خانه جهانی‌ماه‌گرفتگان (NGO)

مجموعه مستقل مردم‌نهاد فرهنگی، ادبی و هنری

دوشنبه‌ها با داستان(داستان کوتاه “این روزهای لعنتی”  ✍مونیکا شاهیان)

دوشنبه‌ها با داستان

داستان‌های منتخب

به کوشش دبیر داستان سودابه استقلال

داستان کوتاه “این روزهای لعنتی”

✍مونیکا شاهیان

 

گفتم: رو سینه‌ام انگار یه چیزی سنگینی می‌کنه.
گفت: این روزها هر کی رو می‌بینی وضعش همینه.
گفتم: بغض گلوم رو گرفته. می‌خوام گریه کنم.
گفت: ای بابا تو هم تا یه تقی به توقی می‌خوره، اشکت دم مشکته.
گفتم: آخه هنوز عادت نکردم به این که تو این مملکت مدام تقی به توقی می‌خوره.
گفت: ماشین‌ها رو ببین کنار جاده بنزین تموم کردن. می‌گن شده کالای نایاب، گیر نمیاد. خوب شد قبل جنگ ماشین رو تا خرخره پر کردم.
گفتم: اونایی که ماشین ندارن تو این وضعیت چی کار می‌کنن؟
گفت: گفتن هر کی نتونست از شهر خارج بشه، شب‌به‌شب دست زن و بچه رو بگیره بره سالن مترو بخوابه.
گفتم: فکرش رو بکن، چطور یه‌شبه از شهر و دیارمون آواره غربت شدیم؟
گفت: حالا ینگه‌دنیا که نمی‌ریم. فکر کن اومدیم تعطیلات. فک و فامیل هم می‌بینیم.
گفتم: اون واسه شادیه. جمع می‌کنیم می‌ریم فامیل و دوست و آشنا رو می‌بینیم. الان واسه خوشی که نیومدیم. به ما می‌گن جنگ‌زده.
گفت: در عوض این روزهای لعنتی زنده می‌مونیم.
گفتم: هنوز هیچی نشده دلم برا بوی نون سنگک تازه وقتی از سر کوچه رد می‌شدیم تنگ شده.
گفت: ای بابا. شما زنای ایرونی چقدر حساس هستین. خلبان خیلی از همین هواپیماهای جنگی زن‌ها هستن. صبح‌به‌صبح میان بمبارون می‌کنن و می‌رن. اصلاً هم براشون مهم نیست که چند تا آدم کشته می‌شه.
گفتم: روز من، سر میز صبحانه با صدای ریختن چای صبحگاهی تو فنجون بچه‌هام شروع می‌شه.
گفت: راستی خرت‌وپرت‌های باارزش رو جمع کردی؟
گفتم: فروغ و اخوان رو برداشتم. نشد بوستان و گلستان رو بردارم. دیوان و مثنوی موند.
گفت: همین دو سه روزه قیمت مواد غذایی سر به آسمون گذاشته. از این به بعد هر سازی می‌زنن باید باهاش برقصیم.
گفتم: یعنی ممکنه برج آزادی و میلاد رو هم بزنن؟
گفت: وقتی میدون تجریش و ونک رو زدن دیگه اون برج بلندا که براشون آب‌خوردنه.
گفتم: این که یعنی نابودی فرهنگ یک ملت.
گفت: خیال می‌کنی آدم‌ها پونصد سال دیگه این چیزا براشون مهمه؟ خیلی بخوان یادمون کنن تو کتاب‌های تاریخشون می‌نویسن: تمدنی با قدمت هزار ساله زیر خاک مدفون شد.
گفتم: لابد هزار سال دیگه فنجون قدیمی‌های عزیزجون خدا بیامرز، که توی ویترین جامونده، از زیر خروارها خاک بیرون میارن و تو موزه‌ها نمایش می‌دن.
گفت: حالا تو فکر آینده رو نکن. الان رو دریاب. ببین تو چه ترافیکی افتادیم. قدم‌به‌قدم جلو می‌ره.
گفتم: دلم واسه قدم زدن از این ور به اون ور پل طبیعت تنگ شده.
گفت: هفته پیش یادته. همچین روزی بود. رفتیم ایستگاه پنجم توچال.
گفتم: آخ نگو. دلم واسه دوچرخه‌سواری دور دریاچه چیتگر یه‌ذره شده.
گفت: هر رفتی یه اومدی داره. بالاخره این جنگ هم تموم می‌شه.
گفتم: ما اصلاً واسه چی با تموم دنیا سر جنگ داریم.
گفت: چی بگم… سیاسته دیگه. پدر و مادر نداره.
گفتم: من می‌خوام آینده بچه‌هام تو این مملکت روشن باشه. سیاست کیلویی چند؟
گفت: فکرش رو بکن اگه صد سال پیش دنیا می‌اومدیم. یا صد سال آینده.
گفتم: دلم واسه گل‌های کاغذی تو بالکن تنگ شده. من نیستم کی هر روز بهشون آب می‌ده.
گفت: خبر رو خوندی؟ قیمت دلار دوباره کشید بالا.
گفتم: چند روز پیش بچه یکی از همکارا از بی‌دارویی رو تخت بیمارستان مرد. یعنی جون آدم‌ها ارزش نداره؟
گفت: تو این دنیای دربه‌در جون آدمیزاد کیلویی چند؟
گفتم: این‌قدر با عجله اومدیم، یادم رفت دونه بریزم کنار لونه قمری‌ها. وقتی گفتن شهر رو تخلیه کنید تازه دو تا جوجه سر از تخم درآورده بودن.
گفت: ای داد بیداد. اخبار رو بخون. بورس ریخت. سکه رفت بالا.
گفتم: دیشب خواب دیدم بمب خورده به ساختمون یتیم‌خونه و هفت تا بچه زیر آوار موندن.
گفت: آخرین خبر رو خوندی؟ نوشته یک ویالون تو کافه یه کشور اروپایی گم شده. هر کی پیدا کرد بیاره پسش بده.
گفتم: دل‌خوشی برای مردم خاورمیانه سیری چند؟
گفت: الانه که بچه‌ها بیدار بشن. حتماً گرسنه هستن. چیزی واسه خوردن برداشتی؟
گفتم: حالا تکلیف مدرسه و کلاس‌های بچه‌ها چی می‌شه؟
گفت: وسط این جنگ لعنتی دفتر و کتاب رو کجای دلم بگذارم.
گفتم: آخ دلم لک زده واسه روزهایی که سر بازار دست تو دست هم قدم می‌زدیم تا ظهر بشه و بریم دیزی بخوریم.
گفت: انگار یه چیزی رو سینه‌ام سنگینی می‌کنه.
گفتم: این روزها همه همینو می‌گن.
گفت: …
چیزی نگفت. ماشین را کنار جاده نگه داشت. اشک گوشه چشمش را پاک کرد و سرش را آرام روی شانه‌ام گذاشت.

 

 

لینک ارتباط با‌ دبیر داستان جهت ارسال آثار:

https://t.me/SoudabehEst

 

#داستان_کوتاه

#مونیکا_شاهیان

#این_روزهای_لعنتی

#سودابه_استقلال

#داستان_‌های_منتخب_در_سایت

#فصلنامه_مطالعاتی_انتقادی_ماه‌گرفتگی