خانه جهانی‌ماه‌گرفتگان (NGO)

مجموعه مستقل مردم‌نهاد فرهنگی، ادبی و هنری

دوشنبه‌ها با نقد و پژوهش‌ منتخب در سایت(یادداشتی  بر شعری از سمیه جلالی ✍زینب اطهری)

دوشنبه‌ها با نقد و پژوهش‌ منتخب در سایت

یادداشتی  بر شعری از سمیه جلالی

✍زینب اطهری

 

شعر بلندِ سمیه جلالی، لایه‌مند و چندروایتی با پیکره‌ا‌ی دَوَرانی‌ست که اسطوره‌های مرکزی فرهنگ ایرانی—رودابه، تهمینه، گرگینه‌ها، ققنوس—را بازخوانی می‌کند؛ اسطوره‌ی ققنوس با مرگی در آتش و تولدی در نور نزدیک می‌شود تا در شعری مصور شود از نوع شعرهایی که نه صرفاً با پیش‌ران روایت جلو می‌روند و نه صرفاً با تصویرسازی، بلکه با سیلان ناخودآگاه، حرکت‌های موجیِ تخیل و جهش‌های استعاری حرکت می‌کنند اما این بازخوانی از جنس اقتدار نیست، از جنس گریز از روایت مردسالار است: «زن از شکاف دره پریده است سمت نور…»، «زن احتمال زایش خورشیدتان نبود؟».

این‌ها اسطوره را به پرسش می‌گذارند؛ زنان در شعر جلالی دیگر «ابزار زایش قهرمان» نیستند، بلکه خودِ خورشید می‌شوند. این دقیقاً منطق پست‌مدرن است: واسازی مرکزهای تثبیت‌شده و بازنگری روایت‌های قدرت.

ساختار شعر به شکل «تولد ـ عصیان ـ رهایی ـ باززایی» پیش می‌رود؛ چرخه‌ای که از همان ابتدا («آغاز یک تولد دیگر») تا پایان («می‌افتم از بلندی تاریخ روی بام») محور حرکتِ شعر است. شعر یک «خود» دارد که در طول متن بارها دگرگون می‌گردد: زنِ تولدیافته، زنِ اسب‌چموش، زنِ موج، زنِ ققنوس، زنِ پرنده، زنِ گرگ‌. این تعدد نشان‌دهنده‌ی خودِ ترکیبی و سیال است که روان در آن شکل عوض می‌کند تا شکسته و  باززایی شود؛ این تکثر، شعر را از تک‌صدایی به چندصداییِ زنانه آن هم نه زنِ محصور، نه زنِ تک‌روایت، بلکه زنِ هزارروایت در شکل‌های متفاوت (صبح، موج، جنگل، ققنوس، گرگ، پرنده، رود ) می‌برد آن هم نه در حاشیه، که در مرکز جغرافیای جدید شعر. در این شعر، فضاهای شهری—مثل خیابان انقلاب، کوچه‌ها، سایه‌ی درختان، ظهر داغ و …—تنها «محل وقوع» نیستند؛ این‌ها بازتعریف می‌شوند و از نقش عینی/جغرافیایی به نقش نمادین، بدنی، تاریخی و سیاسی تبدیل می‌گردند:

«زن کوچه‌های منتظر رو به آفتاب»

«زن منتهی به پیچ خیابان انقلاب»

 

کوچه و خیابان در شعر جلالی نه یک مکان، بلکه دارای هویتند؛ شاعر مکان را از شیء به فاعل تبدیل می‌کند تا «کوچه‌ی منتظر» یک وضعیت روانی–فلسفی را نشانمان دهد، مکانی  که خودش «انتظار» می‌کشد با

«خیابان انقلاب»ی که نه فقط یک خیابان واقعی، بلکه یک وضعیت تاریخی_سیاسی در شهر و شعر  است و مانند یک بدن بزرگ، «احساس» و «میل» دارد چراکه شهر در شعر فعال، زنده و واکنش‌پذیر است؛ مثل یک موجود زنده که می‌تواند ببیند، انتظار بکشد و تصمیم بگیرد اینجا بدن زن از حالت فردی خارج شده و به بدن جمعی  تبدیل می‌شود شهر هم از فضای بی‌روح، به بدن اجتماعی بدل می‌شود وقتی زن از کوچه عبور نمی‌کند که در کوچه حل می‌شود! کوچه زن را صدا می‌زند، درخت با زن همراهی می‌کند و خیابان به سمت زن باز می‌شود و این بدین معناست که بدن زن و بدن شهر، یک پیکر واحد برای بیان تاریخ، رنج و میلند! در این وضعیت، هر کنش زن، کنش شهر و هر نوسان شهر، نوسان زن است. زن دیگر در شهر پنهان نیست؛ شهر در زن است و زن در شهر:

«من با زنان مستترم راه می‌روم

در ظهر داغ، زیر درختان یاغ راش»

اینجا فضاها به ساحت زیست زنانه تبدیل می‌شوند: راه رفتن، نفس‌کشیدن و حضور زن در روشنایی سوزان ظهر یعنی به‌جای آن‌که شهر زن را محدود کند، شاعر شهر را از آنِ زن می‌کند. این بازتعریف دقیقاً عملِ «بازپس‌گیری فضا» در زبانی پر از تنش‌های زیبایی‌شناختی‌ست؛ ترکیب‌های هم‌زمان نور و تاریکی، خشونت و زلالی، زن و اسب، موج و پرنده. این توازن ناپایدار، شعر را از سطح توصیف صرف به سطح «پدیدارشناسیِ تجربه‌ی زن‌بودن» می‌برد. تصاویر شعری اغلب تجسّمی و پیکرتراشانه‌اند:

«مجسم‌ترین سکوت»، «با هر فروغ حل‌شده»، «با ساق‌های لاغر زیبای خوش‌تراش».

در کنار آن‌ها، تصاویر حرکتی و جست‌وخیزنده:

«می‌تاختند»، «پریده‌ام»، «می‌دوم»، «پرندگی‍‌ست».

این امتزاجِ ایستایی/پویایی، نشان می‌دهد که شعر در پی بازنمایی هویت زنانه‌ای‌ست که هم جسم است و هم حرکت، هم حضور و هم فرار، هم رنج و هم جهش که با احضار رودابه و تهمینه، از زیست زنِ معاصر پلی می‌زند به زن در اسطوره‌ی ایرانی. اما این زنان نه در موقعیت «عاشقِ سوگ‌مند» بلکه در جایگاه مظنون، آشوب‌گر، و عامل تغییر تصویر می‌شوند. این جابه‌جاییِ نقش، از نظر مطالعات جنسیت، نوعی بازخوانی انتقادیِ روایت‌های شاهنامه‌ای است. بخش‌های ابتدایی شعر با «عصیان»، «انتظار»، «انزوا» و «اتاق تنها» روبه‌رو هستیم. این‌ها نماد بخش سایه در روان‌شناسی یونگ‌ بخش‌هایی از روان‌اند که سرکوب شده و منتظر رویارویی‌اند. اما شعر با یک محور کلیدی حرکت می‌کند: زن از ابژه‌ی رنج به سوژه‌ی زایش تبدیل می‌شود. مصرع مهمِ «من زن شدم، تمام تن‌ام را بغل شدم»، این «بغل‌کردن تن» استعاره‌ی قدرتمندِ آشتی با بدن زنانه و خروج از نگاهِ مردسالارانه است. بدن دیگر مکان «شرارت‌هایی که به نامم رقم زدند» نیست؛ محل «شعبده» و «بالندگی» می‌شود. این نقطه، محور تحول روانی شعر است. گرگ در بخش پایانی، نمود نیروی بدوی و بقای روانی است. شاعر نه از گرگ فرار و نه آن را سرکوب می‌کند.

«با گرگ‌هام می‌دوم…»

این یعنی پذیرش «سایه»، تواناییِ یکی‌شدن با بخش تاریک روان بدون بلعیده‌شدن در آن. چنین رویکردی در تحلیل روان‌شناختی به مفهوم «ادغامِ سایه» می‌انجامد. در مصرع‌های:

«تاریخ را رقم زده بودند…»، «می‌افتم از بلندی تاریخ روی بام»

بدن زن در شعر نه فقط بدن فردی، بلکه بدن تاریخی و اجتماعی است؛ زخمی‌ست پیونددهنده که قرن‌هاست ادامه دارد. بنابراین شعر از یک تجربه‌ی فردی به تجربه‌ی جمعیِ زنانه گذر می‌کند که گزارشی‌ست از چرخه‌ی تولد ـ رنج ـ عصیان ـ رهایی ـ باززایی در روان زنانه و بازنماییِ حرکت از سرکوب به فردیت‌یافتگی تا بدن، طبیعت و حیوان را به‌عنوان استعاره‌های هویت‌سازی به‌کار گیرد و روایت زن ایرانی در آستانه‌ی معاصر را نه در جایگاه قربانی، بلکه در جایگاه کنشگر، عاملِ زیبایی، و موتورِ تغییر نمایش دهد و این امر بزرگ‌ترین نقطه‌ی قوت آن است.

 

صبح‌ام که از شکاف افق سر زدم به خاک

صبح خروس‌خوانِ مشعشع به نور و باد

شوری بلند، منظره‌ای بر فراز شهر

آغاز یک تولد دیگر، شروعِ شاد

 

با هر فروغ حل شده در اغتشاش بند

با سطرهای عاصیِ من‌کوبِ سربه‌دار

عصیان ادامه داشت، پس از هر تولدی

باور بیاوریم به اسبانِ بی‌سوار

 

اسبانِ انتظار، چموشانِ سربه‌راه

اسبانِ دشت‌های چمیدن بدون یال

اسبانِ بافه‌های سُریده به‌روی ران

اسبانِ خون‌به‌شیهه‌ی روزانِ پرملال

 

تاریک‌روشنای جهانم در انزوا

تنهاترین اتاق، مجسم‌ترین سکوت

کوتاهی شب‌ام به بلندای موی صبح

وقتی سلام می‌دهدم شاخه‌ی بلوط

 

زن از شکاف دره پریده است سمتِ نور

مغروقِ آب‌های جهان، هم‌کلامِ رود

هنگامه‌ی شگرف طلوعیدنِ امید

زن احتمالِ زایشِ خورشیدتان نبود؟!

 

از شامگاه رویش زن تا زلال روز

مرغان بی‌حواشی شب، بال و پر شدند

پرواز رسم دیگری از انتخاب بود

چون یک پرنده، وقت پریدن به در شدند

 

از رنج و زخم‌های تنی در حصار وهن

تاریخ را رقم زده بودند بی‌شمار

بالنده و رونده زنانی شبیه موج

می‌تاختند، اسبْ‌چموشانِ بی‌سوار

 

من زن شدم، تمام تن‌ام را بغل شدم

با آب‌های شعبده شوریده‌تر شدم

با هر شرارتی که به نامم رقم زدند

جنگل شدم، شبیه درختانِ تر شدم

 

گرگینه‌های زندگی‌ام را دویده‌ام

از بره‌های لاغر هوش‌ام بریده‌ام

وحشی‌ترین هجای کلامم پرندگی‌ست

با مرغکان شاد و رهایم پریده‌ام

 

شرقیِ جان به‌ساحتِ  رودابه‌وش شدیم

تهمینه‌های مضطربِ شاهنامه‌ها

مظنون‌ترین حماسه‌ی آشوبِ کوچه‌ها

در مولوی‌ترین صده‌ی(سده‌ی) سالنامه‌ها

 

مجموعه‌ی صفات خروشنده در پیام

مشروح شرحه شرحه شدن‌های بی‌نشان

زن، تخم آن پرنده‌ی افسانه‌های دور

ققنوسِ قاف قله‌ی چرخیده در دهان

 

زن کوچه‌های منتظر رو به آفتاب

زن منتهی به پیچ خیابان انقلاب

صبح خروس‌خوان مشعشع به نور و باد

هم آتش و جنون و شرر هم زلالِ آب

 

من با زنان مستترم راه می‌روم

در ظهر داغ، زیر درختان یاغ راش

من با زنان منتشرم رقص می‌کنم

با ساق‌های لاغر زیبای خوش‌تراش

 

با لمبرانِ فربه، کپل‌های مرتعش

با تنبلانه‌بودگی‌ام زیر نور ماه

زن یأس در نهایت مستی و شور و حال

زن چهره‌ی صمیمی و مشعوفِ یک نگاه

 

با گرگ‌هام می‌دوم از برفی تن‌ام

با گرگ‌هام وحشی میش و غروب رام

با قرص ماه منزوی‌ام نیمه‌های شب

می‌افتم از بلندی تاریخ روی بام

 

 

#تحلیل_شعر

#سمیه_جلالی

#زینب_اطهری

#نقد_و_پژوهش_های_منتخب_در_سایت

#خانه_جهانی_ماه_گرفتگان

#فصلنامه_مطالعاتی_انتقادی_ماه_گرفتگی