فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی
سال سوم/ شمارۀ دهم/تابستان ۱۴۰۴
مطالعات ادبیات داستانی ایران و جهان
نگاهی به رمان «بابا گوریو»[1]
✍مریم یزدانمهر
باباگوریو داستان عشق پدری است، گرچه جنونآسا و بیحدومرز، اما بهطرز غریبی لطیف و صادقانه.
بالزاک سه ماه پساز آنکه پدر شده بود، نوشتن باباگوریو را آغاز کرد و طی چهل روز تمامی شور و هیجان پدرانهاش را در قالب کلمات ریخت و شاهکار بزرگ خود را آفرید. او از ابتدا به عظمت کاری که انجام میداد آگاه بود و در جملاتی چنین نوشت:
«به باباگوریو بسیار افتخار خواهید کرد. دوستانم معتقدند که با هیچ کار دیگری قابل مقایسه نیست، ورای همهی کتابهایی است که تا حال نوشتهام.»
باباگوریو سالها پیش رشتهفروش بود و بهتدریج به ثروت قابل ملاحظهای دست پیدا میکند. او عاشق همسر و دو دخترش است و تمامی سعی خود را برای خوشبختی آنها میکند؛ اما هنگامی که همسرش میمیرد بهطرزی افراطی عشق خود را نثار دخترانش میکند و سرانجام آنها را با ثروت و مکنت به خانهی بخت میفرستد. دخترها اما بسیار نمکنشناساند و با پدر چنان رفتاری میکنند که نباید.
پیرمرد به پانسیون ووکر نقلمکان میکند؛ مکانی متعلق به پیرزنی به نام خانم ووکر که در قسمت فرودست پاریس قرار دارد و افرادی از قشرهای گوناگون را در خود جای داده است. به موازات سرگذشت باباگوریو، داستان اوژن راستینیاک نیز شکل میگیرد. او دانشجوی حقوق است و از شهرستانی کوچک برای تحصیل به پاریس میآید. وی به شدت سودای ثروت و جاهطلبی دارد و بهتدریج از سرشت پاک خود فاصله میگیرد. گرچه دست تقدیر او را به محافل اشرافی پاریس کشانده و با دختران باباگوریو پیوند میدهد، اما باز فطرت بیآلایش او در بسیاری جاها به یاریاش میشتابد.
کمدی انسانی، نامی است که بالزاک به مجموعهی رمانها و داستانهای منتشرشدهی خود داد. کمدی انسانی اجتماع بورژوای فرانسه و شهر پاریس را به تصویر میکشد، با مضمونهایی متنوع مانند ازدواج، عشق، خانواده و مِهر پدری.
باباگوریو علاوه بر اینکه پدر دلفین و آناستازیِ رمان بالزاک است، پدر مجموعهی کمدی انسانی او نیز به شمار میرود. با تولد رمان باباگوریو، کمدی بالزاک نیز متولد میشود.
پدر در آثار بالزاک نقشی پررنگ دارد. در اوژنیگرانده رابطهی پدر و اوژنی بهگونهای، و در باباگوریو ارتباط پدر و دخترانش بهگونهای دیگر است؛ بههرحال اما پدر وجود دارد و رمان را شکل میدهد.
بالزاک در باباگوریو درام و تراژدی را درهم میآمیزد. داستان همچون نمایشنامهای عمیق و پرمعنا اجرا میشود، زمان و مکان را در مینوردد و به ژرفای وجود انسان مینشیند. گوریو بهنوعی پدر همهی دختران و پسرانی است که متولد شدهاند تا عشق سترگ و خالصانهی پدری را در عمق وجود خود احساس کنند و کلام درخشان بالزاک از زبان باباگوریو بر این مطلب صحه میگذارد.
«وقتی پدر بشوید، وقتی با شنیدن جیکجیک بچههایتان پیش خودتان بگویید: اینها از من به وجود آمدهاند! حس کنید این موجودات کوچک با قطرهقطرهی خون شما پیوند دارند و عصارهی خون شما هستند، بله واقعاً اینطوری است! آن وقت حس میکنید به پوست بدنشان وصلید و با راه رفتن آنها شما هم تکان میخورید.»
گرچه باباگوریو تقصیر خود را به گردن میگیرد و میگوید:
«من خودم دخترهایم را لوس کردم و در هیچ موردی به آنها نه نگفتم، آنها امروز همانطور خوشگذرانی میخواهند که در گذشتهها دلشان آبنبات میخواست.» علت مقصر بودن خود را اما عشق میداند. او کلان میاندیشد. پدر را محور جهان میداند و تا آخرین نفسها بر عقیدهی خود پای میفشارد و به عشق فرزندانش امیدوار است.
«وطن از دست میرود اگر اینطور به پدرها ظلم بشود. معلوم است. جامعه و دنیا روی پایهی پدری میچرخد. همهچیز ازهم میپاشد اگر بچهها پدرهاشان را دوست نداشته باشند.»
بالزاک در آثار خود، جامعهی فرانسهی آن دوران را به تصویر میکشد. در کمدی انسانیِ او افراد مختلف اجتماع حضور دارند: اشراف، صاحبان مشاغل دولتی، دانشجویان، دهقانان …
بالزاک پساز انتخاب شخصیتها، رویدادهای جامعهی آن روزگار را گزینش کرده با تلفیق شخصیتها، حوادث و نیز عناصر داستانی، کلمات جادویی خود را میآفریند.
بالزاک از اثرگذارترین رماننویسان دو قرن اخیر بوده است و سرآمد نویسندگان رئالیست به شمار میرود. نوشتههای او تحتتأثیر دوران کودکی و وضعیت اجتماعی زمان وی هستند. بالزاک در ۱۸۱۹ در رشتهی حقوق مدرک خود را گرفت؛ اما بهرغم میل خانواده، ادبیات را برگزید. بهخاطر خوشصحبتی و شیکپوشی به میهمانیهای پاریس راه پیدا کرد و در طول زندگی با زنان متعددی رابطهی عاشقانه داشت. باتوجهبه چنین ویژگیهایی میشود ردّپایی از خصوصیات وی را در برخی شخصیتهای آثارش یافت. اوژن راستینیاک در رمان باباگوریو، نمونهای بارز از این نوع است.
ابعاد روانشناختی رمان باباگوریو نیز بسیار تأملبرانگیز است. بالزاک با چیرهدستی و به بهانههای مختلف در زمان و مکان مناسب، نکات روانشناسانه را مطرح میکند. «قلب ما مثل یک گنجینه است، اگر یکدفعه خالیاش کنیم خودمان را به باد دادهایم. جانهای پاک نمیتوانند خیلی در این دنیا بمانند. واقعاً هم، احساسات والا چطور میتوانند با جامعهی دنی و سفله و سطحی کنار بیایند؟ یا دل آدمی وقت بالا رفتن از بلندیهای محبت گهگاه استراحتی میکند؛ ولی در سراشیب تند احساساتِ نفرتآلود بنُدرت میایستد.»
بالزاک همچنین با طرح مطالب بنیادی دربارهی دانش، اخلاق و معنا، به نوشتار خود در رمان باباگوریو بُعد فلسفی میبخشد. لذا این رمان میتواند به عنوان ابزاری برای درک بهتر جهان به کار رود. وی از زبان شخصیتهای کتاب خود، عمیق و درعینحال با بیانی ساده، دربارهی دنیا، زندگی و خدا سخن میگوید:
«دنیا منجلاب است، سعی کنیم در بلندیها بمانیم. چه چیزی زیباتر از اینکه نظر به زندگیات بیندازی و ببینی کوچکترین لکهای به دامنش ننشسته. خدایی هست و حتماً دنیای بهتری برای ما خلق کرده، وگرنه این دنیای خاکی معنایی ندارد.»
نثر ساده و بیتکلف باباگوریو، گاه از چنان لطافتی برخوردار میشود که به شعر پهلو میزند:
«خوشبختی شعر زنهاست، همچنان که جامه و آرایه بزکشان است. و گاه شعر از زبان یک شاعر بیان میگردد. رُز بود و آن اندازه زیست که رُزها میزیند/ مهلت یک بامداد (از مرثیه معروف مالِرب).
بالزاک در آثار خود فضای داستانی را چنان به تصویر میکشد که مخاطب میتواند همانند تابلویی، آن را مقابل چشمان خود آورد و یا بهمثابهی فیلم آن را تماشا کند. بهعنوان نمونه توصیف زنده و جامع پانسیون خانم ووکر در ابتدای رمان باباگوریو، مدخل بسیار خوبی برای ورود مخاطب به داستان بوده و درعینحال تا پایان در خاطر او میماند.
شخصیتپردازی نیز در آثار بالزاک بسیار متبحرانه صورت میگیرد. در باباگوریو، ساکنان پانسیون خانم ووکر، دختران باباگوریو، اوژن راستینیاک و تمامی شخصیتها بسیار خوب پرداخته میشوند. توصیف دوشیزه ویکتورین، نمونهای از هنرمندی بالزاک را در این زمینه نشان میدهد. «صورت و گیسوان بورِ روبهسرخیاش، کمر بیش از حد باریکش، از آن زیبایی و لطفی نشان داشت که شاعران مدرن در پیکرههای کوچک قرون وسطایی میدیدند. چشمان خاکستری آمیخته به سیاهش بیانگر ملایمت و تسلیمی مسیحانه بود.»
اوژن در مقطعی از رُمان، با ویکتورین رابطهای عاشقانه برقرار میکند. این رابطه گرچه برای اوژن مصلحتجویانه است، اما دخترک بینوا به آن دل میبندد و عشق ناب و خالصانهاش را نثار مرد جوان میکند. اوژن اما دوباره بهسوی دلفین، دختر باباگوریو، متمایل میشود و از عشق ویکتورین دست برمیدارد. بالزاک اما بدون هيچ اشارهای، از این ماجرا عبور میکند، داستان را ادامه میدهد. گرچه ویکتورین پساز حادثهای سخت نزد پدر بازمیگردد؛ اما داستان ازسوی اوژن، عقیم میمانَد، بدون کمترین تأملی دربارهی دختر جوان.
و در نهایت رمان باباگوریو سخت بر دل مینشیند و در فرازونشیبهای زندگی هرگز از یاد نمیرود؛ زیرا با جان و دل نویسنده عجین بوده است. بالزاک تمامی عشق و شور پدری را در قالب کلمات و جملات این رمان، به جان و دل مخاطب منتقل میکند.
[1] . بابا گوریو رمانی از انوره دوبالزاک است که مهدی سحابی آن را به فارسی برگردانده است.
لینک دریافت پیدیاف شماره دهم فصلنامهبینالملليماهگرفتگی/ تابستان ۱۴۰۴:
انتشار فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی سال سوم/ شمارۀ دهم/ تابستان ۱۴۰۴(تهیه فایل پیدیاف)
#فصلنامه_بین_المللی_ماه_گرفتگی
#سال_سوم
#شماره_دهم
#تابستان_۱۴۰۴

موارد بیشتر
بررسی خیانت و مجازاتهای قانونی آن✍نرگس جودکی(فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی سال سوم/ شمارۀ دهم/تابستان ۱۴۰۴)
تأثیر تروما بر ساختار روایت ✍فرشته اشتری(فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی سال سوم/ شمارۀ دهم/تابستان ۱۴۰۴)
توتالیته و ترس از دیگری ✍محمدرضا یار(فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی سال سوم/ شمارۀ دهم/تابستان ۱۴۰۴)