نقد فیلم هامون ساخته داریوش مهرجویی
نگارنده: فاطمه کلانتری
فیلم هامون (1368) ساختۀ داریوش مهرجویی، بیانگر جامعۀ بعد از جنگ ایران و کشمکشهای قشر روشنفکر و مدعیان روشنفکری است. فیلم ملغمهای از جامعۀ آشفتۀ آن روزهاست. شخصیت اصلی فیلم، حمید هامون در مواجهه با تضادهای درونی و بیرونی در سلوکی عارفانه به دنبال علی عابدینی است. پردازش شخصیت حمید هامون کاملاً با پرداختی اصولی، باورپذیری لازم را برای مخاطب ایجاد نموده است؛ شخصیتی پویا که در کشمکش با خود، دیگران و جامعۀ پیرامون خود به راه رستگاری میاندیشد. شخصیت مخالف، مهشید همسر هامون نیز با پردازش شخصیتی مناسب برای مخاطب باورپذیر است؛ شخصیتی که در جدال و کشمکش با خود، دیگران و جامعۀ پیرامون خودش به رستگاری میاندیشد. شخصیت علی عابدینی شخصیتی همراز برای حمید هامون است، کسی که علی واگویههایش را با او در میان میگذارد. شخصیتهای فرعی و مقابل مادر مهشید، پسرخالۀ هامون، همکاران، مدیر، همه بهنوعی در معرفی و شفافسازی شخصیت هامون و مهشید دخیلاند. شخصیت همراز مهشید، دکتر است که واگویههای مهشید را میشنود. هر دو شخصیتی پویا هستند و در راستای کشمکشهای درونی و بیرونی به راه مفری میاندیشند.
فیلم در فضایی سورئالیستی به بیان عمیقترین چالشهای انسانی میپردازد. مهرجویی با شخصیتپردازی مناسب و داستان روایی خود توانسته با ایجاد کشمکشهای مناسب، تعلیقهای قوی و محکمی را ایجاد کند تا مخاطب برای رسیدن به گرهگشایی با لحظهلحظههای فیلم همذاتپنداری نماید.
حمید هامون در اکثر سکانسهای فیلم با سولی لوگگویی و گاه مونولوگهایی به بیان التهاب و سؤالات درونی خود به مخاطب نزدیک میشود. او با فیلم هامون توانسته است الزام مخاطبشناسانۀ زمان اکران فیلم را که به دهۀ شصت بازمیگردد، بهعنوان یک روشنفکر با تحلیلی مناسب از جامعۀ پیرامونش، بهنحوی شایسته تحلیل نماید.
مهرجویی شخصیت هامون را براساس کاراکتری از خود و همچنین بهصورت شخصیتی نمادین (قشر روشنفکر، شخصیت ابراهیم) نشان میدهد. شخصیت هامون و مهشید و علی عابدینی، شخصیتهایی همهجانبهاند که از نظر فردی و ظاهری، اجتماعی، روانی و ایدئولوژی بهخوبی پرداخت شدهاند. ارائه درون شخصیتها نیز، هم بهصورت تفسیر و توضیح دیگران و هم بهصورت سولی لوگگویی و مونولوگگویی نشان داده شده است.
شخصیت هامون بهنوعی با پراگماتیسم جامعۀ مدرن در تضاد است و گویی آشناییزداییهای مدرنیته را تاب نمیآورد و با سایبورگ که همان انسان ماشینیست در تضاد است و آن را مسبب ترس و لرز انسان کنونی میداند. ترس و لرزی که در قسمتهای مختلف فیلم به آن اشاره میشود. جایی که مادر مهشید از هامون میخواهد که مهشید را طلاق دهد، دچار سرماخوردگیست و وقتی هامون دغدغۀ فلسفی خود را در جدال عشق و ایمان با مادر مهشید مطرح میکند، ترسی بر مادر مهشید غالب میشود. در جایی دیگر، کنار درهای برای سقوط میرود، اما قدرت آن را نمییابد و بعد از پیاده شدن از ماشین پاهای خود را در برف مینگرد که چگونه ترس و لرز بر او چیره شده است. البته با تکرار این ترس و لرز در کتاب کییر کیگارد از ابتدا به آن تأکید میورزد. مهرجویی با استفاده از چندمعنایی کردن اِلمانهایی در فیلم به بازگویی معانی بیشتری میپردازد. برای نمونه با خونگیری از خود، به ناتوانی در برابر هجوم مدرنیته، همچنین تمایل به قربانی شدن و تسلیم در برابر فشارها اشاره مینماید.
مهرجویی، هم در فضاهای رؤیا و هم در بیداری به نسبیگرایی تأکید دارد. اینکه مجموعهای در کنار هم تهاجم مدرنیته را گوشزد میکند.
شروع هامون با رؤیایی آغاز میشود. هامون به معنای دشت است. از نظر نگارنده بهنوعی حمید هامون، آدم هبوطشدهای است که در کنار حوای خود مهشید در عالم رؤیا دیده میشود. دیوی که علامت شیطان است، مهشید (حوا) را صدا میزند و مهشید به سمت او میرود. لباس عروس همان زایشی است که در زمین رخ خواهد داد و قابی که بر فراز کوه با شمارۀ معکوسی به صفر میرسد، آغاز آفرینش است. البته شمارۀ چهار در قسمتهای مختلف فیلم نشان داده میشود. چهار روز سلوک حضرت ابراهیم برای قربانی کردن اسماعیل که توسط علی عابدینی به حمید هامون گفته میشود و هامون چهار بار برای دیدار علی عابدینی میرود؛ اما موفق به دیدار او نمیشود و همچنین شمارۀ اتاق مهشید در جایی از فیلم که حمید هامون با تفنگ نیاکانش برای کشتن مهشید میرود، روی درب آپارتمان مهشید نشان داده میشود. عدد چهار در ابتدای فیلم بهنوعی آغاز ابراهیمگونۀ هامونی است که باید همهچیز را قربانی کند و در جدال عشق و ایمان، رسالۀ پایاننامۀ خود که همان رسالت انسانی اوست، قدم بگذارد. نگارنده معتقد است فضای رؤیای ابتدای فیلم ناخودآگاه حمید هامون یعنی انسان نخستین است که با این افراد در ادامۀ مسیر سلوک خود درگیر خواهد بود.
رؤیا در کنار دریا اتفاق میافتد. تضاد از ابتدا آغاز میشود. تضاد بین دشت و دریا، بهنوعی برزخ انسان را به نمایش میگذارد. در رؤیا کدگذاریهای دقیقی صورت گرفته است. دکتر روانشناسی که با گرزی میخواهد سلوک عارفانۀ هامون را نابود کند؛ مهشیدی که با عظیمی میرود و عشق را فدای آسایش میکند. تمام افراد در ابتدای فیلم بهنوعی مخاصمۀ خود را با جهانبینی و ایدئولوژی حمید هامون فریاد میزنند، ناخودآگاهیای بس ملتهب.
بعد از بیداری، حمید هامون در خانهای خالی است و با رسالۀ پایاننامهاش مشغول میشود. جدال عقل و ایمان، گویی هامون جز این برگهها، توشۀ دیگری ندارد که آن را نیز باد با خود میبرد. مهرجویی هشدار میدهد به چیزی ماندگار برای انسان که لازم است با بادی به یغما نرود و مانند بیدی نلرزد.
هامون سولی لوگهای عمیقی مطرح میکند. انسان از آن چیزی که بسیار دوست دارد، خود را جدا میسازد. در اوج خواستن نمیخواهد، امیدوار است؛ اما میخواهد امیدی نداشته باشد. به یاد میآورد؛ اما میخواهد فراموش کند. این برزخ و تضادهای موجود در عالم بیداری هامون، بیانگر ایدئولوژی هامون است. وکیل هامون سر میرسد. وکیلی که تنها بهصورت نمادین وکیل است و دراصل طرفدار قشر بورژوای جامعه است. جایی که هامون با تردید ساختمان دادگستری را نگاه میکند، گویی عدالت تنها در ترازویی بر دیوار نقش بسته است. وکیل هامون لنگلنگان حرکت میکند و این نماد ضعف عدالت در جامعه ایران است. در آنجا هامون به وکیل میگوید مهشید تو را هم گول زده که بهنوعی اشاره به رؤیای آغازین یا داستان حوا دارد و مصداقی از آن در ماشین مهشید در حال خوردن سیب است که کدگذاری مبنی بر همان گناه نخستین است.
هامون بعد از رفتن وکیل، سؤالاتی مطرح میکند از ضعف خود و گویی تا انتهای ماجرا میخواهد این ضعف را نابود کند. اینکه این ضعف از کجا میآید؟ از وطنم؟ از پدرم؟ مادرم؟ مهشید؟ و به مهشید ختم میشود.
اختلافات از خانۀ جدیدی شروع میشود که آشفتگی آنجا و شکاف دیدگاهی مهشید و هامون مشخص میگردد. تضاد میان سنت و مدرنیته، کلاسیک و پستمدرن، عشق و عقل، دریا و هامون، روانشناسی با فلسفه و عرفان، تکنولوژی و سادهزیستی و… دو ماهی مرده در دستان هامون نشان از مرگ رابطهایست که در میان این تضادها نفسهای آخر را میکشد و آنجاست که مهشید میگوید به هامون علاقهای ندارد و هامون خانه را ترک میکند تا مانند مولانا به دنبال شمس برود، شاید او راه نجاتش باشد.
سکانسی که در مطب دکتر سماواتی است، تضاد بین روانشناسی و فلسفۀ هامون را نشان میدهد. نوع نشستن و رفتار دکتر، حاکی از ناتوانی علم روانشناسی است. مهشید اقرار میکند که عاشق هامون بوده است. انسان ذاتاً وقتی به کشفی در حد ظرفیتهای درونی خود رسید، دلزده میشود و راهی دیگر را پیش میگیرد. هامون از مهشید در سولی لوگهایی گلایه میکند. او به دنبال نظم است و سنت، نظم و چهارچوب و قاعده دارد و فضای مدرنیته و پستمدرن از بینظمی تبعیت میکند. بینظمیای که تمجیدهایی را به همراه دارد و موجب تکهتکه شدن هامون با اقساط زیاد میشود.
نقطۀ بحران هامون با تماس تلفنی پسرخالهاش آغاز میگردد. بحرانی که خبر از رابطهای غیرافلاطونی میان مهشید و عظیمی خبر میدهد. گویی فضای مدرنیته به اسپانسرهایی ازایندست نیاز دارد والا قانون بقای خود را از دست میدهد. در آسایشگاه روانی، بیماری شعری را میخواند: “آزمودم عقل دوراندیش را، بعد از آن دیوانه سازم خویش را…” آسایشگاه نماد جامعهای است که توان رویارویی با مدرنیتۀ کاذب را ندارد. هامون در آنجا به آخر رسیده است.
هامون به سلوک خود ابراهیموار با اشعار شاملو ادامه میدهد. علی میگوید ایمان جنونی الهی است و اگر ابراهیم خودش را میکشت، هیچگاه پدر ایمان نمیشد و این پیام نشان میدهد که هامون در سلوک خود ناموفق میشود. علی میگوید ابراهیم شک نکرد؛ ولی هامون پر از شک و تردید بود و باید تمام پلهها را بالا میرفت تا به حقیقت سلوک ابراهیم دست یابد. سر بریدن در سکانسهای مختلف در روضهخوانی، روزنامه، قربانی گوسفند همه حکایت از قربانی شدن اسماعیلی است که به امر خدا زنده ماند. سر بریدن تنها نمادی است از دل بریدن از تمام دلبستگیهایی که مانند زنجیری افسار بر انسان نهاده است.
هامون در کابوسی دیگر سردابهای را میبیند که همان افراد رؤیای نخستین، بدن او را تشریح میکنند. این سردابه نماد سنت و ریشههایی است که در چالش مدرنیته و مرداب انساننماها، استحاله مییابد.
هامون از اصل عدم قطعیت میگوید، اینکه انسان هیچگاه به اطمینان نمیرسد و همیشه در ترس و لرز زیست میکند و به مدیرش میگوید: “روح و معنویت چی شد؟ سر عشق چی اومد؟” و در آنجا استحالۀ عرفان هندی و عرفان شرقی را در کابوسی میبیند. گویی همه در این زمین خاکی رو به نابودیاند.
هامون دوباره در راه است و به کاشان میرود. جایی که سهراب با قایقش نوید شهری را داده است، اشعار شاملو را با تلفیقی با نام علی میخواند. کتاب ذن و هنر نگهداری موتورسیکلت و سلسلههای ایرانی را که آب رفتهاند، از نظر میگذراند. گویی زمین، کوچک و کوچکتر شده است. هامون هبوط در هبوطی را تجربه میکند.
در جایی به ساعت نگاه میکند و این محصور شدن در زمان را تاب نمیآورد و به دنبال یک قطره خون، مجبور میشود خود را آزمایش کند. درحالیکه دکتر آنجا مشغول تست ویلچری است که برای مجروحان جنگی مفید خواهد بود که البته با دیدی کنایهآمیز تنها منفعت جامعۀ مدرنیته را به چالش میکشد.
هامون به خانۀ اجدادی میرود، به خانۀ مادربزرگ. در زیرزمین خانه، همان فراموشخانۀ تاریخی تمام ایرانیان که در خاک به فراموشی سپرده شده است، از شکار حرف میزند و حتی سلاحش را با دیدی بدوی و سنتی برمیگزیند. تنها مادربزرگ میفهمد که چقدر تنهاست و برایش اشک میریزد.
هامون در ساختمانی نیمهکاره روبهروی مهشید با تفنگی از نیاکانش قرار می گیرد، سنت در مقابل مدرنیته، عشق در برابر عقل، اقرار میکند که قصد کشتن ندارد و همچنان عاشق است. به سمت ساحل میرود و قبری برای خود آماده میکند و بعد میبیند حتی ساحل هم برای مردن یاریاش نمیدهد. همهچیزش را میدهد و دل به دریا میزند و بعد علی عابدینی چون سهراب با قایقی میآید تا او را به شهری بازگرداند که پشت دریاهاست.
موارد بیشتر
نگاهی به فیلم «آبی» کریشتوف کیشلوفسکی (مرداد عباسپور)
نقد و بررسی فیلم شکارچیان ذهن (آیدا محمدی زاده)
سمفونیِ فالش (محمد حسین میربابا)