شعری از محمدِ آشور
(یکتکه از خدای شکسته)
میشود آنقدر بخواهمت که خواهیدنِ جان باشی
و خَتمِ جهان باشی ای تکهخدایی که از خدایان خواهیدنیتری.
تو قلب خدایی ای تکهسنگ!
ناتپیدن از تو بعید است!
جایی که تو… آنجای «از تو بعید» است!
آنجا نه جای تو (جای توست اینجای سینهام… اینجاست!)
قربانیِ توام!…
کنار تو (پهلوی چاک و دریده…، با،… نای بریده…)
مهتابِ سرخ
آهتاب منی تو!
و همزمان… چاقوی نقرهای، ای ماه!
لرزندۀ تو ای تبِ تابیدنی، منم!
خونِ خاموشِ شب!
شِبهگناهِ منی ای آه که سر به چاه کردهای!
(«خوا» و «تا» بیدنیتر از چشمهای خدایان)!
ای هوروَش!
ای از آینه تابیدن!
تخدیر!
شکلِ مبهمِ خوابیدن!
بیداریِ منی
بهوقتِ تراویدن
خُوی بر سفالِ تن
عرق به خمرۀ خَمر
سنگابرهای روان در خونِ من تویی
و خنجرِ پنهان در کتفِ سنگ
نادی… (نازی…) دنیترین
خُمخانه هم… و هم ای مِی!
موارد بیشتر
بخش شعر: شعری از سعیده محمدی(فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی سال سوم/ شمارۀ نهم/بهار ۱۴۰۴)
بخش شعر: شعری از آرزو رنجبر(فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی سال سوم/ شمارۀ نهم/بهار ۱۴۰۴)
بخش شعر: شعری از زینب فرجی(فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی سال سوم/ شمارۀ نهم/بهار ۱۴۰۴)