خانه‌ی جهانی ماه‌گرفتگان

مجموعه مستقل مردم‌نهاد فرهنگی، ادبی و هنری

شعری از عاطفه عظیمی

شعری از عاطفه عظیمی

مرا نترسان!

از چرکِ خوابیده بر چروک

از نرسیدن به لولای نچرخیدۀ زندگی

بر پاشنۀ در

از آشیلی که پرندگی نیاموخت

از قرقرۀ درد، لا‌به‌لای سپید دندان‌ها

وقتی که قژقژ مینا به مینا حرفی ندارد برای این دهان

دهان به دهان می‌چرخم

بچرخ

بچرخ

بچرخ

ای محاط درد، نشسته به محیط پیشانی!

وقتی که خاطره‌ها میان کاسۀ سر نمی‌گنجند

فراموشی تیر خلاص بود بر حفره‌های خیال

مرا نترسان!

از دو نیم صورت

خوابیده به کارد

که مکدرست به کنایۀ تیز لب‌ها

خوابیده بر لبة سرخ تیغ

این سرخِ ماسیده روی لب

مشتی‌ست حرف ریخته بر خیابان

از انگشت‌های باز نشده

تا قیلولة درد

میان خواب تفتیدۀ تابستان

خوشه خوشه انگورم!

مستم!

بیاویزم به داغ آجرها

به تاک ریخته بر قیام

که قدم به سرخ پاشیده به خیابان بگذارد

بگریز!

از زندگی

این مرگ مشدّد میان کوچه‌های فرار

این فعل متعدی گریخته از رای مفعولی

ای تعدد حرف‌های حل‌شده در دهان

ای کلمات خواب‌رفته در انگشت‌ها

برویید

به جان درخت

که آشیان پرنده‌هاست!