فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی
سال سوم/ شمارۀ دهم/تابستان ۱۴۰۴
مطالعات ادبیات داستانی ایران و جهان
توتالیته و ترس از دیگری
جستاری بر رمان «فرضیهی فراگیر فراموشی»
نوشتهی ادوآردو آگو آلوسا
ترجمهی مهدی غبرائی
✍محمدرضا یار
شاید در همین زمان که من مشغول نوشتن این یادداشت هستم و به احتمال کم شما بعد آن را خواهید خواند، افرادی باشند که از بیرون رفتن میترسند؛ یعنی بیرون رفتن از خانه، از جایی که محیط امنشان را در آنجا بهصورت عینی تعریف میکنند. چرا در جهانی که آن را عصر ارتباطات میدانیم افرادی باید از بیرون رفتن بترسند؟!
روزی تصادفی رمان آگوآلوسا، بهنام فرضیهی فراگیر فراموشی را خریدم. هرچه پیش میرفتم بیشتر مرا بهیاد فلسفهی اخلاق لویناس میانداخت. آنقدر که در پایان تصمیم به نوشتن این یادداشت گرفتم. یادداشتی دربارهی حکومتهای لودویی.
لودو دختر نوجوان پرتغالی است که در روزهای انقلاب در آنگولا گرفتار میشود و بهخاطر ترس از بیرون، خود را دچار زندانِ خودخواسته در آپارتمان میکند تا پایان پیری. در این رمان گویا همهچیز بهشکلی تصادفی بههم ارتباط پیدا میکند تا یک روایت بزرگ را کامل کند. نویسنده نشان میدهد که یک جامعه چقدر میتواند کوچک باشد که آدمهایش بهطور تصادفی بههم مرتبط میشوند و درعینحال این جامعهی کوچک در پی چه خواستههای بزرگی است.
«لودو» شخصیت اصلی رمان پساز ناپدید شدن خواهر و شوهرخواهرش، نزدیکترین افراد زندگیاش، دچار هراس میشود. او چهرههایی را از دست داده که نسبت به آنها امر تعهد را عادیسازی کرده است. «دیگریهایی» که حالا بخشی از خود او بودند. در پایان رمان هم زمانی که به دیدن چهرهی خود در آینه، پساز سالها میرود؛ گویا دارد به مفهوم «چهره» تأکید میکند. وقتی در همان پایان خود را در مقابل «خود»، خود را در مقابل «چهرهی خود» مسئول میبیند.
اینجاست که امانوئل لویناس گشودگی برخی از مفاهیم فلسفی خود را در مواجهه با این رمان آغاز میکند. مفهوم چهره و دیگری در فلسفهی اخلاق لویناس، مفاهیمی که او را به تبیین مفهوم «زمان» سوق میدهند، در رمان آگوآلوسا نیز مفهوم زمان همجوار این مفاهیم نقشی بسیار مهم بازی میکند. لودو با دیواری خود را از باقی آپارتمان، از باقی شهر، از باقی جامعه، و در واقع از «بیرون» جدا میکند. میشود گفت از دیگریها و از چهرههای دیگر جدا میکند؛ حتی کاملتر این است که بگوییم خود را از «بیرون» پنهان میکند. پنهان کردن به او این اجازه را میدهد که مجبور به سخن گفتن و عمل کردن نباشد. او تمام «گفتن» یا بهتعبیر لویناسی «عمل کردن» را نسبت به دیگریهایی جایز میدانست که حالا آنها را از دست داده است و از سرنوشتشان بیخبر است. بیرون، چهرههای دلخواه او را بلعیده است.
پنهان کردن صرفاً دور از دسترس قرار دادن و پوشاندن چیزی بر دیگری نیست. پنهان کردن ممکن است نوعی سازمانبندی باشد. سازمانبندی اطلاعات برای دور از دسترس حال قرار دادن برای ارتباط با آیندگان و آینده از طریق کشف دوبارهی اطلاعات سازمانبندی شده. پنهان کردن یک شیء دور از دسترس قراردادن اطلاعاتی است که آن شیء با خود حمل میکند. همانطور که لودو ابتدا خود را و اشیاء خانه را که نماد خاطراتی از گذشته و حال منجمدشدهاند پنهان میکند، اطلاعاتی را که نباید به دست دیگران در زمان حال بیفتد. نخست او همهچیز را در دفتر خاطراتش فهرستبندی میکند و سپس بر دیوارهای خانه که بهگفتهی خودش حالا دهان وی هستند.
لودو میگوید: «پی بردم کل آپارتمان را تبدیل به کتابی بزرگ کردهام، پس از سوزاندن کتابخانه، پس از مرگم، فقط صدایم میماند. در این خانه تمام دیوارها دهان مرا دارند.»
لودو برای این سازمانبندی و پنهان کردن اطلاعات دلیل دارد. او دیگری را، «انسانیّت» را، ازبینرفته میداند و اعتقاد دارد آنچه در بیرون است و ممکن است دستش به اطلاعات او برسد دارای خویی حیوانی است که در آن هیچ ایمانی نیست و در این گزاره به حدّی میرسد که اعتراف میکند حالا دیگر اعتقادش به خدا را هم از دست داده است. به عقیدهی او «بی انسانیّت خدایی در کار نیست.»
این دیگری است که ایمان را تعریف میکند. دیگری است که اخلاق را تعریف میکند و در نسبت با دیگری است که ایمان و اخلاق و امر یگانه تعریفپذیرند. حالا برای لودو امر یگانه نیز مانند زندگی، بخشی از اطلاعاتی است که باید سازمانبندی و اکنون پنهان شود تا بهواسطهی خاطرات مکتوبش که وظیفهاش سازمانبندی اطلاعات است، به دست آیندگان نامعلوم برسد.
اجازه بدهید برگردیم به عقبتر، به مسئلهی زمان. لودو دیوار را تمام میکند و نویسنده در بخش جلوتر با عنوان «پساز پایان» با این تأکید آغاز میکند: «پساز پایان، گذر زمان کند شد.» با این شروع به نقش پررنگ زمان تأکید میگذارد. بهعلاوه خطی نبودن زمان در روایت و سیلان بهکاررفته، مخاطب را هم بهعنوان یک کنشگر بهیادآوری لحظههای داستان فرا میخواند؛ گویا مخاطب نقش سوژهای را هنگام خوانش رمان برعهده میگیرد که حوادث را بهشکل لحظههای کشدار بهیاد میآورد و آنها را کنار هم میچیند تا بهشکل کلی خاطره برسد. با این تکنیک، زمان در حال، دچار انجماد نمیشود.
امانوئل لویناس در فلسفهی خود بر مفاهیم چهره و دیگری تأکید میگذارد. در فلسفهی اخلاق لویناس مفهوم چهرهی دیگری صرفاً بهصورت فیزیکی اشاره ندارد؛ بلکه نمود متافیزیکی دیگری[1] است که بنیانهای اخلاقی را از نو تعریف میکند. از نگاه لویناس چهرهی یک شیء قابل شناسایی یا توصیف نیست و نمیشود آن را به تصویر کشید یا توصیف کرد. «چهره خود را بر من تحمیل میکند.» چهره در اینجا یک «حضور بی واسطه و رمزآلود است.» مواجهه با چهره خودمحوری[2] را متلاشی میکند و موجب فروپاشی حصار Ego (خود) میشود. چهره، من را به خارج از خود پرتاب میکند. در این مواجهه چهره دستور مطلق «من را نکش» را صادر میکند که نشاندهندهی آسیبپذیری مطلق دیگری است. برایناساس مسئولیت ego (خود-من) در برابر چهرهی دیگری بر اساس انتخاب و توافق نخواهد بود؛ بلکه پیشین[3] و بی نهایت است. «مسئولیت من تا جایی پیش میرود که حتی گناه دیگری نیز بر عهدهی من است.» برخلاف اخلاق کانت که مبنیبر اخلاق خودمختار است، در اخلاق لویناسی مسئولیت از «فرمان چهرهی آسیبپذیر» زاده میشود. در این برخورد من همواره بهطور پیشینی و بی اراده در برابر دیگری متعهد و مسئول خواهم بود.
البته که از منظر اخلاق لویناسی حضور «چهرهی دیگری» موجب نفی و حذف توتالیته و تمامیت و در هم شکستن هرگونه نظام بستهای میشود؛ زیرا دیگری هرگز در «من» یا «ما» حل نمیشود. میشود از این دیدگاه لویناس چنین نتیجه گرفت که لودو، شخصیت اصلی رمان آگوآلوسا، وقتی خود را از چهرهی دیگری پنهان میکند؛ در واقع یک نظام بستهی توتالیته را رقم میزند. نظامی که در آن بر چهرهی خود و چهرهی سگش بهعنوان دیگری حکومت میکند و همچنین اشیاء خانه که ازاینپس دیگر ماهیت وجودیشان در شیء بودن تعریف نمیشود و تبدیل به دیگریهایی در نظام بستهی لودو میشوند. خاطرههایی که او یکییکی نابودشان میکند تا فراموشی را فراگیر کند. از چنین دیدگاهی لودو دیگر نمیتواند معرّف نقش قربانی در میان جامعهای در حال انقلاب باشد. انقلابی که سرشار از آرمانهای استقلالطلبی، سوسیالیسم و توزیع عادلانهی ثروت است، چه به آنها رسیده باشد یا نه. لودو حالا نماد این جامعهی به تمامیّتخواهی گرویده است. نمادی از آنگولا که پساز انقلاب دچار این وضعیت شده است. چرا لودو این توتالیته را به بیرون ترجیح میدهد؟ چرا حکومتی، بستن مرزهایش را به ارتباط با بیرون ترجیح میدهد؟ آیا بهتر نیست حکومتها بهجای انتخابِ نظامی بسته، مسئولیت خود در برابر سایر دولتها و حکومتها بپذیرند؟!
در نگاه لویناسی سایر دولتها همواره با ضعفی دائمی و آسیبپذیری شکننده همراهاند که در برخورد با دیگری، خواهان ایجاد تعهدِ حذف خشونت در ارتباط هستند. لویناس ارتباط و حذف توتالیته در مواجهه با دیگری را موجب حذف خشونت میداند. بهتر نیست لودوهای جهان امروز خشونت پنهان در ساختار ایدئولوژیک خود را کنار بگذارند و ارتباط با دیگران را بپذیرند؟!
لودو، نظام بسته، حکومت توتالیته، از بیرون میترسد. نه بهدلیل ناشناخته بودن بیرون، بلکه این ترس ریشه در از دست دادن ایگوی تمامیتخواهش دارد. لودو در گذشته آسیبی خورده است، مورد تجاوز قرار گرفته است؛ اما این تجاوز دلیل ترسش نیست. ظاهرًا لودو از امر «مواجهه» میترسد. توتالیته مرزهایش را برای مواجهه با بازار آزاد جهانی باز نگذاشته و تجربهی این زیست را نمیپذیرد یا این سکه روی دیگری هم ممکن است داشته باشد. این نظام بسته همهچیز را برای خود میخواهد؛ بدون در نظر گرفتن نفع شهروندانش. لودو بدون در نظر گرفتن رأی اشیاء شخصیشدهی خانه و سگ وفادارش مرزها را میبندد و هرچه را در این دیوارها باقی مانده است، برای خود میخواهد. لودو سعی میکند ارتباط با جهان بیرون را تجربه کند؛ اما صرفاً از پنجره که به تماشا کردن آنچه در بیرون است بسنده میکند و ارتباطش نمیتواند اثرگذار در جهان داخل باشد؛ مثلاً الماسهایی که بهجای دانه به خورد کبوتر میدهد و آن را رها میکند. شاید بشود گفت ایدئولوژی لودویی است که آن الماسها را سرمایهی کثیف جهان بیرون میداند و قصد دارد خود را موجودیتی غیرماتریالیستی تعریف کند؛ به همین دلیل الماسهای باقیمانده را هم استفاده نمیکند و در آخر آنها را نیز میبخشد. شاید هم اینطور نباشد.
امانوئل لویناس معتقد است آینده زمان پاسخگویی به دیگری است؛ فراخوانی اخلاقی که دیگری علت وجودی آن است. به عقیدهی او زمان حال، جایی است که من همهچیز را در آگاهیام در دسترس میکنم و این موجد انسجامی خودمحورانه خواهد بود. مواجهه با چهرهی دیگری این انسجام خودمحورانه را ویران میکند. چهرهی دیگری مرا بهسوی آیندهای میکشاند که تملکناپذیر است؛ آیندهای که هرگز مال من نیست؛ آیندهای که زمانِ مسئولیتِ بی پایان است.
نظامهای بسته و توتالیته همهچیز را در یک حال ابدی جذب میکنند. شما را ارجاع میدهم به ایدهی پایان تاریخ هگل. همانطور که لودو همهی دیگریهای موجود در آپارتمانش را دچار یک حال ابدی میکند تا رابطه با چهرهی دیگری موجب فاش کردن بی نهایت نشود. دیگری با خود بی نهایتی را به همراه میآورد که دیگر تصرفپذیر توسط من نیست و مرا در زمان بی نهایت به پیش میراند. بهعقیدهی لویناس این زمان، زمان اخلاقی است؛ گشودگی به امری که هرگز در «اکنون» جای نمیگیرد. شخصیتهای رمان آگوآلوسا در مواجههی با دیگری مدام در این زمان اخلاقی قرار میگیرند و اوج این رویارویی جایی است که همهی آنها که داستانهایشان به هم مربوط شده است، مقابل آپارتمان لودو، پشت مرزی که حالا قصد باز شدن دارد، در برابر هم قرار میگیرند تا عدالت اجرا شود. اینطور به نظر میآید که رمان از زمان، صرفاً در فرم سیال خود استفاده نکردهاست و میشود زمان اخلاقی لویناس را نیز در نسبت با آن بازخوانی کرد. حکومتهای لودویی، این تعبیری است که من ترجیحش میدهم. حکومتهای لودویی زمانی که اولین کمکهای اقتصادی وارد میشود تصمیم میگیرند کمکم با چهرهی دیگری مواجه شوند. همانطور که لودو نیز پس از چشیدن طعم تازهی نان پس از مدتها فقر و گرسنگی به این نتیجه رسید که با «سابلو» ارتباط برقرار کند. سابلویی که برخلاف میل او از یک گوشهی باز مرزهایش وارد شد. سابلو به حکومت لودویی میآموزد که میتواند دوباره مفهوم زندگی و خانواده و رفاه را تعریف کند و بدون ترس با بیرون روبهرو شود. سابلو شاید نماد منجی باشد؛ منجیای از دل کوچه خیابانها، از میان مردم بی نام و نشان. برخاسته برای نجات نظام توتالیته از خودش.
در نهایت لودو پس از مواجهه با چهرهی خود در آینه، بهعنوان دیگریِ ویرانشده تحت حکومت توتالیتهی لودویی، خود را از نقش قربانی خارج میکند و شهروندی را حق خود ویرانشدهاش میبیند. این لطف را به سابلوی از بیرونآمده مدیون است؛ از بیرونآمدهای که در پایان رمان تبدیل به رؤیای زیبای لودو میشود.
در پایان تنها این چند نکته را میتوانم با اطمینان بیشتری بیان کنم؛ لودو در این رمان نماد جامعهای است که برای استقلال انقلاب کرده است؛ اما همهی آرمانهایش را به فراموشی خودخواسته سپرده است. پنجره تنها راه ارتباط با جهان بیرون، از داخل این زمانِ حالِ منجمدشده است. کبوترها اولین دیگریهاییاند که لودو بهوسیلهی آنها با بیرون ارتباط برقراری میکند. لودو حتی زبان را در خدمت گرفته است تا فراموشی را کامل کند. او با فهرست کردن دیگران، بدون در نظر گرفتن دردهایشان، دیگران را تبدیل به اقلام مصرفی صرف میکند؛ حتی زبان برای او امکان توسعهی فراموشی است تا جایی که اولین راههای ارتباط با بیرون فراهم میشود و برای اولین بار از درد دیگران مینویسد و دفتر خاطراتش با انتقال تاریخ به آیندگان نامعلوم، ابزارِ ایجادِ مسئولیتِ بی نهایتِ تحمیلشده بر دیگری میشود.
شاید بشود گفت روزی حکومت لودویی برای بهتر زیستن دست از انزوا و مرگ هایدگری برمیدارد و اخلاق لویناسی را انتخاب میکند.
[1]. Au trui , The other
[2] . Egology
[3] . Apriori
لینک دریافت پیدیاف شماره دهم فصلنامهبینالملليماهگرفتگی/ تابستان ۱۴۰۴:
انتشار فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی سال سوم/ شمارۀ دهم/ تابستان ۱۴۰۴(تهیه فایل پیدیاف)
#فصلنامه_بین_المللی_ماه_گرفتگی
#سال_سوم
#شماره_دهم
#تابستان_۱۴۰۴

موارد بیشتر
تأثیر تروما بر ساختار روایت ✍فرشته اشتری(فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی سال سوم/ شمارۀ دهم/تابستان ۱۴۰۴)
یادداشتی بر داستان کوتاه «گرسنگی»✍نیلوفر کاظمی(فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی سال سوم/ شمارۀ دهم/تابستان ۱۴۰۴)
خوانشی بر نمایش «کوکا»✍آناهیتا صادقی(فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی سال سوم/ شمارۀ دهم/تابستان ۱۴۰۴)