خانه جهانی‌ماه‌گرفتگان (NGO)

مجموعه مستقل مردم‌نهاد فرهنگی، ادبی و هنری

درآمدی بر رمان «پاداش یک رؤیا» از نوشین جم‌نژاد ✍ علی رزم‌آرای(فصلنامۀ بین‌المللی ماه‌گرفتگی سال سوم/ شمارۀ دهم/تابستان ۱۴۰۴)

فصلنامۀ بین‌المللی ماه‌گرفتگی

سال سوم/ شمارۀ دهم/تابستان ۱۴۰۴

مطالعات ادبیات داستانی ایران و جهان 

سرنوشت یک مهاجرت

درآمدی بر رمان «پاداش یک رؤیا»

از نوشین جم‌نژاد

✍ علی رزم‌آرای

 

مراحل مختلف زندگی انسان، باتوجه‌به شیوه‌ی مواجهه‌اش با مسائل گوناگون بر سه محور اصلی قابل تقسیم است:

1. دوران کلاسیک تاریخی و سنتی: در این دوران، شهود و تقلید، شالوده‌ی اندیشه و کنش انسان را شکل می‌دهد.

2. عصر مدرنیته: تجربه به‌عنوان تنها محور شکل‌دهنده‌‌ی اندیشه‌ی انسان ویژگی این عصر است.

3. دوران متأخر پسامدرن: تصادف، انسان را به اعماق ناشناخته‌ها پرتاب می‌کند و او را پیوسته در گریز به آینده‌ای پنهان در دل اکنون پیش می‌برد. در این میان، در حوزه‌ی کلاسیک، انسان گرفتار تکرار خویشتن است و سرانجام در درون خود غرق می‌شود. در مقابل، تجربه، بیشترین نقش را در حضور واقعی انسان در مسیر اندیشه بازی می‌کند؛ تجربه‌ای از اندیشیدن و حتی بدل شدن به موضوع اندیشه؛ همچنان‌ که تصادف راهی است برای رهایی از این چرخه‌ی تکرار.

رمان «پاداش یک رؤیا» در قالب رمانی کوتاه، تلاشی ا‌ست برای روایت یک تجربه؛ تجربه‌ی مهاجرت نه از جنس تکراری پیش‌دستانه و نه رویدادی تصادفی و دور از انتظار. مهاجرت کنشی‌ است آگاهانه و با نیتی مشخص نه فقط آرزویی دور و دست‌نیافتنی. جبر مهاجرت مانع از حضور اندیشه در ساحت آن نیست؛ برعکس، مهاجرت بستری برای اندیشه‌ورزی فردی‌ است؛ حتی در دل خانواده و خویشان. زمانی که این مهاجر یک زن باشد، ماجرا ژرفای دیگری پیدا می‌کند؛ زنی از شرق با ذهنیتی سرشار از «بودن‌های پنهان».

زن مهاجر از دیار مادری و از خانه‌ی پدری به جبری مردانه گام در راهی تاریک و تقدیری شب‌زده می‌گذارد؛ راهی که جز وحشت در آن نمی‌روید؛ سیاه است و بیابان: «از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود…» (حافظ). در همین‌جاست که نوشتن از منظر زنانه به شریان اصلی این پدیده‌ی پرتنش بدل می‌شود. مهاجرت در سویه‌ی بیانی خود، کنشی ا‌ست از جنس یک دال با مدلول‌هایی چندگانه: فرار، امنیت، زندگی، اندیشه‌ی نو و…

مهاجرت در شکل کلی و بنیادین خود، اندیشه‌ی مهاجر را نشانه می‌گیرد. او پس از رسیدن به سرزمینی ناآشنا و نه از آن او، تهی از روح خویش می‌شود و بار دیگر در معرض «نفخت فیه»ای[1] دیگری قرار می‌گیرد و آن دمیده شدن روحی دیگر در پیکر اوست. شاید دقیق‌تر این خود مهاجرت است که در وجودش روحی دیگر می‌دمد؛ روحی که دمیدنش نه آرام که سهمگین و جان‌فرساست؛ دردناک‌تر حتی از درد زایمان و تولد آغازین. آنجا که مادر تا مرز مرگ رنج می‌برد و نوزاد از تاریکی گرم رحم به روشنایی غریب جهان مهاجرت می‌کند. دردی که آغاز بودن است؛ هجرتی دیگر به جهانی دیگر.

زن مهاجر انگار دوباره و به جبر متولد شده است. الکن است و حیران. مادر است و بیگانه. در سرزمینی بیگانه از خویش بیگانه می‌شود؛ اما در پی آن است که توان آشنایی دوباره را بیابد. پاداش یک رؤیا تجسم همین توان است؛ سرنوشت زنی مهاجر، نه فقط سرگذشت یک مهاجر.

مفهوم مهاجرت در شکل‌های گوناگون خود، چندصدایی‌ای ژرف از درد، ناامنی و اسارت را در خود دارد. گویی انسان مهاجر، خطی زندگی نمی‌کند. زیست او خط در میان است، رفت و برگشت است. کشیده شدن به‌سوی نامعلومی در دل زمان. نگاه خطی به جهان و حیات انسانی، حاصلِ زیستی یکنواخت و تکراری ا‌ست؛ اما اندیشه زاییده‌ی ذهن بشری ا‌ست و ذهن انسان مواج است. قرار ندارد. آرام گیرد؛ به‌ویژه اگر ذهن مهاجری باشد که از جبر از «داشتن» به «نداشتن» کوچ کرده و اکنون در پی ساختن دوباره‌ی «داشتن» است.

پاداش یک رؤیا در هشت فصل، مسیری خطی را می‌پیماید؛ مسیری که در ظاهر نشانه‌ای‌ است از مام وطن، از ایران همیشه ایران. عدد هشت، عدد خورشید است، شمسه‌ای که در جریده‌ی عالم ثبت شده است. این مسیر از مادری به نام ایران آغاز می‌شود و به دختری به نام رها می‌رسد؛ اما این «طی طریق» در ژرفای روایت، مسیری است خط‌شکن، چراکه ذهن زن مهاجر ذهنی ا‌ست نافراموش‌کار و غیرخطی. شاید هم خطیِ خطی ا‌ست؛ شبیه نقاشی‌های دوران کودکی‌اش با هزاران پرسش گره‌خورده در دالان‌های پرپیچ‌وخم ذهنش.

راوی، مهاجر و مادری است تنها. در گوشه‌ی آشپزخانه در میان هال و اتاق خواب؛ میان کابوس‌های شبانه و رؤیاهای روزانه، آرزوها و حسرت‌ها. حضوری است دائمی و ناپیدا؛ سایه‌ای بر فرزندان، مدیر لحظه‌های پرتنش و پر از دلتنگی‌شان، پناهگاه دردهای ناگفته‌ی همسر و بودن و نبودن‌های همیشگی او. در این میان، «نیک» به‌مثابه‌ی استعاره‌ای از سیاهی مردانه‌ی مهاجر است و صدای موسیقی دو مهاجر سیاه و سفید در کنار هم پارادایمی از جنس حقیقی عاطفه‌ای انسانی، بی‌جنسیت و راستین. تکنیک نامه‌نگاری از یک سو بر شخصی‌بودن جهان انسانی تأکید می‌گذارد و ازسوی‌دیگر، جهانی شخصی و انسانی را در اوج انزوا و پنهان‌شدگی به سطح ظاهر روایت می‌آورد تا همین استتار همچنان به‌مثابه‌ی جوهره‌ی روایت باقی بماند. نامه نوشته شده است تا زن مهاجر بتواند دوباره آغاز شود.

پاداش یک رؤیا رمانی کوتاه است در بازشناسی لحظه‌های ناب جهانی زنانه در دل جبری مردانه در تندبادی به نام مهاجرت.

 

 

[1] نفخت فیه من روحی؛ از روح خود در او دمیدم (قرآن، سوره حجر: آیه 29).

 

لینک دریافت پی‌دی‌اف شماره دهم فصلنامه‌بین‌المللي‌ماه‌گرفتگی/ تابستان ۱۴۰۴:

انتشار فصلنامۀ بین‌المللی ماه‌گرفتگی سال سوم/ شمارۀ دهم/ تابستان ۱۴۰۴(تهیه فایل پی‌دی‌اف)

 

 

#فصلنامه_بین_المللی_ماه_گرفتگی

#سال_سوم

#شماره_دهم

#تابستان_۱۴۰۴