خانه‌ی جهانی ماه‌گرفتگان

مجموعه مستقل مردم‌نهاد فرهنگی، ادبی و هنری

فصلنامۀ بین‌المللی ماه‌گرفتگی سال دوم/ شمارۀ هفتم/پاییز ۱۴۰۳ (تبلور بدنمندانه از خانه‌ای سیاه)

فصلنامۀ بین‌المللی ماه‌گرفتگی
سال دوم/ شمارۀ هفتم/پاییز ۱۴۰۳

مطالعات تخصصی هنر،سینما و فرهنگ

تبلور بدنمندانه از خانه‌ای سیاه
✍️فرزانه زحلی
دبیر
مطالعات تخصصی هنر،سینما و فرهنگ

 

زمانه‌ای است که آدمی برای زیستن، برای نجات جان دیگری، جان خود را می‌ستاند. گاه غریقی غریب می‌شود به رودخانه‌ای در پاریس و گاه پرنده‌ای بر فراز پلی در تهران. حتی دیده شده است پیراهن بر تن می‌درد و جامه‌دران بدن بی‌واسطه خود را همچون آخرین تیر ترکش آزمون زندگی‌ به میدان می‌آورد و بدین ‌وسیله نشان می‌دهد که بدن تنها وسیله یا ابزاری برای معنابخشی و درک هستی پیرامون‌ نیست؛ بلکه بیانگر وضعیت و شیوه زندگی آدمیان است. بیانگر اخلاق زیستی، بیانگر شیوه و نحله زندگی و وضعیت هستی مردمان است.

انسان به وسیله بدن به جهان دسترسی می‌یابد و با آن هماهنگ می‌شود و از این راه نظرگاهش را برای ارتباط با جهان شکل می‌دهد.

درواقع بدن امکان تملک بر خود، لذت بردن از امور و چیرگی بر موانعی چون فقر، نیاز، ناتوانی را سامان می‌دهد.

این رویکرد به بدن و آگاهی انسان از خود و شیوه بودنش در جهان هستی را رویکردی پدیدارشناسانه برشمرده‌اند؛ رویکردی با بن‌مایه‌های فلسفی.

فروغ فرخزاد در میان هنرمندان ایرانی نمونه شاخصی است از آفرینشگری بدنمند. او در آغاز همواره متهم ردیف اول توجه به تن و تنانگی و بدنمند بودن بوده است.

اشعار فروغ همواره به‌‌دلیل نمایش بدن زنانه و خواسته‌های زنان، رادیکال و نوآورانه تلقی شده‌اند، درحالی‌که اشعار او بدن را نه به‌عنوان ابزاری برای فانتزی‌های مردانه از شهوت و پاکی؛ بلکه وسیله‌ای برای خودمختاری و عاملیت به‌کار می‌گیرد.

این نوشتار در تلاش است تا بدنمند بودن هنری او را در اثر سینمایی‌اش «خانه سیاه است»، بررسی کند.

فروغ‌الزمان فرخزاد هشتم دی ماه 1313 در تهران به‌دنیا آمد و سی و دو سال بعد در بیست و چهارم بهمن 1345 در سانحه‌ی رانندگی درگذشت.

در شانزده سالگی ازدواج کرد و خیلی زود با داشتن فرزندی پسر از همسرش جدا شد. پس از جدایی به‌مدت سه ماه با طوسی حائری (همسر سابق احمد شاملو) که شاعر و تحصیل‌کرده فرانسه بود زندگی کرد.

سپس به خانه پدری رفت و آنجا ماندگار شد.

شور بسیار به هنر روی آورد.  فروغ که به‌خاطر ازدواج تحصیل در هنرستان کمال‌الملک را رها کرده بود،  بار دیگر با

سه کتاب نخست او حاصل این دوران زندگی فروغ است. سه کتابی که او را در معرض اتهام توجه بسیار به امر تن و تنانگی کرد و چهره‌ای کاملاً زنانه در شعر او نشان داد. چهره‌ای که او را به عام‌ترین جلوه فرهنگی فمینیسم ایران تبدیل کرد.

فروغ در سال 1335سفری به اروپا داشت که سبب آشنایی او با زبان و فرهنگ آلمانی شد.

در بازگشت با انتشار عصیان به محافل و مجلات هنری و ادبی راه یافت و سرانجام از طریق رحمت‌الهی و سهراب دوستدار به استودیوی فیلم‌سازی گلستان راه یافت که نقطه‌ی عطفی در زندگی هنری فروغ شد.

در کارگاه فیلم‌سازی گلستان همه‌کاری کرد. منشی‌گری، تهیه شات‌لیست، دستیار تهیه، نویسندگی، تدوین و سرانجام کارگردانی.

تقسیم‌بندی نماها (شات لیست) و ثبت مشخصات حلقه‌های فیلم‌ «یک آتش» اولین کار فروغ در این زمینه بود.

در تهیه فیلم‌های چشم‌اندازها مشارکت کرد.

پس از آن در سال 1340به‌همراه گلستان و سلیمان میناسیان برای فیلمبرداری فیلم آب و آتش (آب و

گرما) به آبادان رفت.

یک‌بار در تابستان 1338 و یک‌بار هم در سال 1340 به انگلستان رفت تا به این فن مجهز شود

بازی در فیلم خواستگاری به سفارش مؤسسه فیلم کانادا

دستیار کارگردانی در فیلم خواستگاری

تهیه یک فیلم مستند از افتتاح یک بیمارستان جذامیان در مشهد

ساختن فیلم خانه سیاه است 1341

دریافت بهترین فیلم مستند از جشنواره فیلم اوبرهاوزن 1962

بازی در نمایش شش شخصیت در جست‌وجوی نویسنده به کارگردانی پری صابری1343

بازی در فیلم خشت و آینه به کارگردانی ابراهیم گلستان 1343

گفت‌وگو با برناردو برتولوچی که درسال 1344 به ایران آمده بود؛ درباره فرهنگ و هنر ایران و روشفکری ایرانی.

نوار صوتی این گفت‌وگو موجود است.

شرکت در دومین جشنواره سینمای مؤلف در پزارو 1343

نام‌گذاری جایزه بزرگ بخش فیلم‌های چهاردهمین جشنواره اوبرهاوزن به‌نام فروغ فرخزاد 1968

انتخاب جمله‌ای از گفتار متن خانه سیاه است، پس از مرگ فروغ به‌عنوان شعار جشنواره سال 1968

جمله انتخابی «دنیا زشتی کم ندارد، زشتی‌های دنیا بیشتر بود اگر آدمی بر آنها دیده بسته بود…. اما آدمی چاره‌ساز است.»

بنیان رویکرد پدیدارشناسان برسوژه‌های (فاعل شناسا) بدنمند تأکید دارد. این تأکید مؤید این نکته است؛ آگاهی و کنش اجتماعی از بدن و تعاملش با دیگری (ساحت اجتماع) حاصل می‌شود.

سوژه انسانی در کلیتی یک‌پارچه همان‌گونه که به تجربه درمی‌آید، با مفاهیمی چون بدنمندی و تجربه‌ی خود، از دوگانه‌انگاری قدما، بدن و خود گذر می‌کنند.

آنچنان‌که در کلیت تجربه زیستی رخ می‌دهد بررسی شده و تجربه‌های فرد از منظر بدن و زیست جهان یگانه او سنجیده می‌شود.  جهان کلیتی است که در ارتباط با انسان فهم می‌شود؛ یعنی هر پدیداری.

از آنجا که فهم جهان زیسته بدون فهم جهان مشترک با دیگری امکان ندارد، بنابراین برای ساختن و شناختن معنا بایستی به تجربه‌های زیسته، جهان زیسته و مهم‌تر از همه بدن آدمی در جهان زیستش توجه داشت؛ زیرا برای شناخت خود و دیگری تنها ابزار و بنیادی‌ترین وسیله‌ها بدن است.

آنچنان‌که هوسرل پدر پدیدارشناسان باور داشت؛ معنا در جهان زیسته حاصل می‌شود. هنرمندان نیز برای دستیابی به معنا در تلاش شکل‌دهی به تجربه‌ی زیسته‌شان از جهان هستی‌اند.

 

خلاصه روایت فیلم:

فیلم خانه سیاه است، روایتی مستند و شاعرانه است از زیست روزمره جذامیان ساکن جذام خانه باباباغی در تبریز. روایتی شاعرانه که تلاش دارد با تأکید بر جزییات زندگی روزمره جذامیان به درون آنان نقب زند. از میان دوگانه‌های مضمونی فیلم که به ساحت بدنمندی و تجربه‌های تجسم‌یافته بر پرده سینما دیده می‌شود، می‌توان به این موارد اشاره کرد:

رنج جسمانی/ شادی روانی

تاریکی / نور

تندرستی/ بیماری

توانایی / ناتوانی

خانه / زندان

اسیر / آزاد

جهان سیاه و سفید فیلم / جهان رنگی واقعی

روایت گزارشی با صدای مردانه / روایت شاعرانه با صدای زنانه

بدن‌های ازشکل‌افتاده و ناتوان / موسیقی زیبای روح‌بخش

این دوگانه‌ها بر روی اشکال عینی قابل رؤیت‌اند. بیماران با مالیدن دست بر اندام ازشکل‌افتاده خود و یا با پانسمان زخم‌هایشان نمایشی از بدن‌های از ریتم و شکل‌افتاده را تجسم می‌بخشند. چنین به‌نظر می‌رسد؛ گویا بدن مکانی برای حیات مرگ است.

تصویر آغازین فیلم چهره ازشکل‌افتاده زنی است که خود را در آینه نگاه می‌کند. او در آینه خود را می‌بیند یا دیگری مهاجمی را که بر او و چهره‌اش چیره شده است. این تصویر جمع اضداد، فهم از خود، فهم از خود به‌مثابه دیگری و جهان زیست زن را نشان می‌دهد. او زنی است که چهره‌اش در حال دگرگونی است. دگرگونی معنایی است که در این تصویر ساخته می‌شود. در ادامه تصویر پایی دیده می‌شود که برهنه است و بر زمین کوبیده می‌شود. تصویر جدال با سختی با خاک. آیا او به مرگ اشاره دارد؟ فروغ در شعر ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، می‌نویسد:

نجات‌دهنده در گور خفته است

و خاک، خاک پذیرنده

اشارتی‌ست به آرامش

فهم این معنا از طریق کوبیدن پا برروی زمین حاصل می‌شود. گاه با تکه‌تکه کردن اجزا بدن شخص و چسباندن مجدد آن اجزا برای ساخت دوباره اندام به عدم انسجام و پایداری اندام‌واره موردنظراشاره می‌کند؛ یعنی درواقع، تصاویر تلاش دارند تا با ریتم‌های بدنی، حرکت بدن زنده جسمانیت آدمی را برسازند؛ اما مونتاژ مانع از انسجام بدن می‌شود.

در صحنه جشن عروسی که بازسازی شده است، با بهره‌گیری از برش‌های ناگهانی به ریتم‌های شادی‌بخش می‌پردازد. چهره‌هایی خندان، رقصان متناسب با ریتم موسیقی این معنا را ایجاد می‌کند که تجربه شادی بدون توجه به جنسیت، طبقه، قومیت یا حتی توانایی، تنها از طریق بدن به‌دست می‌آید و فارغ از وجود آدمی معنای شادی نیز وجود نخواهد داشت. فروغ در این بخش از فیلم با نشان دادن بدن‌های شاد این فهم را ایجاد می‌کند که بدن‌ها مکان‌هایی برای رنج و بیماری و اضمحلال نیستند؛ بلکه شادی، لذت و عشق نیز می‌تواند به وسیله بدن درک و فهم شود و معنا یابد.

شادی در تصاویرعروسی، لذت در تصاویر غذا خوردن و عشق در صحنه عروسی از راه لبخند، دزدیده نگاه کردن و مزه‌مزه کردن غذا خود را نشان می‌دهد. نماهای نشانگر شادی مفهوم بدن آلوده به بیماری و ناپاک را می‌زداید و از نمایش آدمی به‌عنوان موجودی آلوده و نامطلوب خودداری می‌کند.

در صحنه دیگری از فیلم مردی در حال قدم زدن در کنار دیواری دیده می‌شود، او اول روزها و سپس ماه‌ها را نام می‌برد. همزمان به دوربین نزدیک و سپس پشت به دوربین دور می‌شود. در این بازشماری تقویم به چرخه‌ای از طبیعت اشاره دارد که مرگ و زندگی را از پی هم رقم می‌زند. معنایی که اینجا ساخته می‌شود بسیار حائز اهمیت است؛ زندگی در چنگال مرگ اسیر نیست بر عکس هستی می‌چرخد و می‌چرخد. پشت‌بند این صحنه تصویر زنی که کودکی به پستان گرفته و شیر می‌دهد دیده می‌شود. زن نگاهی بی‌رمق دارد؛ اما کودک از سینه مادر سر بر می‌گرداند و به روبه‌رو نگاه می‌کند. مگر نه اینکه جهت روبه‌رو آینده را نشان می‌دهد؟ فهم آینده با چرخش سر کودک دریافت می‌شود.

در سراسر فیلم تاریکی حکم‌فرماست؛ اما حرکت آرام و پر طمأنینه مرد عصابه‌دست با صدای ریتمیک عصا صحنه را با حسی از پایداری قدرتمند بدن، حتی در مواجهه با ناتوانی و اجتناب‌پذیری مرگ می‌آکند.

در فیلم سه بار سوژه به بیننده نزدیک می‌شود. یکی هنگام برشماری زمان دیگری تصویری در قابی زیبا و هنرمندانه از مردی که با عصا به‌سمت دوربین می‌آید. در این تصویر که دارای پرسپکتیو و عمق میدان زیاد است نمایی از انسانی دیده می‌شود که با سختی حرکت می‌کند. تمامیت قامت او در برابر دیدگان بیننده حسی از همدلی نسبت به دیگری ایجاد می‌کند. حسی که فراروی از خود به دیگری آمیخته با همدلی و هم‌حسی است. تصویر سوم اما تصویر کسانی است که به دوربین (ما) نزدیک می‌شوند؛ اما ناگهان از دو جهت در بر روی آنان بسته می‌شود. کنشی که به ناگزیزی باقی ماندن در وضعیت موجودشان اشاره دارد.

این بدن‌های بیمار هرگز درون زیست اجتماعی تسلیم نشده‌اند. آنان با پای فشاری بر میل به زیبایی‌خواهی‌شان که در صحنه سرمه بر چشم بیمار کشیدن تجلی یافته است و یا شانه کردن موهای بلند دخترکان و زنان جوان، خود را به سمت و سوی جهان عاری از بیماری می‌کشانند. زیست اجتماعی آنان از طریق بازی با هم، شادی با هم، ازدواج با هم مبین این نکته است که آنان یکدیگر را پذیرفته‌اند.

دیگری برای آنان  ترسناک نیست؛ چراکه در میان آنان اختلاف طبقاتی و امکان سوء استفاده وجود ندارد. آنان هیچ ثروتی ندارند مگر همدلی با یکدیگر.

پس از یک فید سیاه کلاس درس بچه‌هاست، نور خوبی به کلاس می‌تابد، در میان بچه‌های کلاس چهره پسرکی دیده می‌شود که بیمار نیست و او از ماه و گل و خورشید حرف می‌زند در آسایشگاهی که درهایش بسته است و جذامیان را از کرامت آزادی و انسانی محروم می‌کند.

لینک دریافت پی‌دی‌اف شماره هفتم فصلنامه‌بین‌المللي‌ماه‌گرفتگی/ پاییز ۱۴۰۳:
https://mahgereftegi.com/3503/

#فصلنامه_بین_المللی_ماه_گرفتگی
#سال_دوم
#شماره_هفتم
#پاییز_۱۴۰۳