوریان گری از چهر‌ه‌ی خودش که روی بوم خلق شده در هراس است و در رقابت با اثر هنری قرار می‌گیرد. تصویر روی بوم نشانِ اوج جوانی و زیبایی اوست و هر بار بیننده‌ای به آن نگاه می‌کند، آن را تحسین می‌نماید، اما جسمِ دوریان گری اثر روی بوم نیست که ماندگار شود، زیرا رو به اضمحلال و پیری است. او سعی می‌کند نقاشی را همیشه پنهان و از دید دور کند تا مقایسه‌ای بین خودش و نقاشی صورت نگیرد. از سویی میل به آفرینش و از سوی دیگر برتری خالق به مخلوق سببِ چالش بین این دو خواهد شد. این همان ایده‌ای است که نویسنده در داستانِ مترسک روایت کرده‌است .

لینک ارتباط با‌ دبیر ادبیات داستانی جهت ارسال آثار نقد و پژوهش در حوزه‌ی داستان:
https://t.me/s54_est

#یادداشت
#فاطمه_آزادی
#سودابه_استقلال
#فرزاد_کدخدایی
#نقد_و_پژوهش_های_منتخب_در_سایت
#خانه_جهانی_ماه_گرفتگان
#فصلنامه_مطالعاتی_انتقادی_ماه_گرفتگی