خانه جهانی‌ماه‌گرفتگان (NGO)

مجموعه مستقل مردم‌نهاد فرهنگی، ادبی و هنری

خوانشی بر نمایش «کوکا»✍آناهیتا صادقی(فصلنامۀ بین‌المللی ماه‌گرفتگی سال سوم/ شمارۀ دهم/تابستان ۱۴۰۴)

فصلنامۀ بین‌المللی ماه‌گرفتگی

سال سوم/ شمارۀ دهم/تابستان ۱۴۰۴

مطالعات تخصصی تئاتر و نمایش 

خوانشی بر نمایش «کوکا»

کاری از مهدی آشوغ

✍آناهیتا صادقی

 

«کوکا»[1] نمایشی است دوپرده‌ای با درون‌مایه‌ی جنگ و سویه‌های ویرانگرش. شیوه‌ی روایت غیرخطی، سیال و گسسته است، هرچند این روایت پیچیدگی‌ها و افکار پریشان راوی داستان یعنی زنی را در یک موقعیت روایی نشان می‌دهد، برای بیننده یا خواننده‌ی نمایش و نمایش‌نامه، بازنمایی پریشانی همه‌جانبه‌ی بازمانده از جنگ در ذهن همه‌ی خوزستانی‌هاست. نمایش با آمدن زنی به میدان بازی آغاز می‌شود. نمای میدان بازی برای نشان دادن فضاهای گوناگون خانه و پشت‌بام با یونولیت به‌صورت چندسطحی چینش شده است. زنی، با کاموایی قرمزرنگ درحال دوختن مشمع‌هایی (پوشش پلاستیکی) برای پوشاندن در و پنجره‌هاست.

کوکا روایت ملیحه است؛ زنی که در خانه‌ای آسیب‌دیده از جنگ زندگی می‌کند؛ اما پس‌از جنگ نیز حاضر به ترک آن خانه نیست. جنگ پایان یافته است اما ملیحه چنگ زده است به ویرانه‌اش؛ ویرانه‌ای که در آن با گذشته‌ی خود زیست می‌کند. او در گذشته خود وطن کرده است و توان دل کندن از آن را ندارد. محله بازسازی می‌شود اما ملیحه نمی‌خواهد خانه را ترک کند یا بفروشد.

شیوه‌ی نویسش نمایش‌نامه و همچنین دراماتیزه کردن آن در میدان بازی، به‌سبب سیالیت اثر ارزش هنری کار بیشتر نمایان می‌کند. آشوغ، نویسنده و کارگردان نمایش، با نگاهی مدرن و سویه‌های کمینه‌گرایانه (مینی‌مالیستی) بی‌که بخواهد دربارۀ عوامل و نشانه‌های صحنه‌ها، گفت‌وگوها و روایت توضیح افزونی بدهد، نمایش را کدگذاری می‌کند. در این نمایش هیچ‌چیز تصنعی، شعاری و بی‌هدف و افزون‌بر روایت دیده نمی‌شود؛ یعنی کاربست پاره‌ها و روایت‌ها حساب‌شده و نشانه‌مند است.

 

نام اثر گویای لایه‌های نمادین این نمایش است:

۱. کوکا نوشیدنی معروف آمریکایی که می‌تواند نمادی از رفاه شهری باشد؛

۲. کوکا اشاره کنایه‌آمیزی به جنگی است که جز ویران کردن شهر و نمادهایش و تبدیل خانه به خرابه دستاوردی ندارد؛ یعنی ویرانی نمادین با بهره‌گیری از نمادهای آبادانی.

۳. کوکاکولا برای همه‌ی ما دربردارنده حس اندوه گذشته (نوستالژی) است. که این وجه باتوجه‌به اینکه ملیحه در گذشته مانده است و یارای بریدن از ویرانۀ خود را ندارد، برجستگی می‌یابد، هرچند در نمایش اشاره‌ی کوتاهی به مراودات تجاری صابر شخصیت دیگر داستان دارد و اینکه بهانه‌ی فروش کوکا او را به میتینگی می‌کشاند که در آنجا دستگیر می‌شود و ملیحه برای آزادی‌اش مجبور است که سند خانه را گرو بگذارد. و اینجاست که کوکا سبب‌ساز رخدادی کلیدی در داستان می‌شود:

صابر: «گفتن با دولت متخاصم مراودات تجاری دارم، کوکاکولا رو می‌گن. این یه ورش بود. یه ور دیگه‌ش اینه که معمار ناکس کلک داد دست ما. گفت شلوغ می‌شه ما هم گفتیم هوا گرمه کوکا می‌چسبه. کوکا می‌دم دست خلق‌الله دوزار کاسبی می‌کنم. یهو ریختن دم بازار ماهی‌فروش‌ها از دم همه رو بردن. ما هم روش. نگو میتینگ کردن! ما رو هم گرفتن شدیم سمپات سازمان. دو پرونده! در حد تیپا خوردن برخورد کردن.»

در همین پاره، نکته ارزشمند دیگری است که گستردگی نشانه‌ها را نشان می‌دهد برای بازسازی معناهایی و بی‌آنکه کوششی در کار باشد مخاطب به فضای سیاسی‌اجتماعی‌فرهنگی آن دوره پی می‌برد؛ یعنی وجود گروه‌های سیاسی در آغاز جنگ، آزادی برگزاری میتینگ، بگیروببندهای بی‌دلیل و… .

دوخت‌ودوز ملیحه آن هم با کاموای سرخ؛ استعاری‌ترین بخش نمایش است. دوختن پلاستیک‌ها برای پوشاندن روزنه‌ها ازسوی ملیحه در واقع نمادی از دوختن نیستی به هستی است؛ گو اینکه ملیحه هیچ را می‌دوزد. مشمع شفاف است و بی‌ثبات و همین زیست در ناامنی را نشان می‌دهد. ملیحه گویی بخیه به نیستی می‌زند تا بلکه هستی را ایجاد کند؛ هرچند نااستوار.

قرمزی کاموا در فرهنگ نمادها نماد اشتیاق، انرژی و تداعی‌کننده‌ی جنگ، خطر، اراده و عشق است که همه‌ی این‌ها در روایت ملیحه با ابهام برجسته می‌شوند؛ اشتیاق او برای ادامه‌ی زندگی و اراده‌ی او برای ساختن آنچه مردان (افروزنده‌ی آتش جنگ‌ها) ویرانش کردند و عشق به آنچه از گذشته در ذهنش خاطره‌ساز است و به او امید ماندن می‌دهد.

ابهام، درواقع فراخوانی برای آمدن مخاطب چالاک است به میدان روایت، اساساً همین وجه پایه مهمی در هنر مدرن و امروز است. در این نمایش ساختار سیال و پیچیده محدود به ذهن ملیحه نیست. مخاطب در نمایش پیچیدگی‌های ذهن صابر را نیز در گفت‌وگوهایی حساب‌شده می‌بیند. آنجاکه صابر از ملیحه برای آزادی‌اش سند می‌خواهد. آزادی و سند هم نشانه‌مندند؛ در واقع ملیحه به یاد می‌آورد که صابر برای آزادی‌اش درخواست سند می‌کند؛ چون او را به جرم هواداری (سمپات) سازمان دستگیر کرده بودند؛ اما آشوغ به این بسنده نمی‌کند ذهن صابر را هم در ذهن ملیحه بازسازی می‌کند:

ملیحه: «صابر ولت کردن که! الان جلو روم وای‌سادی، آینه دق!»

صابر: «ملیح تو توجه نمی‌کنی، من الان تو بندم. گرفتارم. سند خونه رو بده که ولم کنن!»

ملیحه: «سند بدم که بذاری‌ش کف دست معمار؟!»

اینجا معمار و سند و درخواست سند واقعیت زیستی ملیح است که گره خورده است به ماجرایی در گذشته که بر صابر رفته است و آن دستگیری صابر است در میان متینگ.

ملیحه صابر را به یاد می‌آورد؛ اما هر تکه از رویدادهای مرتبط به صابر را به تکه‌ی دیگر می‌چسباند. این پرش‌های از جایی به جایی از ویژگی‌های روایت‌های مدرنیستی و پست‌مدرنیستی است؛ افزون‌بر آن در هیچ‌کدام از صحنه‌ها نمی‌شود به‌درستی دانست که چه روی داده است؛ یعنی اینکه قطعیتی در روایت وجود ندارد. قطعیتی در برایند کنش‌ها نیست. مخاطب نمی‌داند کدام گوشه‌ی روایت را بگیرد و با قطعیت بپذیرد؛ برای نمونه دربارۀ شخصیت دیگر نمایش یعنی«طوبا» هم چنین است: در جایی که ملیحه به جلال پسر صابر و برادر طوبا می‌گوید: «آبجی‌ت فرق کوکا و پنیر رو نمی‌دونه. سیر می‌شه.» این سطر پرش ذهن راوی (ملیحه) به کودکی طوباست؛ طوبایی که معلوم نیست کودک بوده که در جنگ شهید شده است یا نوجوانی در آرزوی خوانندگی و درحال سپری کردن دوران گذار عاطفی و عشق به سربازی به نام عظیم. طوبا سوخته است موها و صورتش و این معلوم نیست که در چه زمانی روی داده است. عظیم، سربازی که سراغ طوبا را می‌گیرد، نیز کسی است که گاهی از پادگان برای ملیحه غذا می‌آورد اما وجه عشق او به طوبا روشن نیست؛ یعنی نمی‌شود دانست در گذشته واقعاَ شیفته طوبا بوده است یا ملیحه برای آرزویی دست‌نیافتنی و ناکام‌مانده دربارۀ طوبا این خاطرخواهی را در ذهنش بازسازی می‌کند. این فرم‌های ازهم‌گسسته، روایت‌های ناپیوسته و کولاژوار و نبود قطعیت‌ها وجود سبکی به اثر می‌بخشد؛ به‌طوری که حتی می‌شود گفت آشوغ خواسته است آرزوهای ملیحه را برای آینده طوبا در ذهن خود بازنمایی کند؛ اما نامتعین. دربارۀ جلال این درهم‌بودگی گذشته و حال و آینده‌ی شخصیت کم‌رنگ است؛ حتی ماجرای حاج رضی در میان روایت که گه‌گاه مخاطب را در این تردید رها می‌کند، ازاین‌دست است. آیا حاج رضی پیش‌تر مرده یا هنوز زنده است؟ پرش‌های ذهنی راوی از گذشته به حال و از ذهن به عین است، چه‌بسا پریشانی ذهن زنی که زندگی نزیسته‌اش یا آرزوهایش (آرزوی هنرمند شدن طوبا و عاشقی و عروسی‌اش) را در ذهن می‌زید.

به‌طور کلی بحث ذهن‌گرایی (سابجکتیویته) نمایش، از ویژگی‌های پررنگ این اثر است با سیالیتی که قطعیتی ندارد و قطعیتی سیال.

نام شخصیت‌ها کارکردی اساطیری و افسانه‌ای ندارند آن‌گونه که ویژگی برجسته‌ای در آن شخصیت به‌شیوه‌ی اساطیری موجود باشد یا متجلی شود. در کوکا این هم‌خوانی در نام‌ها وجود ندارد، هرچند نام‌هایی‌اند که تا اندازه‌ای ما را به جغرافیای جنوب ارجاع می‌دهند: طوبا، ملیحه، صابر، عظیم.

روایت کوکا فرمی دایره‌ای دارد. در میدان نمایش و در آغاز، زنی در میدان بازی است و در پایان نیز ملیحه تنها و البته دردمند با دستی در گذشته و پایی در حال، ناامیدانه نمی‌داند که با دشواری‌های پیش رویش چه کند؛ درواقع همه‌ی رویدادها برای مخاطب در پرانتز قرار داده می‌شوند؛ این‌گونه که ملیحه در میدان بازی، جهان ممکنی را بازنمایش می‌کند که ممکن بود در وضعیت طبیعی امکان‌پذیر می‌شد.

اما این بار در واقعیت ملیحه‌‌ای است که نمی‌داند چگونه خانه‌ای را رها کند که قرار است بخشی از آن تبدیل به بوستان شود و بخشی دیگر جزو بافت شهر کوبیده و از نو ساخته شود.

عوامل دیگر نمایش مانند نور و صداها به بازسازی صحنه و شناسایی شخصیت‌ها و موسیقی هم‌خوان با داستان کمک بسیار کرده‌اند؛ پخش صدای موسیقی و ترانه‌هایی به‌گونه‌ی نمادین در این راستاست تا به وجه بارز و برجسته‌ی عشق در زندگی ژرفا بدهد؛ ملیحه بدون عشق نمی‌توانست اسطوره‌ای از وفا و حتی وفادار به در و پنجره و یادگارهایش باشد. صدای مته تخریب ساختمان در گوشه و کنارِ گوش ملیحه، برای او که در خیال می‌زید، حس نا‌امنی ایجاد کرده است و بیننده را با داستان هم‌خوان می‌کند. نور و رنگ و نوع لباس‌ها در تناسب با شناسایی شخصیت‌هاست. صحنه‌پردازی ساختمان خانه با لایه‌ی پلاستیکی، پلکان و چندسطح نمایاندن فضای خانه و پشت بام با اشاره‌ای کنایه‌آمیز، دست‌اندازها، پیچیدگی‌ها و بالاپایین‌های زندگی ملیحه را یادآور می‌شوند. وجوه معنامندی چون عشق، کینه، نفرت، رنجش و هر آنچه در زیست انسانی وجود عینی می‌یابند در این اثر با کدگذاری چینش شده است.

نکته مهم دیگر که در زیرساخت نمایش نمود می‌یابد، موقعیت‌شناسی آشوغ است برای به‌هم پیوند زدن برهه‌های گوناگون تاریخ؛ همان‌گونه که ملیحه پیوند می‌زند پلاستیک را به خشت و سیمان. این نمایش در زمانی به روی صحنه می‌رود که شمار بسیاری از جوانان کشورمان به مهاجرت روی آوردند؛ درواقع نمایش کوکا و زندگی ملیحه در این زمان برای این است که بگوید: ببینید ملیحه را چگونه چنگ زده است به ویرانه‌اش و زندگی ویرانش، پس با امیدی در دل می‌شود اسطوره‌ساز شد. هرچند در ویرانه و در ناامنی!

آنچه برای نگارنده بسیار پراهمیت است، کاربست زبانی ساده، اما ژرف با سویه‌های پارودیک است و ایجاد موقعیت‌های کمیک ازسوی برخی بازیگران در لحن و ایستادن، آن هم با چندلایگی نمایشی این‌چنین درباره جنگ و ایستادگی.

ملیحه: «همۀ زندگی من شده همین گوشه و کنارا!»

این گوشه و کنارا یعنی میهن!

 

[1] . نمایش کوکا بر پایه‌ی نمایش‌نامه‌ای با همین نام به نویسندگی و کارگردانی مهدی آشوغ در اردیبهشت 1403 در خانه‌‌ی هنر اندیمشک به روی صحنه رفت.

 

 

لینک دریافت پی‌دی‌اف شماره دهم فصلنامه‌بین‌المللي‌ماه‌گرفتگی/ تابستان ۱۴۰۴:

انتشار فصلنامۀ بین‌المللی ماه‌گرفتگی سال سوم/ شمارۀ دهم/ تابستان ۱۴۰۴(تهیه فایل پی‌دی‌اف)

 

 

#فصلنامه_بین_المللی_ماه_گرفتگی

#سال_سوم

#شماره_دهم

#تابستان_۱۴۰۴