نقد و پژوهش منتخب در سایت
به کوشش دبیر داستان: سودابه استقلال
یادداشتی بر رمان تُلخاس
نوشتهی حامد روحیفرد
✍حسین رضائی
نویسنده و تحلیلگر
تُلخاس؛ خراشیدنِ حافظه
تزوتان تودوروف میگوید: «فکر نمیکنم هیچ رمان بزرگ ایرانی وجود داشته باشد.» این همان تصوری است که من ـ در مقام یک خوانندهی عادی ـ همیشه با خود داشتهام. و اگر عالیجناب تودوروف به واسطهی گسترهی موسَّع کرانههای اندیشهاش چنین اقامهی مدعا کرد، من با وجود نزاری فهم، از دوران خودشناسی، بالفطره بر چنین پنداری قائم بودهام و هیچگاه محرک و جنبانندهای که مرا به خواندنِ رمان ایرانی راغب کند در خود نیافتم.
علیایحال، اتفاقی دست داد و کتابی با واسطهی دوستی دریافت کردم. به پاسداشتِ دوستی خود را بر خواندنِ آن موظف دانستم. نام رمان ـ تُلخاس ـ تحریضی بود بر میلِ به خوابرفته و تحریکی بر کنجکاوی صُلبشدهام، تا با عدول از عادت معهود، به خواندن کتاب قیام کنم.
رمان آشکارا به شیوهی رئالیسم جادویی، با رگههایی از سوررئالیسم، و به نوعی همزادی برای دردانهی مارکز، صد سال تنهایی است؛ اما با غرائبی بیشتر و مناسباتی پیچیدهتر. اگر آنجا هرجومرج، بلبشو و بیاخلاقی موجبِ غرابت فرهنگی است، اینجا ـ در فرهنگ لُر، و بهویژه بختیاری ـ آداب، سنتها و مراوداتی آمیخته و سرشته با ادب، احترام و اخلاق، و مبتنی بر پیچیدهترین، ارزشمندترین و خدشهناپذیرترین نظام سلسلهمراتبی، که عمیقترین ارزشها را ترسیم میکند، پدیدآورندهی غنیترین و در عینحال بغرنجترین فرهنگ قومیتی در تاریخ است.
با وجود شباهت سبک، تُلخاس حائز وجوهی ویژه است که استقلال خود را از صد سال تنهایی حفظ میکند. اگر شاهکار مارکز با شروعی مشعشع و درکشنده، اشتیاق و شهوتی وافر برای ورود به فضایی پرالتهاب و آشفته ایجاد میکند، تُلخاس با دیباچهای عاشقانه و مبهم، دریچهای به دنیایی اساطیری میگشاید.
نویسنده که به اقتضای سن میبایست جوانی میکرد و اوقات به سرخوشی و انفعال میگذراند، با خَرقِ عادات مرسوم شباب، به سان یک پیر، یک مرشد، و یک یاغی کهنهکار ـ که ذهنش از خاطرات رنگرنگ پرشمار و تجربیات زمخت و ظریف به فربگی غولآسایی رسیده و دست به چپاول اتفاقات و عوارض غریب یازیده ـ بلوغی هنگفت جاری میکند. مانند پیرانی که عمری دراز را به زیستنهای پرحادثه گذراندهاند، پستوهای تاریک تاریخ ایلیاتی را کاوش میکند، از آداب و رسوم کهنه غبار نسیان میزداید و در وانمودنی طنازانه، سنتهای غلیظ را در برابر چشمان متحیر خواننده به اعراض میآورد. در مقام یک هرمنوتیسین چیرهدست، تفسیری بالغانه از فرهنگی پرمایه و کهن افاضه میکند.
در تُلخاس همهچیز غریب و طرفه است؛ از شیوهی روایت و مناسبات، تا کاراکترها و اتفاقات. رمان با ادبیاتی روان، ادبیتی شایسته و مراعات دقیقِ اسلوب نوشتاری به پیش میرود و خواننده را سر ذوق میآورد.
اینکه ماجرا چگونه آغاز و به کجا ختم میشود مجالی برای پرداختن نیست؛ اما شاخصهی بزرگ تُلخاس فرم روایی عجیب آن است که میتوان آن را ساختارشکن و به نوعی پستمدرن دانست. روایت از مجرای متعارف خارج میشود و با ورود به مسیرهایی ناآشنا خواننده را در بهت فرو میبرد. اتفاقات بر بستر پیرنگی محو اما استوار جریان مییابند؛ روایتها مدام از دل هم زاده میشوند و در یک همرسیِ اضطرابآور، سیلابی سهمگین میآفرینند که هستنهای بیهوده را به اضمحلال میکشاند.
در تُلخاس انسجام و انتظام زمان به کجریختی و آشفتگی احاله میشود. زمان درهمشکسته و دفرمه میشود؛ گذشته و آینده در اکنون ادغام میشوند و ناترتیبی مبهمی شکل میگیرد. این آشفتگی تشخیص تقدم و تأخر رخدادها و نوع ارتباطشان را دشوار کرده و مایهی سردرگمی خواننده است.
تُلخاس به رخکشیدنِ مغرورانهی مهارت بازی با زبان و زمان، و سلبِ قوهی تشخیص و تمرکز از خواننده است. گذشته، اکنون و آینده در روایتهای موازی و پیچوتابی سرگیجهآور توصیف میشوند. نَقبزدن به گذشته و ارجاع به آینده در بستر پرابهام زمان حال مکرر صورت میپذیرد.
تُلخاس رنجنامهای است که زیستنهای پردرد آدمهای مبتلا به تروماهای پرشمار را تشریح میکند و از مناسبات پیچیدهی انسانهای درخودشکسته رمزگشایی میکند. ابتکار نویسنده در اطلاق اسامی عام و نمادین بر کاراکترها، دایرهی شمول و مصداق دردمندی را تا سرحدات محو تاریخ و کرانههای گنگ زمان گسترش میدهد. بهکارگیری زبانزدهای کلیدی با گویش محلی نیز نشان از ترجمهناپذیری و نادریافتنیبودنِ بغرنجیهای فرهنگ قومی دارد.
اما دستاورد بزرگ رمان و مهمترین مایهی تمایز آن از داستانهای دیگر، پروردنِ قهرمان عجیب داستان است؛ که شاید بتوان آن را نادرترین، خاصترین و حتی پیچیدهترین قهرمان در رمان ایرانی دانست.
«چیـآو» ـ همانگونه که نامش معنی میدهد ـ مانند آب به همهجا نفوذ میکند. شخصیتی بهظاهر بیاهمیت، ضعیف، ناکارا و خنثی، اما همهجا حاضر، دقیق، آگاه و شاهدی صادق بر همهی اتفاقات. چیآو در یک پردازش نامأنوس، همزمان هم دختربچهای است که در آغوش شِرین آرام میگیرد و هم پسربچهای که بر زانوان بارو مینشیند؛ هم دخترکی که بر پشتهی کیسههای گندم روی قاطر نشسته و هم پسرکی که افسار همان قاطر را در سفر پرمخاطرهاش به همراهی داولو در راه بیپایان آسیاب ترسناک میرتُل میکشد. هم دختری است که شیوههای دلبری را از زَرپَلو میآموزد و هم پسری است که آداب چوپانی را از بندیر فرا میگیرد. او هم راوی داستان است و هم اُبژهی روایت.
چیآو گویی در پیِ برانداختنِ تبعیض و تمایز جنسیتی، درهمشکستنِ کهنالگوهای روانی و همداستان با دریدا، برهمزدن و باژگونهکردن تقابلهای ازلی اندیشهی انسانی است.
اینجا مرگ نه عفریتی شوم و نقطهی پایانی بر زندگی، بلکه رؤیایی خواستنی و دلپذیر، و در شمایل یک منجی، دستاویزی برای رهیدن از رنج و رسیدن به آرامش است. اهالی در اغواکردنِ مرگ برای دستانداختن بر زندگیشان بر یکدیگر پیشی میگیرند.
تُلخاس داستان تباهی است؛ قصهی تکاندهندهی زوال قومی فراموششده در اقلیمی بینشان. افسانهای است که از بیرحمی طبیعت در مصادرهی زیستن حکایت دارد. مرگ «بـوا» ـ در مقام ستون استوار ایل ـ نقطهی عزیمتی برای سراشیبی زندگی در ایلبان است و مرگ «ایلدا» ـ مادر و روح ایل ـ این امحاء و اعدام را تسریع میکند.
در سکانس پایانی رمان، و در مؤخرهای باشکوه، نویسنده همهی شور، شعور و توان خود را به یاری میگیرد و با توصیفی درخشان و نبوغآمیز، از انهدام نهایی پرده برمیگیرد؛ آنجا که در فرجامی آخرالزمانی، هجوم سنگدلانهی طبیعت با همدستی تقدیر همهی مظاهر زندگی را به نابودی میکشاند و آن همه طنازی، شورمندی، سرزندگی، مهربانی، دلاوری، سلحشوری و سخاوت با خاکستر نیستی مدفون میشود.
صحنهی پایانی، صحرای محشری است که غلظت زمخت تباهی پدیدار میشود و در گسترهی بیکرانهی ویرانی، تپهای بلند افراشته است؛ جایی که «چیـآو» قهرمان داستان، بر بلندای آن ایستاده و نظارهگر خاموش چیرگی تباهی است. اگر در پایان صد سال تنهایی، آخرین عضو خانواده طعمهی مورچگان شد، اینجا چیآو، وارث مجموع برهمانباشتگی همهی رنجها و نامرادیهای بشری، پیوسته و جاودان در خود تکرار میشود و محکوم است که تا ابد، از بلندای تُلِ فراموشی، بر این برهوت سترون خیره بماند:
«چیاو از پیِ چیاو از پیِ چیاو میآید.»
در پایان، به ادعای مطرح در سطرهای آغازین برمیگردم: آیا هیچ رمان بزرگ ایرانی وجود دارد؟ من، در مقام یک خوانندهی عادی، بر پایهی حدِ فهم و ذوق خود، دستها را به فتوی برمیافرازم که در این قصهی غریب، مؤلفههای بزرگی برپاست.
تُلخاس یک رمان بزرگ ایرانی است.
لینک ارتباط با دبیر داستان جهت ارسال آثار:
https://t.me/s54_est
#تحلیل
#تلخاس
#حسین_رضائی
#حامد_روحی_فرد
#نقد_و_پژوهش_های_منتخب_در_سایت
#خانه_جهانی_ماه_گرفتگان
#فصلنامه_مطالعاتی_انتقادی_ماه_گرفتگی
موارد بیشتر
نقد و پژوهش منتخب در سایت(خوانشی بر مجموعه داستان مسلخ اثر معصوم علی صیدی ✍سارا محمدی نوترکی)
نقد و پژوهش منتخب در سایت(سمفونی مردگان؛ مرثیهای بر دانایی ✍حسین رضائی)
داستان کوتاه: عمو اِبرام ✍مهیار زبرجد(فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی سال سوم/ شمارۀ نهم/بهار ۱۴۰۴)