نقد و پژوهش منتخب در سایت
نگاهی بر مجموعه شعر
“بگذار گودوهایم آب شوند”
اثر فروغ سجادی
انتشارات مهری لندن
✍ علی قنبری
“شعر خیابان”
کتاب «بگذار گودوهایم آب شوند» مجموعهای از شعرهایی است که در امتداد سنت شعر اجتماعی و زنانهی معاصر ایران حرکت میکنند؛ اما فروغ سجادی با زبانی ویژه و بیپروا، این مسیر را از مرزهای آشنای بیان گلایه و درد فراتر میبرد و به منطقهای میرسد که شعر، هم اعتراف است و هم فریاد. در جهان شعری او، زن ایرانی نه صرفاً یک سوژهی منفعل در برابر مصائب اجتماعی و فرهنگی، بلکه راویِ رنجِ تاریخی و بدنی است که بار ستم را بر دوش میکشد و در عین حال از دل همین رنج، به بیانی مدرن، شهری و روایی دست مییابد.
سجادی در این کتاب، از شعر بهعنوان نوعی سند زیست استفاده میکند. او در سطرهایی کوتاه و انفجاری، لحظههایی از زندگی زنان را ثبت میکند: زنی در اصفهان با وسواسهای مالیخولیایی، زنی در شیراز در پر قو، زنی در کلاردشت که تلفن شوهرش را چک میکند، مادری در آرزوی خانهای سهخوابه در قلهک و زنی در خیابان که موهایش را باد برده است. این فهرست زنان، در واقع نقشهای است از جغرافیای زن ایرانی؛ زنانی از طبقات، شهرها و سرنوشتهای گوناگون که همگی در یک نقطه به هم میرسند: زیستن در محدودیت.
فروغ سجادی با انتخاب چنین پرترههایی، از کلیگویی و شعار فاصله میگیرد و به عینیت و جزئینگری میرسد. شعر او به تعبیر بنیامینی، «خیابانی» است؛ یعنی به جای پناه بردن به استعاره و خیال، مستقیم به سطح جهان واقعی میرود. نگاهش دوربینی است در خیابان که در هر تصویر، تکهای از رنج و مقاومت زنانه را ثبت میکند. در این معنا، شعر او بیش از آنکه رویاپردازی کند، شهادت میدهد.
یکی از وجوه برجستهی کتاب، فرم روایی و انشقاقی سطرهاست. شعرهای سجادی اغلب با جملههایی آغاز میشوند که نیمهتمام میمانند، یا در ادامه مسیر خود را عوض میکنند؛ گویی ذهن شاعر مدام در حال چرخیدن است ـ چرخشی چون چشمی که از منظرهای به منظرهی دیگر میپرد. این ساختار، همزمان حس تکهتکه بودن زیست معاصر را بازنمایی میکند و هم ضرباهنگی عصبی و ناآرام به شعر میدهد.
زبان در اینجا به ابزار اعتراض تبدیل میشود. سجادی از زبان معیار فاصله میگیرد، اما به دام تصنع نمیافتد. او از واژههای روزمره، لحن محاورهای، و گاه نیشدار بهره میگیرد تا نشان دهد که مقاومت، حتی در سطح زبان نیز ممکن است. شعر او در مرز میان گفتار و نوشتار حرکت میکند؛ هم زمزمه است و هم بیانیه.
در بسیاری از شعرها، راوی زنی است که از مصیبتهای خود سخن میگوید؛ اما این اعترافها شخصی باقی نمیمانند. هر سطر در عین فردی بودن، جمعی است؛ صدایی است از میان هزاران زن که در سکوت زیستهاند. فروغ سجادی شعر را به محاکمهای بدل میکند که در آن، زن ایرانی نه متهم که شاهد است. او نه صرفاً از ستم مردانه، بلکه از ساختارهایی میگوید که زن را در نقش قربانی تثبیت کردهاند: سنت، مذهب، خانواده، ترس از قضاوت، و نظام اجتماعی مردسالار.
اما در پس این اعترافها، نوعی آگاهی وجود دارد؛ آگاهی به اینکه شعر میتواند کنش باشد. او شعر را به خیابان میبرد و خیابان را وارد شعر میکند. از اینرو، شعرهای بخش دوم کتاب، بیواسطه به جنبشهای خیابانی و اعتراضات زنان میپردازد. سطرهای او یادآور جانهای پاک و نازنینی است که برای آزادی به خیابان رفتهاند و دیگر بازنگشتهاند. این شعرها، در واقع مرثیه نیستند، بلکه بازنمایی پایداریاند.
شاعر با لحنی گزارشگر اما عمیقاً شاعرانه، خیابان و بدن زن را به تصویر می کشد؛ حذف فیزیکی زن در برابر ماندگاری صدای او.
بدن در شعر سجادی حضوری پررنگ دارد؛ اما نه بهعنوان موضوعی اروتیک، بلکه بهمثابه میدان نبرد. او بدن زن را صحنهی مقاومت میداند: بدنی که پوشانده شده، قضاوت شده، محدود شده، اما هنوز زنده است و سخن میگوید. در شعر او، بدن زن همان خاکی است که تاریخ بر آن گذشته و هنوز میتپد. این نگاه، شعر را از سطح اعتراض اجتماعی به لایهای فلسفیتر میبرد؛ جایی که «زن بودن» نوعی تجربهی هستیشناختی از زیستن در جهان مردانه است.
سجادی آگاهانه از زبان استعاری فاصله میگیرد. او نه به دنبال زیباییشناسی شاعرانه به معنای سنتی است و نه به خیالپردازیهای فانتزی پناه میبرد. در شعر او، «زیبایی» از دل واقعیت بیرون میآید؛ از همان صحنههایی که ممکن است خشن، تلخ و حتی عریان باشند. این بیپردهگویی، شعر را از رمانتیسم متداول شعر زنانهی دهههای پیش متمایز میکند. در عوض، به زبانی میرسد که میتوان آن را «عینیتگرایی زنانه» نامید: زبانی سرد، دقیق، اما حامل گرمای درونی و عاطفهی فروخورده.
در مسیر خواندن کتاب، مخاطب شاهد حرکتی تدریجی از درون به بیرون است: از خلوت زن تنها تا میدان عمومی. در شعرهای ابتدایی، راوی با بدن و روان خود درگیر است؛ و در شعرهای پایانی، با جامعه و سیاست. این حرکت، تداعیکنندهی سیر تاریخی بیداری زن ایرانی نیز هست.
در نهایت، شعر فروغ سجادی از خانه بیرون میزند؛ جایی که دیگر «زن» فقط یک فرد نیست، بلکه بخشی از جنبشی جمعی است. به همین دلیل، شعرهای پایانی کتاب، به بیانیههایی نزدیک میشوند که با زبان شعر نوشته شدهاند. در این نقطه، فرم و محتوا یکی میشوند: شعر همان خیابان است، و خیابان خود شعر.
«بگذار گودوهایم آب شوند» را میتوان یکی از صداهای شاخص در شعر زنانهی معاصر دانست؛ صدایی که تن به سانسور نداده، در لندن منتشر شده و از بازار توزیع کتاب در ایران محروم است.
شعر او از خودسانسوری رهاست و این رهایی، همان چیزی است که شعر زنان ایرانی به آن نیاز دارد.
در مجموع، شعر فروغ سجادی آینهای است که واقعیت را زیباتر نمیکند، بلکه آشکارتر نشان میدهد.
در این شعرها، «گودو» استعارهای است از انتظار و امیدی که شاید دیگر موضوعش بازگشت نباشد؛ بلکه رهایی از انتظار است. وقتی شاعر میگوید «بگذار گودوهایم آب شوند»، در واقع از پایانِ انتظار سخن میگوید؛ از آغاز کنش. و شاید همین جمله، چکیدهی روح کل کتاب باشد: زنی که دیگر منتظر نیست، بلکه ایستاده است ـ در خیابان، در شعر، در جهان.
#تحلیل_شعر
#مجموعه_شعر
#بگذار_گودوهایم_آب_شوند
#فروغ_سجادی
#علی_قنبری
#شعر_خیابان
#نشر_مهری_لندن
#نقد_و_پژوهش_های_منتخب_در_سایت
#خانه_جهانی_ماه_گرفتگان
#فصلنامه_مطالعاتی_انتقادی_ماه_گرفتگی

موارد بیشتر
نقد و پژوهش منتخب در سایت(نگاه و تحلیل شعری از کتاب «پشت زیبایی جهان زنی خوابیده» اثر فرناز جعفرزادگان ✍دکتر علی تسلیمی)
چهارشنبهها با معرفی کتاب و نویسنده(جلسه ۷۷:معرفی کتاب 📕سال نو اثر یولی تسه با ترجمهی پریسا رضایی)
چهارشنبهها با معرفی کتاب و نویسنده(جلسه ۷۶: معرفی رمان شب تاریک اثر کیرستن بویه)