نقد و پژوهش منتخب در سایت
نگاه و تحلیل شعری
از کتاب «پشت زیبایی جهان زنی خوابیده»
اثر فرناز جعفرزادگان
✍دکتر علی تسلیمی
با نگاهی که بر مجموعه شعر” پشت زیبایی جهان زنی خوابیده “داشته ام، در واقع شعرهای جعفرزادگان شاهدهای خوبی برای نظریهپردازان و فیلسوفان غربی بهویژه ایتالیایی چون کالوینو و آگامبن است که به فاصله در بنیادگرایی و امکان تجربهی همیشگی توجه دارند. ایتالو کالوینو به بنیادگراییِ بافاصله میگراید و میخواهد انسان به بنیادها برگردد، اما از یگانگی با آنها بپرهیزد. برای نمونه، میلِ بازگشت به کودکی، به شرط آگاهی بر کودک نشدن و فاصله گرفتن از آن، شایسته است وگرنه مرگ در انتظار است. تمثیل آن همان پروانه است که اگر به چراغ برگردد و فاصله را رعایت نکند، میمیرد و یا همان نرگس (نارکیسوس) است که با آب یگانه میشود و در آن غرق میگردد. بازگشتِ بیفاصله به کودکی، اندیشهی بیزمانی به معنای مرگ را دامن میزند، اما بازگشت بافاصله میتواند به تکرار تجربهی کودکی در فلسفهی آگامبن بینجامد. آگامبن میگوید: آغاز دورهی زبانی (اودیپی) برای کودک، یک شهود و تجربه است که باید این تجربه در دوران بزرگسالی تکرار گردد. برای نمونه، وی در بزرگسالی میتواند زبان معناگرا را که تمثیلی از دورهی زبانی است، دریابد و باز هم مانند زمانِ به حرف آمدن در کودکی از زبان لذت ببرد. این شهود کودکی در بزرگسال از دیدگاه کالوینو میتواند همان کودکیِ بافاصله باشد، چیزی که از دیدگاه اگزیستانسیالیستها موقعیت مرزی نامیده میشود: ما نمیتوانیم از مرز بزرگسالی بگذریم و به کودکی برگردیم، ولی این امکان، بافاصله، رخدادنی است. شعر «پشت زیبایی جهان زنی خوابیده»، از این دست است:
چنان است به جهان/ که زمین به زمان/ آفتاب به آسمان/ و باران به خاک/ دست می برد به آغاز/ و میآفریند خود را/ زن/ در چشمهی نام آبتنی میکند/ تا بکارت تعمیدی دوباره یابد/ مدام میباید بود/ که بدانیم این مکرر را/ از لیلیث تا ابد الاخر/ از هر نام/ یک الهه برمیخیزد/ تا حیران کند/ خدایان را/ اگر جهان را/ زندگی را دونیم کنند/ نیمی زن است و/ نیمی دیگر هم زن/ پشت زیبایی جهان زنی خوابیده
دورهی زبانی کودک، همان دورهی اودیپی است که کودک با نامها بهویژه نام زن و مادر که نخستین اوبژهی اوست، آشنا میگردد. این زن که مادر اوست، با شهود عشق او، گویی خود نیز دوباره دوشیزگی خود را تکرار کرده است. زن در این چشمهی «نام» دوباره کودک و آفریده میشود، اما با فاصلهی دوشیزگی: «و میآفریند خود را/ زن/ در چشمهی نام آبتنی میکند/ تا بکارت تعمیدی دوباره یابد». این آفرینش چه خودبهخودی باشد، چه از سوی کودک یا آفرینندهی دیگر که خود ابهامی در شعر جعفرزادگان پدید میآورد، فعلاً فرقی ندارد، مهم آن است که گویندهی وی، زنی است که بارها دوشیزه آفریده شده است، زیرا خود لیلیث و نیز الهههای دیگری است که خدایمردان را همواره حیران ساختهاند. هنگامی که زن هردم خدایان را که در جستوجوی دوشیزگاناند، سوژهی خود میسازد، همواره دوشیزه میگردد و به کودکی نزدیک میشود. این تجربهی معناگرایانهی آگامبن است که شهود کودکی را تکرار میکند. گوینده این درونمایه را با زبان و فضاسازی ژرف و مبهم ارائه میدهد: «چنان است به جهان/ که زمین به زمان/ آفتاب به آسمان/ و باران به خاک/ دست می برد به آغاز/ و میآفریند خود را/ زن…» وی با این آغاز، به فضاسازی آفرینش رو میآورد و سپس با آفرینش زن آفرینشی متفاوت را به رخ میکشد. پیدایش زن در این شعر، پیدایش زیبایی و روشنایی جهان بوده که در گذشته آفرینشها در تاریکی بوده و حتی آفتاب این ویژگیهای او را نداشته است. نغز آنکه لیلیث در برخی از اساطیر، الههای در جهان تاریکی است. این شعر میگوید: نیمی از جهان زن است و با ایجاز، ادامه میدهد که اگر دنبال زیبایی میگردی، تمام جهان زن است. با این سخن، زن، یگانه آفرینش و یا تنها اوست که آفرینش واقعی است. شعر با تعلیقِ «چنان» آغاز میگردد و گِرِهَش اندکی با نام «زن» در سطر 7 گشوده میشود تا این احتمال را پدید آورد که نهاد محذوف در آغاز شعر، همان زن است. پس این زن، نه تنها یگانهآفریده، بلکه یگانهآفرینشگر است. در لابیرنت فضای آبتنی کردن زن در آب، افزون برچشم ی اسطوره کاناتوس که هرا پس از آبتنی در آن هر باره دوشیزه می شود چشمزدی به دوشیزه بودن وهم به یگانهمنجی بودن زن در آب و چشمه دارد: در اساطیر زرتشتی، دوشیزگان در آبی که حاوی نطفهی زرتشت است، آبتنی میکنند و منجی را باردار میشوند. این آب مانند آبِ تعمید، مقدس است که دوشیزگی زن را تمدید و تکرار میکند تا او، فقط منجیپرور نباشد، خود نیز منجی گردد. نجات جهان در زیبایی و روشنایی آن است.
این زن زیبایی خود را در آبهای روشن و پاک هردم تعمید میکند تا تازه گردد و این تازگی را شهود کند، اما فاصلهی خود را با آب حفظ میکند و با آن یگانه نمیشود. یگانه بودن با آب همان بنیادگراییِ بیفاصله و پیامد آن یعنی مرگ است. این زنِ گوینده، مرگ ندارد، زیرا الهه است و مانند نارکیسوس نیست که فاصله را رعایت نکند و در آب غرق شود. زن پشت زیبایی جهان میخوابد، اما غروب نمیکند. نارکیسوس هم که غروب کرد، مرد بود.
#تحلیل_شعر
#مجموعه_شعر
#دکتر_علی_تسلیمی
#فرناز_جعفرزادگان
#پشت_زیبایی_جهان_زنی_خوابیده
#نقد_و_پژوهش_های_منتخب_در_سایت
#خانه_جهانی_ماه_گرفتگان
#فصلنامه_مطالعاتی_انتقادی_ماه_گرفتگی

موارد بیشتر
نقد و پژوهش منتخب در سایت(نگاهی بر مجموعه شعر “بگذار گودوهایم آب شوند” اثر فروغ سجادی✍ علی قنبری)
نقد و پژوهش منتخب در سایت(خوانش شعری از مجموعهشعر «ماه فلزی»اثر نرگس دوست ✍سامان اصفهانی)
فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی سال دوم/ شمارۀ هفتم/پاییز ۱۴۰۳ (جستاری بر دفتر شعر «دوته» به قلم فیض شریفی)