خانه جهانی‌ماه‌گرفتگان (NGO)

مجموعه مستقل مردم‌نهاد فرهنگی، ادبی و هنری

نقد و پژوهش‌ منتخب در سایت(نگاهی به رمان تماشا اثر فریبا چلبی‌یانی ✍فریبا صدیقیم)

نقد و پژوهش‌ منتخب در سایت

به کوشش دبیر داستان: سودابه استقلال 

بر هم زدن دیکتاتوری روایت

نگاهی به رمان تماشا

اثر فریبا چلبی‌یانی 

✍فریبا صدیقیم

 

رمان با هراس نویسنده از «شخصیت‌های نیمه‌تمام» آغاز می‌شود؛ شخصیت‌هایی که گلویش را گرفته‌اند و راحتش نمی‌گذارند. همین هراس موتور آغاز داستانی تازه می‌شود. فصل اول با شخصیت نیلوفر شروع می‌شود که همراه با گروهی فیلم‌ساز به ورزقان می‌رود تا مستندی در مورد زلزله بسازد. زلزله در اینجا صرفاً رخدادی طبیعی نیست؛ بلکه نشانه‌ای تراژیک و اجتماعی است که از همان ابتدا فضای رمان را می‌سازد و لرزشی مدام می‌آفریند. از این منظر، رمان روایت اجتماعی زلزله‌زده است؛ زلزله‌ای که نه فقط زمین، که سرنوشت انسان‌ها را نیز از جا کنده است. در این تکه از زمین ثباتی نیست، کنش‌ها همه به بن‌بست می‌رسند و سایه‌ی مرگ، خودکشی، مهاجرت و فروپاشی پیوندها در همه‌جا گسترده است؛ زلزله تنها در ورزقان اتفاق نیفتاده و گویی زمین زیر پای ما در همه‌جا می‌لرزد. روایت به‌تدریج از فضای زلزله و امداد به زیست شخصی و روابط می‌چرخد؛ علاقه‌ی نیلوفر و حامد، ورود به کافه‌ها و فضاهای شهری و سپس ورود شخصیت بهرام نقاش که افق‌های هنری‌فلسفی متن را پررنگ‌تر می‌کند.

این اثر با ساختاری چندپاره، بازی با زمان و روایتی متافیکشن؛ که در خلال روایت به خود و فرایند نوشتن و ساختار روایت اشاره می‌کند – آغاز می‌شود و مخاطب را از دنبال کردن داستان، به مشارکت در ساختن داستان و نیز پرسش از خود روایت فرا‌ می‌خواند. معنا سیال است و حقیقت تک‌صدایی نمی‌شود؛ بلکه هر صدا پاره‌ای از واقعیت را عرضه می‌کند. این رمان با رویکردی پست‌مدرن و با فاصله از الگوی معمول روایت، جهانی متکثر و ناپایدار می‌سازد که حقیقت در آن مدام در حال گریز است.

 

چندروایتی و شکست خطی روایت

داستان با مجموعه‌ای از خرده‌روایت‌ها و شخصیت‌های پراکنده (نیلوفر، سیاوش، سلیم، ملک‌تاج، بهرام و حامد) پیش می‌رود. روایت‌ها با پرش زمانی، زاویه دیدهای متفاوت و گسست روایی (از زلزله‌ی ورزقان تا کافه نیچه)، پیوستگی شناخته‌شده‌ی داستان را می‌شکند؛ گسست‌هایی که ویژگی بارز پست‌مدرنیسم‌اند: عدم اعتماد به روایت واحد و برجسته‌سازی چندصدایی.

خودآگاهی متن

نویسنده یا راوی بارها به فرایند نوشتن اشاره می‌کند، از کابوس شخصیت‌های ناتمام می‌گوید، با شخصیت‌ها مثل موجوداتی زنده برخورد می‌کند که علیه‌ی نویسنده طغیان می‌کنند، از امکان تغییر مسیر داستان یا ادامه نیافتنش حرف می‌زند و …

این بازتاب از خودنوشتن یا متافیکشن از ویژگی‌های ادبیات پست‌مدرن است که مرز میان تخیل و واقعیت را حذف می‌کند و خواننده را به تماشای روند آفرینش متن دعوت می‌کند. در همین‌جا به‌عنوان نشانه می‌شود به یکی از دلایل نام کتاب هم پی برد: تماشای روند آفرینش.

ابهام و بی‌ثباتی واقعیت

شخصیت ملک‌تاج نمونه‌ی روشن از این نکته است. او پس از زلزله نجات داده می‌شود؛ اما بعدها مدعی می‌شود او همان زن نیست و روحش زیر خاک جا مانده است. این نگاه، واقعیت را لغزان و ناپایدار نشان می‌دهد؛ حقیقت واحدی وجود ندارد؛ بلکه چندین روایت و تفسیر همزمان معتبرند.

 

در هم‌آمیزی تاریخ، حافظه و روایت شخصی

حضور زلزله ورزقان (رویدادی تاریخی) در کنار زندگی شخصیت‌ها و تلفیق آن با روایت‌های شخصی و عاشقانه (رابطه‌ی نیلوفر و حامد، سلیم و نگین یا حضور بهرام نقاش) باعث می‌شود متن همزمان، هم سند تاریخی باشد، هم خاطره‌ای فردی و هم داستانی مبتنی بر تخیل. این هم‌نشینی لایه‌های متفاوت و گاه متناقض نیز از نشانه‌های نگاه پست‌مدرن به تاریخ است: تاریخ به‌مثابه متنی چندصدایی و نه حقیقتی مطلق.

 

چندصدایی و تکثیر هویت‌ها

در این اثر هیچ صدا و جهان‌بینی خاصی غالب نمی‌شوند و حتی نویسنده نیز از سلطه بر شخصیت‌ها ناتوان است. این چندصدایی قدرت را از روایت مرکزی می‌گیرد و دیکتاتوری روایی را خدشه‌دار می‌کند.

 

بازی با پایان‌بندی ناتمام

 

اثر از همان آغاز وسواس ناتمامی را برجسته می‌کند و در ادامه نیز بارها امکان تغییر مسیر، مرگ ناگهانی شخصیت‌ها یا گسست داستانی را مطرح می‌سازد. این ناتمامی یعنی روایت هیچگاه به یک پایان قطعی و منسجم نمی‌رسد.

 

شخصیت‌پردازی

شخصیت‌ها بارها بین واقعیت و توهم سرگردان می‌شوند. در اینجا به بعضی شخصیت‌ها می‌پردازم:

نیلوفر: جست‌وجوگر تصویر و حقیقت لغزان. او به‌عنوان هنرجوی عکاسی معرفی می‌شود؛ اما در ادامه فراتر از یک شخصیت فردی بدل به چشم بیننده و واسطه‌ی نگاه خواننده می‌گردد. او در مقام عکاس تلاش دارد لحظه‌ها را ثبت کند؛ اما خود مدام با ناپایداری لحظه و معنای آن مواجه می‌شود. او نمادی است از تلاش ناکام برای ثبت واقعیت. هر بار که می‌کوشد تصویری بگیرد یا معنایی را ضبط کند روایت به شکلی دیگر می‌لغزد. او شخصیتی است که همواره میان تماشا و تملک واقعیت در نوسان است.

ملک‌تاج: نماد فقدان وحدت هویت است. به‌خاطر فاجعه‌ای که بر او گذشته، او همزمان هم زنده است و هم مرده؛ او در مرز میان زندگی و مرگ و دنیایی وهمی در حال نفس کشیدن است. در معنای نمادین، نشان می‌دهد که انسان پس از فاجعه هویتی گسسته می‌یابد و حقیقت او به بازنمایی دیگران وابسته می‌شود.

بهرام: هنرمند معترضی است که بازتابی می‌شود از خود روایت و با واکنش‌ها و حضورش سطح دیگری از معنا را به داستان اضافه می‌کند؛ او نقدی درونی می‌کند و روایت را نیز به چالش می‌کشد. حضورش باعث می‌شود که مخاطب تا حدی به جنبه‌های پنهان یا حتی تناقضات داستان پی‌ببرد و روایت را از درون بازنگری کند. او نقاشی مدرن، منزوی و بدبین به ساختارهای هنری و روشنفکری است و درگیر خلق پرتره‌هایی است که هویت واحدی ندارند و چهره‌هایی مونتاژ شده از دیگران‌اند. بهرام تجسد کلاژ انسان امروزی با هویت‌های چندپاره است. او خودآگاهانه در برابر جریان‌های هنری و مافیای فرهنگی مقاومت می‌کند؛ اما در نهایت توسط همان منطق روایی نویسنده به‌نوعی محو می‌شود؛ گرچه مرگ فیزیکی مستقیمی ندارد؛ اما گویی در همان روایت حل شده و به شکلی استعاری ناپدید می‌شود.

حامد: تاریخ‌باور و عصیانگر است. او درگیر حوادث اجتماعی و سیاسی است و برای درک موقعیت فعلی به اتفاقات گذشته از جمله جنبش مشروطه استناد می‌کند و آن را مبنای درک و تحلیل امروز خود قرار می‌دهد، همان‌طور که به نهضت ملی شدن نفت نیز اشاره دارد. تاریخ برای او یک مرجع مهم و باورپذیر است. عشق به نیلوفر با سرنوشت تراژیکش گره می‌خورد و عاقبت در وان حمام خودکشی می‌کند. حامد در این روایت ادبی نمادی از جدال تاریخی است؛ اما سرانجام خود با خودکشی یا مرگ مشکوک قربانی همان متن تاریخ می‌شود. مرگ و سپس حضور دوباره‌اش نشان می‌دهد که حتی روایت تاریخ هم پایدار نیست و در دست نویسنده و جهان بیرونی مدام بازنویسی می‌شود. همین‌جا لازم به ذکر است که در این متن نویسنده را می‌توان نماد قدرتی بیرونی دانست که سرنوشت انسان‌ها را می‌نویسد، تغییر می‌دهد و مهر و امضا می‌کند.

سیاوش و سلیم: کارگزاران تصویر و روایت ثانویه هستند. سیاوش روایت دیگران را می‌چیند و بازآفرینی می‌کند؛ او بیشتر به ساختن واقعیاتی مشغول است که در خدمت سیستم حاکم است. سلیم تصویربردار است و با ابزار دوربین جهان را از فاصله‌ای سرد و مکانیکی ثبت می‌کند. آیا این همان کاری نیست که روشنفکران تقریباً مرفه ما در زندگی خود انجام می‌دهند. در کل، شخصیت‌ها بیش از آنکه افراد ثابت باشند با هویتی یگانه، استعاره‌هایی از وضعیت انسان یک جامعه‌ی چندپاره، ناتمام و اسیر در شبکه‌های پیچیده‌ی اجتماعی و بنابراین روایتی هستند. و همین‌جاست که می‌توان به این رمان از دیدگاه نشانه‌شناسی نیز نگاه کرد؛ عناصری تکرار شونده که معنا و کارکردی فراتر از ظاهر خود پیدا می‌کنند:

دوربین: نشانه‌ای از نگاه، برای ثبت و گاه حتی کنترل عمل است؛ نه فقط ابزاری برای دیدن بلکه، برای جهت‌دهی به نگاه نیز هست. در عین حال که ما را با واقعیات نادیدنی مواجه می‌کند، ابزار محدود کردن افق دید شخصیت‌هایی است که در طبقه‌ای نسبتا مرفه زندگی می‌کنند، وسعت دید خود را به همین دوربین محدود می‌کنند و در شرایط نابسامان اجتماعی و سیاسی همچنان الگوی زندگی خود را دارند و به تماشا نشسته‌اند. دوربین در عین حال می‌تواند نشانه‌ی فاصله‌گذاری و نظارت باشد؛ هم تماشاگر را در موضع قدرت می‌گذارد و هم شخصیت‌ها را به سوژه‌هایی قابل مشاهده و قضاوت فرو می‌کاهد.

زلزله: همان‌طور که گفته شد زلزله در اینجا نه فقط یک رویداد طبیعی، بلکه استعاره‌ای از گسست در یک جامعه‌ی بی‌ثبات و غیرکارآمد است. زلزله ساختارهایی را که ثابت و طبیعی می‌نمایند به لرزه می‌اندازد و لایه‌های پنهان اضطراب جمعی را آشکار می‌کند و نیز می‌توان گفت که همین زلزله است که در متن بر هم زننده‌ی انعکاس خطی و حضور دائمی بی‌قراری در متن است.

تماشا: نشانه‌ای دووجهی است؛ از یک‌سو بیانگر نگاه منفعل ایستادن در بیرون و تماشای صحنه است و از سوی دیگر به خود عمل دیدن و معنابخشی به آنچه دیدنی است اشاره دارد؛ چیزی بین فاصله و لمس؛ هم ابزار فاصله‌گذاری است و هم دعوت به دیدن و مشارکت در تولید معنا. به‌طور کلی نشانه‌ها در متن، خواننده را به تآویل وا می‌دارند.

 

روایتی از مرگ‌های خاموش

در این رمان مرگ‌های خاموش و قتل‌های بی‌صدا در کنار خودکشی‌های مکرر همچون سایه‌ای بر سر شخصیت‌ها افتاده و در هاله‌ای از ابهام و سوءظن شکل می‌گیرند. این ابهام تصادفی نیست؛ بلکه بازتاب جامعه‌ای است که در آن حقیقت همیشه پنهان و روایت‌ها همیشه ناقص‌اند. سرنوشت‌های مشکوک، خودکشی‌ها، اخراج‌ها، ناامنی‌ها و کوچ اجباری (گریز از مرگی تدریجی به امید یافتن جایی برای نفس کشیدن) نیز در همین بستر معنا پیدا می‌کنند و در کنار هم تصویری می‌سازند که زمینش لرزان و زندگی و روابط انسانی در آن هر لحظه در حال فروپاشی‌اند. درست مثل خود روایت: نویسنده مثل یک دیکتاتور، مدام از ترس طغیان شخصیت‌هایش سخن می‌گوید و رمان را به متنی فراروایی نزدیک می‌کند؛ درست همان‌طور که در جامعه‌ای زلزله‌زده هر آن می‌توان شاهد طغیان مردمی جان‌به‌لب رسیده بود.

 

بازی با صحنه و روایت

نویسنده گاه با شگردهای روایی پیش می‌رود و گاه با تکنیک‌هایی که بیشتر به فیلم‌نامه نزدیک است: صحنه‌پردازی‌های کوتاه، حرکت سریع میان فضاها و دیالوگ‌هایی که بیشتر شبیه روی پرده‌اند تا روایت. همین هم‌نشینی بین روایت ادبی و فیلمنامه‌ای ضرب‌آهنگی تصویری و بریده‌بریده به متن می‌دهد، طوری که خواننده احساس می‌کند هم‌زمان دارد رمان می‌خواند و پلان‌های یک فیلم را تماشا می‌کند.

در این رابطه حتی می‌توان گفت این رمان از یک شگرد فیلم‌نامه‌ای برای معرفی شخصیت‌ها استفاده می‌کند؛ مثلاً در ابتدا شخصیتی مثل نیلوفر را با جزییاتی مثل سن، خانواده و ظاهرش معرفی می‌کند؛ در عین حال اشکالی که این تکنیک می‌تواند ایجاد کند این است که وقتی روایت جلو می‌رود، این جزییات اولیه در ذهن مخاطب کمرنگ شوند و در ادامه در حافظه‌ی او واضح نمانند. از طرفی تعدد شخصیت‌ها نیز بر این امر تأثیر می‌گذارد و می‌تواند باعث شود مخاطب بین این همه نام و چهره گم شود و نتواند ارتباطی متداوم با آنها برقرار کند. این ویژگی از یک نظر قابل تأمل است چرا که می‌تواند ناشی از نوآوری و چندپاره کردن شخصیت باشد؛ انگار نویسنده بخواهد در ادامه‌ی تکنیک‌های پست‌مدرن، ثبات شخصیت‌پردازی سنتی و حافظه‌ی مخاطب را به چالش بکشد؛ اما از طرف دیگر باعث می‌شود شخصیت‌ها با توجه به کثرتشان در ذهن کم‌رنگ و فرار شوند و مخاطب نتواند ارتباط پایدار و ماندگاری با شخصیت‌ها و ویژگی مدام آنها برقرار کند.

 

بخش پایانی و دو موضوع کلیدی

نخست، با پیش کشیدن مفهوم «عذرتفکر» از بلانشو، که موضوعی چالشی و تأویلی است، متن به فلسفه‌ی مرگ نزدیک می‌شود. مرگ در اینجا نه پایان، بلکه به فرصتی برای درنگ و تأمل فلسفی تبدیل می‌شود؛ لحظه‌ای که در آن هم شخصیت‌ها و هم خواننده به محدودیت حیات و معنای آن می‌اندیشند. از این منظر رمان از سطح صرفاً روایی فراتر می‌رود و به قلمرو اندیشه وارد می‌شود. این بخش عمدتاً دیالوگ‌محور است و اتکا بر گفت‌وگوهای فلسفی باعث کندتر شدن ریتم و ضرب‌اهنگ و کاهش تنش داستانی نسبت به بخش‌های پیشین شده است.

دوم، نویسنده در این بخش با شورش شخصیت‌هایی روبه‌رو می‌شود که هر یک به نوعی قربانی او بوده‌اند؛ شخصیت‌هایی که با مرگ‌های مشکوک، تصادف یا خودکشی از روایت حذف شده‌اند. آن‌ها اکنون بازمی‌گردند و برای محاکمه‌ی نویسنده دادگاهی تشکیل می‌دهند. این صحنه را می‌توان استعاره‌ای از جامعه‌ای دیکتاتوری دانست که در مسیر کنترل و تمامیت‌خواهی، خود را به سوی عصیان و نابودی سوق می‌دهد.

در مجموع «به تماشا» رمانی خوش‌خوان، جسور و تأمل‌برانگیز است که با بهره‌گیری از تکنیک‌های پست‌مدرن، تصویری از جامعه‌ای بی‌ثبات و انسان‌هایی با هویت پاره‌پاره ارائه می‌دهد؛ انسان‌هایی که پیوسته میان تاریخ و حافظه، عشق و مرگ و اضطراب جمعی در رفت‌وآمدند.

 

ویراستار: لیلا منفرد

 

 

لینک ارتباط با‌ دبیر داستان جهت ارسال آثار:

https://t.me/SoudabehEst

 

 

#تحلیل

#فریبا_صدیقیم

#فریبا_چلبی_یانی

#رمان_به_تماشا

#نقد_و_پژوهش_های_منتخب_در_سایت

#خانه_جهانی_ماه_گرفتگان

#فصلنامه_مطالعاتی_انتقادی_ماه_گرفتگی