خانه‌ی جهانی ماه‌گرفتگان

مجموعه مستقل مردم‌نهاد فرهنگی، ادبی و هنری

گفت‌و‌گوی ندا پیشوا با پریسا عباس‌زاده

فایل pdf

ماه‌گرفتگی‌های یک هنرمند جوان

گفت‌و‌گویی دوستانه با پریسا عباس‌زاده، کارگردان، نویسنده، تدوینگر و عکاس

مصاحبه کننده: دکتر ندا پیشوا

ماه گرفتگی یکی از وجوه مشترک ما انسان هاست. هر کدام از ما تجربه هایی دشوار و گاه شکننده در زندگی خصوصی و اجتماعی داشته ایم که باعث شده گاهی دچار انزوا و افسردگی شویم؛ اما در مواردی هم، ایستادگی، مقاومت و تاب آوری از ما انسانی صبور و مقاوم ساخته است.

 من و پریسا با وجود حدود بیست سال اختلاف سنی و با این که ظاهراً دو مسیر مختلف را در زندگی طی می کنیم، به خاطر داشتن عشق و علاقه به هنر و ادبیات و دچار شدن به ماه گرفتگی های مشابه، احساس صمیمیت می کردیم. در گفت وگوی ساده و بی ریایی که بین ما شکل گرفت هر یک از ما از مشکلات و موانعی که در راه بروز و پرورش ذوق و استعدادمان وجود داشت، با هم صحبت کردیم. جالب بود که هر دو باور داریم ارادۀ انسان می تواند بسیاری از موانع را از میان بردارد. به همین خاطر در ادامۀ گفت وگو از کارهایی حرف زدیم که برای رهایی و التیام بخشیدن به زخم هایمان مؤثر بوده است. آنچه می خوانید به مقولۀ ماه گرفتگی در هنرمندان اختصاص دارد.

 “ماه گرفتگی های یک هنرمند جوان”

گفت وگوی ندا پیشوا با پریسا عباس‌زاده

گفت وگویی دوستانه با پریسا عباس زاده کارگردان، نویسنده، تدوینگر و عکاس

هشتم آبان ۱۴۰۲ ساعت ۹ و نیم صبح؛ دومین مرتبه ای است که برای انجام مصاحبه از پریسا خواسته ام به دفتر کارم در میدان ونک بیاید. دو سه هفته پیش در رونمایی کتاب “مونودراما” در تئاتر شهر شرکت کردم. در این مجموعه، دو نمایشنامه از پریسا به چاپ رسیده است. آشنایی بیشتر با “مونودراما” دستاویزی شد برای این که با پریسا گپ و گفتی دوستانه داشته باشم و با دنیای یک هنرمند و چالش های مسیر کاری او از نزدیک آشنا شوم. شما را دعوت می کنم  تا در این گفت وگو با ما همراه باشید.

سال ها پیش در دوران تدریس در دانشگاه حین انجام یک پژوهش کیفی، مدیریت  یک مصاحبۀ گروهی را با عده ای از زنان و معلمان روستایی در حیطۀ دندان پزشکی به عهده داشتم که در نوع خود تجربه ای هیجان انگیز بود. اما مصاحبۀ امروز، از جنس دیگری است و برایم حال و هوای تازه ای دارد. بعید می دانم قبل از این، هیچ دندان پزشکی در مطب خود برای مصاحبه با یک هنرمند، قرار گذاشته باشد. قدم زدن در دنیای هنر و همنشینی با اهل هنر همیشه برایم دلفریب و دوست داشتنی بوده است. شاید به نظر عجیب بیاید؛ ولی من از خیلی وقت پیش به کارهایی از قبیل همکاری با یک مجله، خبرنگاری، مستندسازی، فیلم نامه نویسی و کارگردانی علاقه داشته ام و گرچه در دوران تحصیل فرصت بها دادن به این علاقه ها کمتر مهیا بود؛ اما خوش بختانه وقتی چیزی را از عمق وجود بطلبی، شرایط طوری رقم می خورد که خواسته هایت را در ادامۀ مسیر کم وبیش تجربه می کنی.

 از این مقدمه که بگذریم، همین اول کار قبل از آمدن پریسا یک معرفی مفید و مختصر از او خواهم داشت و سعی می کنم سؤالات متنوع تری از او بپرسم.

پریسا عباس زاده به قول خودش در یک روز بارانی در بیست وپنجم اسفند ماه ۱۳۷۳در تهران متولد شد. تحصیلات ابتدایی تا کارشناسی ارشد تئاتر را در همین شهر گذراند. مادرش معلم  بازنشستۀ ابتدایی و پدرش وکیل است. برادر کوچک ترش در رشته برنامه نویسی مشغول تحصیل است‌. اصالتاً اهل گیلان است و انزلی و رشت برایش جایگاه ویژه ای دارد. به خاطر علاقۀ پدر به سفر، بیشتر عمرش را در جاده های ایران در حال سفر بوده و تمام ایران به جز سه استان را از نزدیک دیده است.

در اولین ملاقاتمان که هفتۀ پیش بود، پریسا از فرازونشیب راضی کردن خانواده برای تحصیل در رشته هنر؛ حرف زد. نگرانی خانواده ها در مورد آیندۀ شغلی فرزندان اغلب باعث می شود که فرزندان در رشته ای به جز چیزی که به آن علاقه دارند، تحصیل کنند. چنان که خود من نیز چنین چیزی را تجربه کرده ام. اما پریسا توانسته بود از نخستین سد عبور کند. بااین حال مجبورشده بود با وجود عشقی که به کارگردانی سینما داشت در رشتۀ کارگردانی تئاتر درس بخواند و با وجود تفاوت های چشمگیر عرصه تئاتر و سینما مجبور بوده با آن کنار بیاید.

حالا پس از گذراندن مقطع کارشناسی و ارشد در رشته تئاتر، آن را خانۀ اول خود می داند و با نمایش نامه نویسی و عکاسی تئاتر به حیات خود در این رشته ادامه می دهد؛ اما در عین حال مصمم است که تمام توان خود را برای ساخت فیلم هایی در دنیای سینما به کار ببرد.

پریسا از تأثیر نامطلوب آموزش آکادمیک در پرورش استعدادها و خلاقیت دانشجویان صحبت کرد. او گفت: “از یک نظر خوشحالم که تئاتر خوانده ام؛ چون اگر سینما می خواندم شاید مانند بقیۀ دوستانم که در دانشگاه سینما خواندند، دچار دل زدگی و زخم های جبران نشدنی می شدم.” سپس این طور توضیح داد که: “متأسفانه عده ای از استادان به جای اینکه نقشۀ راه را به هنرآموزان بدهند باورها و درک خود را بر آنها تحمیل می کنند و خواسته یا ناخواسته تمایل دارند دنیای منحصر به  فرد هنرمندان را یکسان سازی کنند. از این جهت خوش حالم که دچار چنین تحمیلی نبوده ام.”

همچنین، پریسا از تصمیمش به مهاجرت و دلایل آن برایم گفت: “بعد از ماجراهای شهریور ۱۴۰۱ و خیزش مهسا، شرایط کاری برای هنرمندان روز به روز سخت تر شد. برای چند ماه همۀ پروژه ها تعطیل شد. محدودیت های موجود در ساخت فیلم و تئاتر نسبت به گذشته پررنگ تر جلوه می کرد. بیشتر کارگردان ها به این نتیجه رسیدند که ادامۀ کار در چنین شرایطی ممکن نیست و نمی توانند فرم مطلوب و دلخواه خود را برای خلق یک اثر هنری داشته باشند و حجم وسیع از سانسور برای بیشتر هنرمندان قابل تحمل نبود. این یکی از دلایلی است که مرا برای مهاجرت مصمم تر می کند. هر چند واقعاً دوست دارم بعدها شرایط تغییر کند و دوباره به ایران برگردم.”

 از او پرسیدم: “به نظرت مسائل مادی در زندگی یک هنرمند تا چه حد اهمیت دارد و آیا مشکلات مالی بر خلق اثر هنری تاثیری دارد؟” در جواب، پریسا موضوع هنرمند مستقل را مطرح کرد. او گفت: “هنرمند مستقل کسی  است که از لحاظ مالی خودکفا باشد و نیازی به تأیید و حمایت هیچ فرد یا ارگانی نداشته باشد. یک هنرمند تنها در این صورت می تواند دنیای ویژه خودش را بدون دخل وتصرف  به نمایش بگذارد.”

پرسیدم: “کدام ویژگی باعث برجسته شدن کار هنری می شود؟” پاسخ داد: “هنرمند باید از تجربۀ کافی در زندگی برخوردار باشد تا بتواند دنیای خود را به درستی شکل دهد طوری که دیگران در برابر آنچه او عرضه می کند احساس رضایت داشته باشند.”

 او در مورد آخرین نمایشنامه اش که در  مجموعۀ “مونودراما” به چاپ رسیده می گوید: “نمایشنامه قبل از غرق شدن باید…  داستان دختری جوان که رانندۀ تاکسی است. برای تجربه کردن شرایط واقعی، شش ماهی در اسنپ و تپسی، مسافران گوناگون را جا به جا می کردم تا بتوانم در مقام نویسنده، شرایط را از نزدیک لمس کنم. این یکی از بی نظیرترین تجربه های زندگی ام بود که نه تنها در نوشتن نمایشنامه به من کمک کرد؛ بلکه فرصت ملاقات و هم صحبتی با افراد مختلف جامعه را  فراهم کرد که اگر در مقام راننده تاکسی نبودم هرگز با آن روبرو نمی شدم.”

 پرسیدم: “تعریف تو از موفقیت چیست؟ چه قدر خودت را در کارت موفق می دانی؟” جواب داد: “موفقیت همان چیزی است که از دل شکست بیرون می آید؛ درست مانند عروسک های ماتروشکای روسی که هرکدام درون دیگری جای گرفته. به نظر من، شکست و موفقیت در تضاد  با هم نیستند؛ بلکه در ادامۀ هم و در کنار یکدیگر ظاهر می شوند. فکر می کنم چنین برداشتی از موفقیت باعث شده که درمجموع و با وجود تمام مشکلات، حس درونی خوشایندی دارم که با آن تصور نهایی از تمام و کمال بودن موفقیت، فاصله دارد. درکل از تلاش خود به عنوان یک هنرمند نوپا راضی هستم و فکر می کنم هرکسی مجموعه ای از انتخاب هایش است نه صرفاً توانایی هایی که دارد. از انتخاب هایم در شرایط مختلف راضی هستم. مثلاً توصیۀ متداول که می گوید برای کارگردان شدن باید دستیار کارگردان باشی را دنبال نکردم، چون فکر می کنم وظایف دستیاران کارگردان با خود کارگردان متفاوت است. به علاوه برای ساخت جهانی که شبیه دیگر هنرمندان نباشد باید اصول روایت و نویسندگی را به خوبی بلد باشم. همچنین تدوین و شناخت قاب بندی های درست مرا به کارگردانی نزدیک تر می کند.”

 پرسیدم: “با این اوصاف چه قدر در کارها متکی به تجربیات و راهنمایی بزرگانی؟” جواب داد: “باید در عین حال که گوش پذیرا داری؛ هوش انتقادی خود را پویا نگه داری تا بتوانی تجزیه و تحلیل کنی تا بدانی چه موقع نقد و توصیه به پیشرفت کارت کمک می کند و چه زمانی توصیه ها گمراهت می کنند.”

جویای ماه گرفتگی های دیگر او شدم و او گفت: “اگر توانایی این را داشته باشم که به گذشته برگردم، هیچ چیز حتی یک ثانیه را تغییر نمی دهم چون معتقدم همین کاراکتری که الان هستم، مجموعه ای از ماه گرفتگی ها و درخشش های مرا ساخته است. به نظرم  اگرچه ماه گرفتگی ها در زمان وقوع دردناکند؛ اما انسان به خاطر امید به بقا همیشه می تواند راهی برای عبور از آن پیدا کند. به علاوه فکر می کنم موفقیت در ایران سقف دارد اگر بیشتر از تصور سایرین به موفقیت برسی، همکاران و حتی نزدیکانت جلوی پای تو سنگ اندازی می کنند. در تاریخ هنر هم به وفور می توان این موارد را مشاهده کرد. مثال بازر آن آقای بهرام بیضایی است که به دلیل محدویت های شدید کاری مجبور به مهاجرت شد.”

از او  می پرسم: “تا به حال شده دست به کار مهمی بزنی که در آن هیچ سابقه ای نداشتی؟” می گوید: “بله، پیشنهاد مدیریت چند بخش در جشنواره بین المللی تئاتر دانشگاهی به من شد و من به عنوان کسی که همواره پیگیر جشنواره هایی مثل جشنواره حقیقت و جشنواره های دانشجویی بودم؛ احساس کردم نباید از این کار شانه خالی کنم و فکر کردم با قبول مسئولیت در این بخش می توانم مواردی را برای بهبود شرایط موجود ایجاد کنم. بنابراین مدیریت بخش عکس، پوستر، اسکیس و ماکت صحنه بیست ودومین جشنواره تئاتر دانشگاهی را پذیرفتم و همان طور که تصور می کردم به نتایج خوبی رسیدم.”

از او دربارۀ بیشترین ماه گرفتگی هایی که هنرمندان جوان این روزها با آن روبه رو می شوند، پرسیدم و او می گوید: “مافیای هنر بزرگ ترین مانع بر سر راه هنرمندان جوان است. متأسفانه خیلی ها در مواجهه با آنها دچار نا امیدی و سر خوردگی می شوند و دست از تلاش برمی دارند. نمونۀ تلخش برای من زمانی بود که فرصت مطالعاتی مطلوبی به من داده شده بود و تمام هزینه ها را دانشگاه کشور مقصد قبول می کرد؛ اما با ممانعت و سنگ اندازی برخی افراد این فرصت استثنایی را از دست دادم. برایم سخت و ناگوار بود ولی خدا را شکر از این ناکامی به سلامت عبور کردم.”

به پریسا گفتم: “با تمام این موانع و مشکلات که گفتی چه چیزی را باعث حس خوب و  پایدار در وجودت می دانی؟

پاسخ داد: “به نظرم برای هر آدمی تاب آوری یکی از مهم ترین وجوه برتری و امتیاز است. در هر کسب و کاری  این تاب آوری اهمیت خاصی دارد. صادقانه بگویم سنگ اندازی ها و موانع، ارادۀ من را بیشتر تقویت می کنند. وقتی چشم در چشم  دنیای واقعی می شویم  باید سعی کنیم  تا جایی که می توانیم، خود را ورزیده کنیم تا توان مقابله با سختی ها را داشته باشیم. به علاوه برای موفق شدن در عرصۀ هنر نظم و دیسپلین خیلی مهم است. اگر برنامه ریزی درست نبود، قطعاً نمی توانستم چند شاخه هنری را هم زمان پیش ببرم. درنهایت حس خوبی پایدار است که نیرو برای ادامه دادن را در من ایجاد می کند. بین خودمان و خوانندگان بماند، فکر می کنم تنها آنهایی که از چارچوب زیست متداول خارج می شوند و خطر می کنند در یادها می مانند.”

در پایان مصاحبه پریسا گفت: “اسم یکی از داستان هایم که در کتاب مینی داستانیسم دفتر سوم چاپ شد این بود؛ سربازی که نفس کشیدن رو وسط جنگ از یاد برده.” می خندد و می گوید: “این عنوان توصیفی است از تلاش من برای بقا و عشقی که بندبند وجود من به هنر دارد. من همانند آن سرباز همواره در میدان جنگم.”