خانه‌ی جهانی ماه‌گرفتگان

مجموعه مستقل مردم‌نهاد فرهنگی، ادبی و هنری

شعری از سمیه جلالی

شعری از سمیّه جلالی

آنکه با هیولا دست‌و‌پنجه نرم می‌کند،

باید بپاید که خود در این میانه هیولا نشود.

اگر دیری در مغاکی چشم بدوزی،

آن مغاک نیز در تو چشم می‌دوزد.

فردریش نیچه

منِ موافقِ صراحتِ دوران

چگونه بر لهجۀ آب، شُرای چکیدن نباشم

و مبتلا به جاری شدن از دو پای رودخانه؛

منِ ستوده‌شده در نسیان

آمرزیده‌شده در خطبه‌های خوف

اندامِ جنسیِ حذف‌شده‌ای از بیانِ عاطفیِ روایتی مکتوب،

تحریف‌شده در سطرهای منظوم؛

نظمِ نوینِ براندازی، ارتجاع، انقلابِ صورت‌های معترض،

خوابیده بر مفاصلِ جرح.

شهر از رفتارِ موافق ما به ابتذال خویش خو کرده بود

و به چهرۀ متلاشیِ دورانمان بسنده.

شب در زباله خوابیده بود

و آفتاب سر برنمی‌داشت از خاوران.

این‌همه اجسادِ تن‌دریده بر ساروج‌های گُزیده

خفته‌اند تا

              مارانِ گَزیده،

ماران خزیده بر شانه‌های هیولا

شرابِ جوان بنوشند؟

ردِّ جوان افتاده بر سایۀ درخت

و خون پرنده آواز می‌خواند بلند.

با من از شرافتِ ابرها سخن آمده

و باد نیز و باران نیز

و خاک که بی شفای باران می‌میرد

منِ متذکِّر بر صلابتِ دوران

کلامی نمی‌یافتم بر شرح واقعه.

کمی متمایل شوم به آشوب

بریزم مقداری دانه

زمین پراکندۀ پرنده شود.

به تناسخِ درخت فکر کنم

آویزان باشم از شاخه‌هاش،

بپروازانم رُخ‌های سربی‌ام را بپروازانم

یا جوانه‌ای باشم در حالِ رستن؛

منِ روییده در شکاف‌های رفیع

کلامی نمی‌یابم بر شرحِ پرنده،

تموزِ گریبان‌های چاک‌خورده‌ام در بال‌های تنیده

و امکان دارم برای پریدن

و تو ای پرندۀ سیاه‌بالِ سرخ‌پریده، ای همیشه سرخ‌پریده، ای همیشة سیاه‌بال

وقتی خون در پرهایت جریان داشت

درست وقتی خون در پریدن‌هات جریان داشت

امکانِ سرخِ جاری بودی در رگ‌های مضطربِ هوا،

هوای مکیده شدن، جراحت برداشتن، گرگ‌و‌میشِ جنازه شدن، خراب آمدن، تخمیر روح، رواج یافتنِ تظاهراتِ تن

تو را صدا می‌زدیم

بال‌هایت را برای پریدن لازم داشتیم

لازم بود در هوای دیگری بال بگشاییم

لازم بود بر خط شکستۀ لب روی صورتِ ازهم‌پاشیدۀ شب، خون بپاشیم

که تاریکی انتخابِ ما نبود،

روی دیگرِ ما بود.