خانه‌ی جهانی ماه‌گرفتگان

مجموعه مستقل مردم‌نهاد فرهنگی، ادبی و هنری

اعطرافاط

دانلودpdf

جستار یک

جستار شهیر کنعانی دربارۀ کتاب تازه  منتشرشده اعطرافاط

اثر: رضا روشنی

شهیر کنعانی؛ متولد ۷ آبان ۱۳۶۱، از سال ۱۳۷۵ در زمینۀ موسیقی و شعر فعالیت داشته ام و حاصل فعالیت ها دو کتاب شاخه بالاتر از ریشه می میرد و آینه ها تکه ای از صورت توست و ۱۲ قطعه موسیقی پاپ و راک و ۴ موزیک ویدئو بوده که در رسانه های معتبر موسیقی داخلی و خارجی منتشر شده است.
در زمینه نقد هنری و نقد ادبی هم مقالاتی داشته ام که در رسانه ها و مجلات کشور منتشر شده است.

***

رضا روشنی انسانی پخته و وارسته است. با تحصیلات در رشته زبان های خارجی، صاحب نظریه در حیطه نقد ادبی و ادبیات آوانگارد و سال ها تجربۀ تدریس زبان.

کتاب “اعطرافاط” اثر تازه او به دستم رسید و برای من که در ادبیات دنبال عادی ها و عادت ها نیستم شگفت انگیز بود. اعطرافاط را که می خواندم مدام یاد شاهکاری می افتادم به نام هفتاد سنگ قبر از یدالله رؤیایی.

 زبان جدید سازنده جهان جدید است. وقتی از واقعیت فاصله می گیریم باید بلد باشیم که ماحصل فرارمان از واقعیت و عادات و عادیات، چگونه بایستی شکلِ جهان تازه به خود بگیرد. اینجاست که شاعر شهادت می دهد و شهید می شود. اینجاست محل خطر کردن. رضا روشنی اهل خطر است. او در سالیان سال نوشتن، این هنر را یادگرفته است. یادگرفته که نوشتن یعنی خطر کردن و خطر کردن را یادگرفته است. او یکی از آنهاست که می داند شعر زبان رایج و عرف نیست و برای شکستن عرف می بایست با جهل، تن به تن شد. خطر اما همین جاست؛ گم شدن در تاریکی. فهم ادبیات رضا روشنی از سال ها مطالعه و قلم فرسایی در خصوص نقد ادبی، فلسفه و ادبیات کلاسیک و معاصر و همچنین جریان شناسی ادبیات مدرن می آید. این فهم حاصل یک روز و یک سال نیست. هیچ فهمِ درستی سریع به دست نمی آید و همین فهم درست است که هشدار می دهد: “ادبیات جای پوپولیسم نیست”.

اعطرافاط از معدود کتاب های شعر است که فرم ظاهری، چینش،  فهرست و حتی عنوانش هم شعر است. از این روست که مرا مدام به یاد هفتاد سنگ قبر می اندازد.

شاعر در فرم نوشتاریِ عنوان که با قلب ظاهر کلمه اعترافات به اعطرافاط، زیر چراغ در فضایی تاریک، صحنه ای طراحی کرده، از همان نگاه اول مخاطب خاص را روشن می کند که با چه نوع تفکری رو در روست. قلبِ ظاهر الفبا که با طراحی های پیش پیش در جای جای کتاب صورت پذیرفته مدام یادآوری می کند که زبان قراردادی است انسانی و قابل تغییر. تغییر “ت”به “ط”در عنوان کتاب، با حالت نوشتاری خاص، به اعترافات هارمونی و توازنی رو به بالا داده. رو به سوی نور که علیه تاریکی است. درج هوشمندانه و طراحی شدۀ نام شاعر رضا روشنی در زیر عنوان اعطرافاط، جلد کتابِ شعر را  شعری ایهامی کرده است. مخاطب خاص می اندیشد که نام کتاب اعطرافاط است یا اعطرافاط رضا روشنی؟ نور چراغ، بالای کلمه اعطرافاط افتاده و از این رو کلمه اعطرافاط، که خود حاکی از گم گشتگی و شروعِ از ابتدای انسانی است که شاعر است به رنگ زرد، رنگ نور در آمده. اینجاست که هرمونوتیک معنا به اوج می رسد. آیا همه این ها تصادفی است؟ از نظر نگارنده قطعاً، خیر.

فهرست نیز از آن فهرست هاست. شاعر جای آنکه شعرها را فهرست کند، فهرست را شعر کرده است. با تأکید بر هارمونی زبان و موسیقی.

جهان هنر به اعتقاد نگارنده، جهانِ دو مفهوم بنیادین هارمونی و معنا است. موسیقی محض، زمانی حادث می شود که هارمونی به اوج برسد و معنا (نیاز به هرمونوتیک) به پایین ترین حد ممکن (حذف شیء). شعر اما زمانی حادث می شود که میان این دو مفهوم بنیادین، بالانس (توازن) حادث شود؛ چراکه شعر در بند اشیاء است و در این توازن نیاز به هرمونوتیک و هارمونی هر دو حاضر خواهند بود. 

رضا روشنی بالانس هارمونی و معنا و استقرارش در زبان را درک کرده است.  فصل بندی فهرست این کتاب  نیز ابداعی است شاعرانه که به مخاطب می گوید: “شما وارد جهان شعر شده اید.”

نیم پرده

پرده اول (زمان)

پرده دوم (درآمیختگی)

پرده سوم (خانه)

پرده چهارم (پیر مِی فروش)

پرده پنجم (شاعران در پرده سخن ساز می کنند)

پرده ششم (رستخیز، خویشتن، محیط زیست)

نیم پرده

جمع دو نیم پرده (یک پرده) به علاوه شش پرده، حاصلش هفت پرده خواهد شد که اشارتی است به هفت نت موسیقی.

کتاب اعطرافاط سرشار است از رمز و راز، شخصیت پردازی های یونیک و ارجاعات فرامتنی خلاقانه. بدیهی است واکاوی مفصل در این زمان محدود نمی گنجد؛ اما در ادامه  قطعه شعری از این دفتر را مرور می کنم و به رضا روشنی می گویم:

زیبا آفریدی

پس زیبایی

از آنِ تو باد.

پرده ششم (رستخیز، خویشتن، محیط زیست)

از خون من رنگ بپاش

از جان من سنگ بتراش

از نگاه من بیرون شو،  داخل شو

از من قرمز بپاش به ماه

از جان من دستی در قتل های زنجیره ای بیاور

از من بیرون بکش

قاتل را

آلات قتاله را

صحنه معاشقه را

حتی بیرون را هم بیرون بکش.

۲۸ مرداد ۱۴۰۲

جستار دوم

جستاری دربارۀ کتاب “اعطرافاط”

 اثر شاعر معاصر رضا روشنی

نویسنده: سعیده جهانگیری

سعیده جهانگیری؛ از قزوین، منتقد ادبی، کارشناسی ریاضی محض از دانشگاه تهران، کارشناسی معماری، دارندۀ مدال ثبت اختراع در زمینۀ نمای ساختمان، از دانشگاه ارومیه، کارشناسی ارشد پژوهش هنر دانشگاه تهران شرق.

اعطرافاط در ادامه سنت اعتراف نامه نویسی که در قرن پنجم میلادی از سنت اگوستین شروع شد که طلب بخشایش بود و اعترافی بود به گناهانش از کوچک تا بزرگ. و اعترافات ژان ژاک روسو که در آن روسو به شرح تمامی زندگی خود پرداحته است. درواقع شروع اعتراف نویسی از غرب است که در سنت مسیحی رایج است و بیان گناهان اولین پلۀ بخشایش گناهان است،

اما اعطرافاط، که در سخن شفاهی همان عنوان اعتراف نامه نویسی است؛ ولی در سخن مکتوب چیز دیگری است. “ات” در زبان عربی نشانۀ جمع است و اعترافات بی پروا سخن گفتن دربارۀ خود. حال باید پرسید اعطرافاط آیا تنها با غلط نویسی به دنبال جلب توجه بیشتر است یا از لحاظ معنایی نیز پیامد خودش را دارد.

اعطرافاط حاصل گفت وگوهای متعددی است در شش پرده و دو نیم پرده، که مانند جهان از زمان آغاز می شود و با رستاخیز، خویشتن و محیط زیست به پایان می رسد. شش پرده با دو نیم پرده به هفت پرده می رسد؛ به عدد مقدس معروف به هفت شهر عشق عطار و هفت آسمان و…

اعطرافاط با این جمله شروع می شود:

“از این حوالی که کس ها نیست

جز فوجی از کرکسان و چند گل خاردار”

روشنی از خائوس می آغازد؛ از نیم پرده ای بدون نام درواقع، پیش از زمان و در این نیم پرده آغازین هنوز انسان هبوط نکرده، جهان متعلق به کرکس ها و گل های خاردار و …. است ، کس نیست الّا کرکس.‌‌

و به سرعت از شاعری حرف می زند که جانش را می بیند. در ابتدا جهان شعر بود و اولین اسم “رستم” است؛ اسطورۀ ایرانی و دومین اسم رضا و شاهد اول که از گل گندم ‌می گفت که نشانه هبوط عنقریب است.

و پردۀ اول یعنی زمان آغاز می شود، در نمایشنامۀ او (اعطرافاط بسان تئاتری دراماتیک با زبان شکسپیر وار که میان دو زمان گردش می‌کند) زمان از همین دنیای مدرن می آغازد که نشانۀ آن نمایشگر، دکمۀ پخش و کلیک است. درواقع با دو دانای کل روبروییم؛ دانای کل شماره ۱(جناب فاشگر، نمایندۀ دنیای معاصر، کسی که با کلیک روی کاراکترها اجازۀ صحبت می دهد، با وجودی که اعطرافاط پر از گفت وگو و دیالوگ است، امکان هم صدایی ایجاد نشده و رهبر دارد) و دانای کل شماره ۲ (راوی)

پردۀ دوم با این جملات شروع می شود؛

وقت ها

بی وقت‌ها

مرگ‌ها سخن می‌گویند.

در این پرده مثل بسیاری از متون فارسی مرگ مهم است و با وجود تعارضش با زمان در پردۀ زمان جای گرفته است، روشنی در پردۀ زمان به مضامین عرفانی رجوع کرده (باید از زبان برید که آن در زبان ناید) و نیز امر غایب برتری خود را نشان می دهد و اهمیت متافیزیک برملا می شود، به درونیت اشاره می کند. بی نشانی منبع است در این پرده منازعه معشوق و عاشق در راستای تاریخ ادبیات سرزمین فارس ادامه یافته، (گویا قرار نیست بالاخره عاشق و معشوق دست از سرسختی بردارند.

پردۀ اول با لحن نیچه وار و خدای گونه به  پایان می رسد:

“هرچه هست منم

منم

فرازپایه

فرودپایه

و از من است

هر آنچه هست

نور

تاریکی

آغاز

فرجام”

روشنی بر آن است که امکان گفت وگوی بین افق ها را فراهم کند. (اگر بخواهیم گادامری به پرده اول نگاه کنیم)، اینکه چگونه فردی که متعلق به یک دوره است می تواند تجارب فرد متعلق به دوره دیگر را درک کند، در پردۀ زمان گفت وگو بیشتر درونی است تا بیرونی. درون کاسۀ سر، نمایشگر، ذهن، گفت وگوها بیش از آنکه دغدغۀ انتولوژیک داشته باشد، در جهان انتیک چیزها و هستنده ها گرفتار شده است. روشنی دفترش را با نیم پردۀ بدون نام هم به پایان می رساند و نیچه وار میان دو هیچ سکنی می‌گزیند. شش پرده و دو نیم پرده و این چنین او هفت پرده یا هفت شهر عشق را می پیماید. پرسش کتاب ولی همچنان “کیست؟ و چیست؟ ” است. ارجاعات بسیار به افراد و وقایع تاریخی دارد، همان گروه قدیمی شاعران، شعرهایش پر از صداست؛ (یعنی مرده شور سکوت را ببرد)، برای خواندن شعرش بیش از آنکه نیاز به حواس داشته باشی نیاز به ادراک داری، یا متاثر می شوی یا باور میکنی و برای این منظور باید طعم دو سه نسل شاعر را چشیده باشی.

دربارۀ طراحی جلد و واژه اعطرافاط:

طرح روی جلد چراغی است به صورت مستقیم تا روی میز نزدیک به  اعطرافاط، شبیه اتاق های بازجویی و اعتراف گیری؛ ولی همچنان رنگ زمینه تیره است، گویا شاعر بر آن است که در وجود ما همواره چیزهایی برای نگفتن باقی می ماند و از طریق تصویر همان کاری را می‌کند که با کلمات انجام می دهد. اعطرافاط از اعترافات منحرف شده و با این بازی بصری شاید بر آن است شرایط تحقق امکان های نامکشوف هستی‌ را ممکن سازد. او کتابش را با سینمایی اندیشیدن آغاز می کند، طغیانی هنری در واکنش به پیش فرض های اولیه، نوعی ایپوخه، به جهت آنکه معنی آن را از خود زندگی نامه نویسی دور و به وجوه هستی شناسی تمرکز کند، که شعر چنین امکانی را فراهم می کند. چیز تثبیت شده ای وجود ندارد، شالوده شکن و متناقض؛ تا مجموعه ای از تفسیرها و برداشت‌های متقاوت را از فرهنگ رایج به وجود می آورد. اعطرافاط اعتراف است به علاوۀ “اما”…. .