خانه‌ی جهانی ماه‌گرفتگان

مجموعه مستقل مردم‌نهاد (NGO)

بازنمایی «دیگری» در داستان «دست» اثر یاسوناری کاواباتا از منظر کارل یاسپرس

بازنمایی «دیگری» در داستان «دست» اثر یاسوناری کاواباتا از منظر کارل یاسپرس

نویسنده: صحرا کلانتری

«و هیچ‌کس به‌تنهایی انسان نیست.»

کارل یاسپرس

یاسوناری کاواباتا متولد اوزاکا ژاپن در سال 1899 دیده به جهان گشود و در طول زیست هنری‌اش توانست به‌عنوان اولین نویسنده ژاپنی، جایزه نوبل ادبیات را دریافت نماید. کاواباتا در 73 سال زندگی سه دورۀ مهم تاریخ ژاپن را لمس کرده است. ( دوران میجی از 1868 تا 1912، دوران تایشو از 1912 تا 1926 و دوران شووا از 1926 تا 1989 ) و تأثیر تجارب زیستی تاریخی این نویسنده را می‌توان با المان‌هایی از زیبایی‌شناسی سنتی ژاپنی با گرایش‌های مدرنیستی در آثار او ردیابی کرد.

کاواباتا در دوران کودکی به‌دلیل از دست دادن خانواده و نزدیکانش خیلی زود با مفهوم مرگ و نیستی آشنا می‌شود و این مقوله بخش مهمی‌ از فلسفۀ جاری بر آثار او را تشکیل می‌دهد. از برخی آثار کاواباتا می‌توان به رقصنده در ایزو (1926)، سرزمین برفی (1947)، آوای کوهستان (1954) و خانه خوبرویان خفته (1961) اشاره نمود. خوانندۀ آثار کاواباتا وارد جهانی از قاب‌های سوررئالی می‌شود که چون پوسته‌ای بر رئالیسم پنهان و نهفته در اثر کشیده شده است؛ گویی تریبون در دست شخصیت‌های سوررئالی است که قصد رمزگشایی از واقعیت و حقیقت را دارند.

برخی از آٍثار این نویسنده را می‌توان در دایرۀ رئالیسم جادویی گنجاند. عنصری شبح‌مانند و جادویی وارد اتمسفر داستان می‌شود و ترکیبی از عناصر اسطوره‌ای و تاریخی را برای بیان حقیقت به کار می‌گیرد. بخش جادویی آثارش یادآور آثار نقاشان سوررئالی چون سالوادور دالی، رنه ماگریت، خوان میرو و فیلم‌سازانی چون لوئیس بونوئل، دیوید لینچ و فدریکو فلینی است. یکی دیگر از ویژگی‌های آثار کاواباتا ابهام در مرز میان خیال و واقعیت است و اصل عدم قطعیت‌ هایزنبرگ را تداعی می‌کند؛ گویی گسست و پیوست هم‌زمان در فضای ابژکتیو و سوبژکتیو اثر در نوسان است. شخصیت‌های آثار کاواباتا تمایلات اروتیک دارند، اما وجه تمایز اروتیستیک بودن شخصیت‌های او بیان لذت نیست؛ بلکه نمایشی از نوسان میان مرگ و زندگی است.

«دست» داستانی از مجموعه داستان خانه خوبرویان خفته است، کاواباتا این اثر را در سال 1961 به رشته تحریر درآورد، «پرندگان و حیوانات دیگر» و «خانه خوبرویان خفته» دو داستان دیگر از این مجموعه‌اند. به‌طور خلاصه می‌توان داستان دست را در این جمله بیان کرد: «مردی یک شب با قرض گرفتن دست زنی به خانه می‌رود تا شبی را با آن دست سپری کند.»

در این داستان تقابل میان خود و دیگری، آزادی و اسارت، جبر و اختیار، تملک و رهایی، زن و مرد، زشتی و زیبایی، اروتیسم و معصومیت، پیری و جوانی، سنت و مدرنیته و…وجود دارد و نوعی از مالیخولیا و نوستالژی فرهنگ ژاپنی قابل مشاهده است. قهرمان داستان، مردی تنها و اروتیستیک است که با قرض گرفتن دست راست یک زن با حلقه‌ای در انگشت چهارم آن که مربوط به مادر زن است، برای یک شب در فضایی مه‌آلود و اکسپرسیونیستی وارد آپارتمان خود می‌شود.

کاواباتا که مسلط به کتاب مقدس است در قسمت‌هایی از داستان برش‌هایی از آن را جهت ایجاد حسی از مراقبه و سلوک آورده است تا بتواند با ایجاد تقابلی در فرم در راستای محتوای اثر، برزخی میان یگانگی و دوگانگی را ایجاد کند.

یکی از مفاهیم بنیادی در فلسفۀ کارل یاسپرس فیلسوف اگزیستانسیالیست آلمانی، مفهوم «دیگری» است. از منظرگاه یاسپرس انسان موجودی کامل نیست و در ارتباط با دیگری در مسیر شدن و صیرورت قرار می‌گیرد. انسان ابتدا وجود می‌یابد و سپس در مسیر شدن به فراروی از خود به‌سوی جهان، خدا و دیگری کشیده می‌شود تا خود را بیابد و بتواند اگزیستانس خود را محقق کند.

دست راست زن نمادی از دیگری است و زن در جایی از داستان با تأکید بر انگشتری که متعلق به مادرش است، می‌خواهد دیگری بودن و غیریت خود را به مرد نشان دهد؛ نوعی تأکید بر امکان فراموشی و عدم ادغام خود در دیگری.

«دختر لبخندی زد و گفت: انگشتری که به انگشت دست چپمه، به انگشت دست راستم می‌کنم تا یادت بمونه که اون دست مال منه» (ص1 ).

تأکید زن بر انگشتر و تأکید مالکیت آن برای مرد طبق نظر یاسپرس بیان خویشتن خویش است که تنها به‌وسیلۀ دیگری درک می‌شود؛ نوعی هشدار در این تأکید نهفته است که در صورت ادغام خود در دیگری یا تملک دیگری، فرد درکی از خویشتن خویش نخواهد داشت و نوعی بازگشت به تنهایی برساخته از محو و حذف دیگری را به‌دنبال خواهد داشت. از منظر یاسپرس شخص تنها زمانی می‌تواند از خویشتن خویش آگاهی یابد که از چیزی که خودش نیست آگاهی پیدا کند؛ انگشتر مرزی برای بیان این آگاهی است.

در بخشی از داستان دربارۀ خویشتن خویش می‌خوانیم:

  _ هیچ‌کس نباید من‌و ببینه و الا خویشتن من‌و دیده…

_ پرسیدم: خویشتن؟ این یعنی چی؟ متوجه منظورت نمی‌شم…دست با لحنی که بیشتر آهنگ دعاخواندن داشت پاسخ داد:

_ باید دور شد… برای دیدن خویشتن خویش باید از خود دور شد.

_ گفتم: آخه چرا؟ مگه این خویشتن پیش خود اون‌ها نیست؟

_ نه، دوره. خیلی دوره ( ص 22).

همان‌طور که در این بخش‌ها قابل مشاهده است، زن نیز گویی با در اختیار قرار دادن دست خود به مرد می‌خواهد خویشتنی را بیابد که تنها در دوری از خود و تنها با درک و شناخت دیگری امکان‌پذیر خواهد بود؛ تعاملی دوسویه اما با وجه تمایزی آشکار در این ارتباط نهفته است و آن آگاهی زن نسبت به قرارگیری در این وضعیت است و آن چیزی نیست جز یافتن خویشتن خویش در آینۀ دیگری، اما برای مرد به‌دلیل عدم وجود این آگاهی تبدیل به تملک و ادغامی‌ می‌شود که روند شناخت خود را به تعویق می‌اندازد و مسیر تکامل ارتباط میان خود و دیگری را اخته و عقیم می‌کند.

یاسپرس در کتاب کوره راه خرد می‌نویسد:

«… من تنها در پیوند با دیگران هستم. من در تنهایی هیچم. تنها در ارتباط است که همۀ حقیقت‌های دیگر کمال می‌یابند. تنها در ارتباط است که من خویشتن خویش هستم که فقط زندگی نمی‌کنم؛ بلکه زندگی را کمال می‌بخشم…»

در داستان دست، نماد پنجره به‌عنوان وجه مهمی ‌از ارتباط مطرح می‌شود و در قسمت‌های مختلف داستان کاواباتا از پنجره به‌عنوان عنصر مهمی ‌برای بیان برزخ و تعلیق ارتباط میان خود و دیگری بهره می‌برد. در جایی از داستان این‌گونه عدم ارتباط مرد با خود و گمگشتگی مرد به تصویر کشیده می‌شود:

«درحالی‌که به‌طرف پرده می‌رفتم، گفتم: من پنجره رو می‌بندم.

رطوبت هوا پرده را خیس کرده بود. چهره‌ام در پنجره جوان‌تر از سنم که سی‌وسه سال بود نمودار شد. در کشیدن پرده هیچ تردیدی نکردم و چهره‌ام ناپدید شد (ص23).

 همچنین کاواباتا با نگاهی انتقادی از رطوبتی جبری که نماد جبر طبیعت و اجتماع است و بر روی همۀ پنجره‌ها حکومت می‌کند، می‌نویسد و آن را نشانه‌مند می‌کند؛ رطوبتی که تنهایی افراد را گسترده‌تر کرده و هرگونه ارتباط را دچار اختلال کرده است.

«رطوبت همچون وزغی که شکمش را باد کرده باشد، پنجره را در بر گرفته بود (ص 22).

و ضربۀ نهایی کاواباتا جایی از داستان است که پنجره‌ای به شیوه‌ای منحصربه‌فرد با انگشتان مرد و زن می‌سازد و این پنجره از آگاهی دست راست زن و به ابتکار او ساخته می‌شود و چون عدسی چشمی ‌روبه‌روی چشم مرد گشوده می‌شود تا خود را بیابد، گویی فرصتی طلایی نصیب مرد شده است تا با چشم یک دیگری به جهان خود سفر کند. انگشت زن که ضلع چهارم و تکمیل‌کنندۀ ساخت پنجرۀ نمادین است، همان انگشتی است که دارای انگشتر است، این تأکید بر انگشتر نشان‌دهندۀ غیریت و عدم ادغام با دیگری است؛ زیرا در صورت ادغام پنجره‌ای برای کشف خود باقی نمی‌ماند:

«آن انگشت طوری خم شده بود که تنها از دست نرم آن دختر برمی‌آمد و غیرممکن بود دست مردی درشت‌استخوان و دارای مفصل‌های سفت بتواند آن کار را انجام دهد، انتهای آن انگشت زاویه‌ای عمودی داشت و در نخستین مفصل طوری خم شده بود که باز هم زاویه‌ای عمودی تشکیل می‌داد به این ترتیب یک چهارضلعی‌ درست شده بود که ضلع چهارم آن را انگشت دیگری که در آن انگشتری بود، تشکیل می‌داد. پنجره‌ای مستطیل‌شکل در برابر چشمان من ایجاد شده بود… (ص 23).

کارل یاسپرس در کتاب فلسفه از چهار سطح ارتباطی سخن می‌گوید: دازاین، آگاهی کلی، ذهن و سطح اگزیستانس.

یاسپرس مهم‌ترین سطح ارتباطی را سطح اگزیستانس می‌داند. در این سطح هم خود و هم دیگری بدون انحلال در هم به اتحاد می‌رسند و به موازات آن از فردیت و تنهایی نیز بهره‌مندند.

در داستان دست، ارتباط در سطح اگزیستانس برقرار نمی‌شود و ادغام موجب انحلال دیگری و پس از آن انحلال خود می‌شود. یاسپرس معتقد است که ارتباط در این سطح با آزادی دیگری محقق می‌شود و پذیرش هویت خود و دیگری منوط به آزادی و استقلال هویت است. از منظر یاسپرس ارتباط همان آزادی است و اگر خود در مسیر ارتباط سعی بر محو دیگری داشته باشد، در اصل به محو هویت خود برخاسته است.

«ما تنها تا بدان‌جا خودمان می‌شویم که دیگری نیز خودش بشود. فقط بدان وجه آزاد می‌شویم که دیگری نیز آزاد بشود، ترک و محو دیگری ستم به خود است.»

و در آخر با جمله‌ای از کاواباتا به رستاخیر دوبارۀ بازوانمان بیندیشیم:

«… حتی اگر حقیقت زشت و سخت باشد؛ اما وقتی بپذیرید که آغوش شما تشکیل‌شده از بازوان خودتان است، آرامش می‌یابید.»

 منابع

  • خانه خوبرویان خفته، اثر یاسوناری کاواباتا، ترجمه: رضا دادویی.
  • زندگی‌نامه فلسفی من اثر کارل یاسپرس، ترجمه: عزت الله فولادوند.