خانه جهانی‌ماه‌گرفتگان (NGO)

مجموعه مستقل مردم‌نهاد فرهنگی، ادبی و هنری

نقد و پژوهش‌ منتخب در سایت(اولین نویسنده مدرن ایران با نگاهی بر بوف کور صادق هدایت ✍علی عظیمی)

نقد و پژوهش‌ منتخب در سایت

اولین نویسنده مدرن ایران

با نگاهی بر بوف کور صادق هدایت

✍علی عظیمی

شاعر،نویسنده و تحلیلگر

 

تا زمانی که خون در رگهای ما جریان دارد نور چشمان ما را نوازش می‌دهد و قلب همچنان   می‌تپد زندگی در جویبار روح ما جریان دارد تا زمانی که مرگ به ما نزدیک شود و بی صدا در   خانه‌هایمان را بکوبد.

زندگی این پدیده شگفت‌انگیز با تمام شکوهش در طول تاریخ الهه شعرا پرسش فیلسوفان و بوم نقاشی هنرمندان بوده است. شاعران در   دیوان‌های خود میلیون‌ها بیت در ستایش شکوه زندگی سروده‌اند فیلسوفان  قرن‌ها برای کشف اسرار آن تلاش کرده‌اند و هنرمندان عمر خود را وقف ترجمه معنا و رنگ های هستی بر هزاران بوم نقاشی کرده‌اند. زندگی مورد آرزو گرامی و مورد احترام همه کسانی است که از آگاهی برخوردارند زیرا هستی آینه زیبایی است و شادی را می‌تراود. اما مرگ چطور، ایده مرگ برای اکثر بشریت حقیقتی پیچیده و   نگران‌کننده است.

حقیقتی که با ذکر آن خشم و ناامیدی   برمی‌انگیزد. بنابراین کنار آمدن با آن برای روح حقیقتی تلخ است. ذهن عادی مرگ را به عنوان پایان هستی درک می‌کند. برعکس زندگی   تجربه‌ای است که ما آن را عمیقا درک  میکنیم زیرا آن را زندگی میکنیم نفس   می‌کشیم نبضش را حس میکنیم به ریتم‌هایش احترام  می‌گذاریم لحظاتش را  می‌چشیم و آن را به نسل‌های بعد منتقل می‌کنیم. این یک اثبات تحقق‌یافته تقریبا بدیهی است که عمیقا در آگاهی ما ریشه دارد.

اما مرگ همچنان یک راز است: یک ناگزیری   تحقق‌یافته اما چیزی که هرگز نمی توانیم واقعا آن را به طور کامل بشناسیم. بنابراین برای همیشه فراتر از محدوده درک ما باقی می‌ماند زیرا نه در تجربه بلکه در غیاب آن وجود دارد. یک واقعیت خاموش و ناشناخته که در آن احساس تفکر و معنا از بین  می‌روند. شاید همین معمای مرگ است که آن را در قلب تأمل وجودی و پژوهش فلسفی قرار می‌دهد. بسیاری که به طور مقاومت‌ناپذیری توسط غریزه محض به اسرار مرگ کشیده شده‌اند با نهایت قدرت کوشیده‌اند تا با آن به روش های متمایز و اغلب بی نظیر خود از طریق تأمل و کلام مکتوب دست و پنجه نرم کنند. با انجام این کار آنها با ژرفا و فصاحت فراوان در مورد زندگی مرگ و پوچی نهفته در میان آنها تأمل   کرده‌اند. برای آنها مرگ یادآور زندگی است این یک شیوه بودن است نه یک نتیجه نهایی. در میان این   ذهن‌های نادر “صادق هدایت” نابغه ادبی ایران قرار دارد که تأملاتش در مورد زندگی مرگ و پوچی هستی به ویژه در رمان کوتاهش “بوف کور” نزدیک به یک قرن است که خوانندگان و مفسران را در حیرت فرو برده است.

برای درک و قدردانی کامل از شاهکاری به پیچیدگی “بوف کور”  بررسی فضای اجتماعی سیاسی که دوران “صادق هدایت” را تعریف   می‌کرد مهم است.

تنها از طریق درک جامع از شرایط حاکم و همچنین مبارزات فکری و وجودی که جهان‌بینی او را شکل می‌داد، می‌توان معانی پنهان در زیر   لایه‌های متراکم نمادگرایی را به درستی درک کرد. “صادق هدایت” که در ادبیات کلاسیک فارسی اساطیر و فولکلور و همچنین فلسفه‌ها مذاهب باستانی مانند زرتشتی و بودایی تبحر داشت.

در سال (۱۹۲۵-۱۷۸۵) در یک خانواده اشرافی برجسته در تهران متولد شد. این زمانی بود که سلسله قاجار ۱۹۰۳خود به پایان نزدیک می‌شد درست قبل از ظهور سلسله پهلوی (۱۹۷۹-۱۹۲۵) او به طور گسترده به عنوان یکی ازبزرگترین نویسندگان ایرانی قرن بیستم یا به عبارت   واضح‌تر به عنوان “اولین نویسنده مدرن ایران” که از طریق آثار خود “تکنیک‌های مدرنیستی” را به داستان فارسی معرفی کرد شناخته  می‌شود.

“صادق هدایت” در طول اقامتشان در اروپا با ادبیات جهان به ویژه ادبیات اروپایی آشنا شد و آثار “فرانتس کافکا”، “ادگار آلن پو”، “راینر ماریا ریلکه” و “فئودور داستایوفسکی” را خواند.

در این دوران بود که او به شدت درونگرا و خودآگاه شد و بخش زیادی از وقت خود را به حل مسئله زندگی و مرگ اختصاص داد. در این مسیر او به آثار “راینر ماریا ریلکه” روی آورد.

در واقع تأثیر “ریلکه” بر او به ویژه از طریق

«دفترچه‌های مالته لائوریدس بریگ» قابل توجه بود تأمل عمیق “ریلکه” در مورد مرگ “صادق هدایت” را تا حدی مجذوب خود کرد که در سال ۱۹۲۷ تفسیر خود را با عنوان «مرگ» نوشت که در آن با احترامی تقریبا مغناطیسی مرگ را ستایش می‌کرد.

به همین ترتیب “صادق هدایت” به طور باطنی به آثار “فرانتس کافکا” علاقه‌مند بود. تأثیر “فرانتس کافکا” بر تخیل ادبی “صادق هدایت” چنان عظیم بود که برخی حتی بین “بوف کور هدایت و مسخ کافکا” به‌ویژه از نظر روایت محتوا و مضامین وجودی شباهت‌هایی قائل   می‌شوند.

“صادق هدایت” مردی با لبخندی گرم   شوخ‌طبعی مودبانه و خلق و خویی سرزنده همانطور که دوست “چک‌اش یان ریپکا” توصیف کرده است. در اصل یک “رمانتیک” بود.

با این حال واقعیت‌های تلخ زندگی و فضای اجتماعی سیاسی دوران او به تدریج “آرمان گرایی‌اش” را از او سلب کرد و او را به یک  “واقع‌گرای” سرسخت تبدیل کرد که به طرز  مقاومت‌ناپذیری به سوی مرگ کشیده می‌شد و مجذوب شکوه گذشته بود.

اما آیا اغلب اینطور نیست که   “آرمانگرایی” که در خاک حاصل‌خیز   قلب‌های پاک ریشه   می‌دواند در مواجهه با واقعیت‌های بی   رحمانه‌ی جهانی که توسط اصول “کور رئالیسم” اداره می‌شود و عمیقا در بی عدالتی و نابرابری غرق شده است در هم می‌شکند و از   ویرانه‌های آرمان‌گرایی در هم شکسته واقعگرا زاده   می‌شود، سرخورده تلخ‌کام و دگرگون‌شده،

“ایرج بشیری استاد تاریخ دانشگاه مینه‌سوتا” در کتاب «زندگی صادق هدایت»   می‌نویسد که فضای “اجتماعی سیاسی” دوران “صادق‌هدایت”

ویژه در رژیم رضاشاه با سرکوب سانسور و تهدید مداوم زندان مشخص می‌شد. با سرکوب شدید مخالفان هر نوع انتقادی چه سیاسی و چه فکری با آزار و اذیت و تهدید قریب‌الوقوع زندان مواجه می‌شد. “صادق هدایت”  چهره‌های مترقی و ضدسلطنت خود را در تضاد با رژیم یافت. همکاری او با «ربعه» گروهی از نویسندگان روشنفکران و هنرمندان مخالفت او را با موضع استبدادی رژیم تشدید کرد و در نهایت به دلایل صرفا سیاسی منجر به نابودی و انحلال آن در سال ۱۹۳۶ شد. برخی از اعضای این گروه زندانی شدند و برخی دیگر پنهان شدند. “صادق هدایت” برای جلوگیری از زندان به هند پناه برد به این امید که آثاری را که در ایران سرکوب شده بودند، منتشر کند و افکار   سرکوب  شده‌اش را افکاری که مدتها از ترس توقیف و تفتیش دولتی از بیان آنها خودداری کرده بود به روی کاغذ بیاورد.

در هند او شاهکار خود “بوف کور” شاهکاری جاودانه را، که جایگاه او را در تاریخ ادبیات تثبیت کرد به پایان رساند.

این اثر برای اولین بار در سال ۱۹۳۷ به صورت تکثیر شده منتشر شد.

“صادق هدایت” در صفحه اول، آن جمله معروفی نوشت: «چاپ و فروش “این اثر” در ایران ممنوع است.»!

به گفته “ایرج بشیری” در آن زمان فرض بر این بود که “صادق هدایت” از حکومت سرکوبگر “رضا شاه” می‌ترسد، او به ویژه از این می‌ترسد که با انتشار این اثر هنجارهای تعیین‌شده را نقض کرده باشد.

در این فضای ترس و سرکوب روشنفکران ساکت و صدایشان خفه شد.

“حمید دباشی” استاد مطالعات ایران و ادبیات تطبیقی در دانشگاه کلمبیا در کتاب « ایران: مردمی که حرفشان قطع شد» و “علی‌میرسپاسی” جامعه‌شناس و دانشمند علوم سیاسی ایرانی آمریکایی در کتاب «گفتمان روشنفکری و سیاست مدرنیزاسیون: مذاکره در مورد مدرنیته در ایران»  بحث می‌کند که چگونه سیاست‌های اقتدارگرایانه رضا شاه منجر به انزوا و بیگانگی افرادی مانند “صادق هدایت” شد.

در این زمینه مبارزه “صادق‌هدایت” به عنوان یک روشنفکر در این دوران سرکوب بازتاب تجربه گسترده‌تر کنار گذاشته شدن از تحولات اجتماعی سیاسی اعمال‌شده توسط رژیم بود.

نوشته‌های “صادق‌هدایت” می‌کوشند تا   واقعیت‌های تلخ و فلاکت شرایط انسانی را منعکس کنند و بر مضامینی مانند عدالت اعتماد تغییر و جبرگرایی تمرکز دارند. او با ظرافت ادبی و درک فلسفی جایگاه بشر در کیهان وضعیت اسفناک زنان در جوامع مردسالاری مانند ایران بیگانگی و رنج وجودی که روح مدرن را آزار می‌دهد تأمل می‌کند. او با تسلط خود بر “نمادگرایی” این مضامین پیچیده را زنده می‌کند و تأملی عمیق بر مبارزاتی که وجود انسان را تعریف می‌کنند ارائه می‌دهد.

“مضمون اصلی بوف کور رنج وجودی است: سقوط انسان به جنون اضطراب هستی ترس   وهم‌آلود مرگ بدبینی و ناامیدی شدید و شکستگی هویت در جهانی که در آن بشر در تنهایی محرومیت معنوی پوچی و فقدان معنا غرق شده است. بیگانگی گریزناپذیر روح انسان در دنیای اغواکننده”.

جستجوی   “سیزیف‌گونه” برای معنا در جهانی بی معنا، برای “جلال آل احمد” روشنفکر مسلمان ایرانی “بوف کور” انتقام مردی است که از “میرایی” خود آگاه شده است از زندگی روزمره و بی معنی و محیط اطرافش.

“بوف کور” ابتدا به زبان فرانسوی ترجمه شد و بعدها از آنجا به انگلیسی و زبان‌های دیگر ترجمه شد.

ترجمه اولیه انگلیسی توسط “دی.پی.کاستلو” انجام شد.

“بوف کور” صادق هدایت به صورت اول شخص و عمدتا به شکل تک‌گویی درونی روایت می‌شود.

سفری هولناک در ذهن تکه‌تکه راوی بیگانه‌اش، او که “اسیر رویاها و توهمات‌آزار دهنده” است در حاشیه جهانی زندگی می‌کند که نمی‌تواند با آن ارتباط برقرار کند.

او در تلاش برای رهایی از عذاب وجودش فقط با سایه‌اش روی دیوار صحبت  می‌کند که با گذشت زمان به شکل یک “جغد” درمی‌آید.

رمان از دو بخش تشکیل شده است که هر کدام آینه دیگری هستند اما در “تصویرسازی” زمان مکان و هویت خود از یکدیگر متمایزند.

در بخش اول راوی یک نقاش قلمدان در اتاقی کوچک و کم نور در حومه‌ی شهری ویران‌شده زندگی می‌کند. در اینجا او با وسواس   صحنه‌ای “سورئال” و تکرار شونده را نقاشی   میکند: “زیر درخت سرو پیرمردی نشسته است پوشیده در شنلی و قوز کرده به سبک یوگی‌های هندی، انگشت اشاره‌ی دست چپش را به نشانه‌ی حیرت روی  لب‌هایش گذاشته است.

روبروی او زنی با زیبایی والا و لباسی بلند و سیاه خم میشود تا یک سوسن سیاه به او تعارف کند، آماده است تا از روی جویباری که آنها را از هم جدا  می‌کند بپرد.

با این حال او موفق نمی شود. خنده‌ی پیرمرد ترکیبی توخالی و “هیستریک” کیفیت وهم‌آلود لحظه را تشدید می‌کند.

شدت این صحنه لحظه‌ای، نفسم را بند آورد. کیفیت “سورئال” تصویر چنان ظریف ساخته شده بود که خودم را غرق در آن یافتم.

تسلط “صادق هدایت” بر “نمادگرایی” پیرمرد دختر سوسن سیاه و جویبار مسحورکننده بود. هر کدام از آنها بازتابی از خود شکسته وسواس‌ها و ناامیدی‌های راوی است، در حالی که بسیاری ممکن است این صحنه را وهم‌آور و   نگران‌کننده بدانند برای من کل این تجربه چنان “ماورایی” بود که نتوانستم حتی یک کلمه را هم از قلم بیندازم با وجود استفاده مکرر راوی از   صحنه‌ها عبارات و اصطلاحات خاص، مسحور «چشمان خمیده ترکمن» دختر همانطور که راوی توصیف می‌کند بقیه بخش اول به عنوان جستجویی مضطرب و، وسواس‌گونه برای او آشکار می‌شود و با یافتن او و در نهایت دفن کردنش با دستان خود، به اوج خود میرسد حرکتی که  نشان‌دهنده کشش بی‌وقفه هرج و مرج و  خواسته‌های درونی اوست.

اشاره به “ایرج بشیری” در اینجا به ویژه مرتبط به نظر می‌رسد زیرا تحلیل او از “نمادگرایی” رمان همچنان  قانع  کننده‌ترین و روشن‌ترین تفسیر است.

“بشیری” که سال‌ها را صرف حل معمای پیرامون نمادها در “بوف کور” کرده است در نهایت از طریق مطالعه‌ی آیین‌های بودایی که در کتاب مشهور “باردو تودول” یا کتاب “مردگان تبتی” بررسی شده است به راه حل می‌رسد.

در ادامه در بخش دوم راوی در همان اتاق از خواب بیدار  می‌شود اما اکنون صحنه به شهری شلوغ تغییر می‌کند.

نقش او از نقاش به نویسنده تبدیل می‌شود و   شخصیت‌های این بخش بازتابی ازشخصیت‌های بخش اول هستند، با وخامت حال او به دلیل بیماری سل، او به طور فزاینده‌ای درگیر یک بحران وجودی عمیق می‌شود.

راوی که به “پوچی مطلق” وجود خود پی برده اشتیاق شدیدی برای مرگ در خود پرورش   می‌دهد و آن را نه به عنوان یک پایان بلکه به عنوان یک رهایی در آغوش می‌گیرد. او سقوط خود به ورطه ناامیدی را به تصویر می‌کشد.

ایشان اعلام می‌کند:

« گاهی فکر می‌کردم مشاهداتم بسیار شبیه به مشاهدات افرادی است که در حال مرگ هستند شوق زندگی، اضطراب، حیرت و ترس، و همه، مرا رها کرده بودند. امید به نیستی پس از مرگ تنها چیزی بود که مرا تسلی  می‌داد. فکر زندگی دوم مرا می‌ترساند و خسته‌ام می‌کرد. هنوز به این دنیایی که در آن زندگی می‌کردم عادت نکرده بودم دنیای دیگری چه فایدهای برایم دارد »

از نظر او مرگ به یک رستگاری تبدیل می‌شود نیرویی مسیحایی که او را از بارهای هستی رهایی  می‌بخشد.

او اعتراف می‌کند:

«حضور مرگ هر آنچه را که خیالی است نابود   می‌کند. ما فرزندان مرگ هستیم و مرگ ما را از   جاذبه‌های فریبنده و، وسوسه‌انگیز زندگی     رهایی می‌بخشد این مرگ است که ما را از اعماق زندگی فرا می‌خواند در طول زندگی‌مان این انگشت مرگ است که به ما اشاره می‌کند.»

انزجار او از جهانی که در آن زندگی می‌کند زمانی افزایش می‌یابد که آن را مکانی می‌داند که برای کسانی ساخته شده که او آنها را

«شبه روشنفکران» توصیف می‌کند “بی‌شرمانه شیطانی” و برده‌وار که در برابر قدرت و   مادی‌گرایی سر تعظیم فرود می‌آورند، در مقابل او در اندیشه نابودی آرامش می‌یابد و میگوید: «در مقایسه با مرگ من عقیده ایمان و باور را ضعیف و کودکانه یافتم مانند نوعی سرگرمی برای افراد سالم و خوش‌شانس.»

تقریبا یک قرن گذشته است اما “صادق هدایت” همچنان، کاملا مطرح است، نه صرفا به خاطر درخشش در ادبیات، بلکه به این دلیل که وضعیت انسانی که او با چنان قدرتی به تصویر کشیده بدون تغییر باقی مانده است.

بشریت همچنان در همان ساختارهای اجتماعی سرکوبگر زیر بار بی‌بی‌عدالتی‌های سیاسی و چنگال خفقان‌آور خرافات فرهنگی و مذهبی زندگی می‌کند. اگر بخواهیم دقیق‌تر بگوییم زمان تنها این نیروها را تشدید کرده است و  “افراطگرایی” و جهل تسلط خود را بر آگاهی جمعی بشر بیشتر کرده است. همین واقعیت‌ها بودند که  “آرمانگرایی” را در هم کوبیدند و باعث سرخوردگی در “صادق هدایت” شدند و به بوته‌ای تبدیل شدند که آثار جاودانه او در آن ساخته شدند.

خواندن آثار “صادق هدایت” مواجهه با مبارزات ابدی بشر است تنهایی عمیق ما ناامیدی ما و جستجوی بی وقفه برای معنا در جهانی که همه چیز و هیچ چیز را به یک اندازه ارائه می‌دهد. آثار او کهنه نمی‌شوند زیرا پرسش‌هایی که مطرح  می‌کند محدود به گذشت سال‌ها یا   محدودیت‌های جغرافیایی نیستند، آنها   پرسش‌هایی جاودانه هستند زیرا پرسش‌هایی از روح هستند…

امروز شاید بیش از هر زمان دیگری باید به “صادق هدایت” بازگردیم تا نه تنها رنج هستی بلکه نیروهایی را که آن را تداوم  می‌بخشند نیز درک کنیم.

صدای او با هسته وجود ما سخن می‌گوید و در خلوت کلمات او شاید بتوانیم توضیحاتی برای   کشمکش‌ها و پرسش‌هایی وجودی خود بیابیم.

***

منابع:

 

صادق هدایت: «اولین نویسنده مدرن ایران»

«بوف کور»: صادق هدایت

«مسخ»: فرانتس کافکا

«دفترچه‌های مالته لائوریدس بریگ»: راینر ماریا ریلکه

«آیین‌های بودایی» و «مردگان تبتی»: باردو تودول

حمید دباشی: «ایران، مردمی که حرفشان قطع شد»

ایرج بشیری: «زندگی صادق هدایت»

«گفتمان روشنفکری و سیاست مدرنیزاسیون»: دی. پی. کاستلو

(صادق هدایت، کافکا، ادگار آلن پو، راینر ماریا ریلکه، فئودور داستایوفسکی)

 

#یادداشت

#علی_عظیمی

#بوف_کور

#صادق_هدایت

#نقد_و_پژوهش_های_منتخب_در_سایت

#خانه_جهانی_ماه_گرفتگان

#فصلنامه_مطالعاتی_انتقادی_ماه_گرفتگی