دوشنبهها با داستان
داستانهای منتخب
به کوشش دبیر داستان سودابه استقلال
داستان کوتاه “سورنجان بیمار”
✍پوروین محسنیآزاد
شالگردن و بارانیاش را درآورد، از گیرهی جالباسی آویزان کرد. با موهای بلند جوگندمی و شانههای افتاده از پلهها بالا رفت. با گامهای سنگین از روی فرشِ کنارهی قرمز طولِ سرسرای باریک را طی کرد و در انتهای راهرو درِ اتاقخواب را باز کرد. کنار پردههای توری پنجره، زنِ میانسال و مردِ جوانی سرپا ایستاده بودند و گُلِ بیخار و بیابانِ بیمار. از صدای تقّهی در، مردِ جوان سر برگرداند. آندو یک لحظه بهچشمان هم خیره شدند. آن لحظه آمده بود، اینچنین روشن و با توشو توان. موهای او شرابیِ روشن، مشتاقِ پریشانی. این کیست؟ قالیبافِ خانگیِ نصفِ شب با شانه بهچلّهی قالیچهی محرابی میکوبد؟ چرا اینچنین دور و برِ کندویِ عسل؟ چرا اینهمه از زیرِ شاخوبرگِ ماگنولیایِ بنفش رَد میشود؟ چرا روی فوّارهی حوض، سیبِ سرخ میگذارد؟ چرا بهآن پنجرهی حیاطِ همسایه نگاه میکند که همیشه بسته است؟ سرخیِ آتشی که یکدَم زبانه میکشد و یکدَم فروتن میشود. در کَرتوکالهی حیاط، موم و بَرهموم و عسل. شرابِ خدایان. زنبور، چهرهاش روشن بود. بالهایش پاک و پاکیزه. شهدِ گلهایِ نمناک و حبّهیی در سبدِ گَرده میآمد و او را میبوسید. دست بهگونههایِ او میزد و شاخکهایش میلرزید. روی لبهایِ بهلبخند گشوده و در دهانِ او فرفر بال میزد. نقطههایِ ریزِ قهوهایرنگ در چشمانش در مایعِ شفّاف شناور بودند و اینجا و آنجا میترکیدند و جرقّه میزدند. ایستاده بود و نفسنفس میزد، اما بهزمین نیفتاد و آن لحظه گذشت. در را آهسته کیپ کرد. برگشت و در راهرو از روی فرشِ کنارهی قرمز عبور کرد و از پلهها پایین رفت. اینبار از لابهلایِ سنگفرشهایِ حیاط علف روییده. رویِ آبِ حوض ماهیهایِ قرمز لمیده، پهلوبهپهلو و خزههایِ لرزان. نارنجها ریخته در پایِ درخت. کندوهایِ واژگونه، زنبورهایی که بودند و نیستند. مارپیچِ تار و تورِ عنکبوت. بیآنکه شانه بهچلّهی قالیچه زخمه بزند، تارهایِ دارِ قالیچهی محرابی بهیکدیگر تنه میزنند و بهارتعاش درمیآیند.
دخترک در پایِ هفتهشتسالگیاش بود. با دامنِ بلندِ توری و کفشهایِ ورنیِ سگکدار، بیرونِ شهر از سراشیبیِ جاده پایین آمد. زمینِ حاشیهی رودخانه پوشیده از گیاهِ علفی با گلهایِ بدونِ ساقه بود. سورنجانِ سفید، بانویِ عریان. دخترک خم شد، گلِ بانویِ عریان را از شاخهی کوتاهش چید و صدایی شنید. بابات گفت بهرودخانه نزدیک نشو. مردی با موهایِ بلند و جوگندمی روی شاخهی درختِ کنارِ رودخانه نشسته بود و طنابِ کَتوکلفتی را بهشاخه گره میزد. دخترک گفت: ماشینمون پنچر شد. مردِ درختنشین گفت: میدونم. دخترک گفت: اون بالا رفتین چی کار دارید؟ مردِ درختنشین گفت: من شعبدهبازم. هرچی شعبده بلد بودم یادم رفته. یکیش یادم مونده. گلِ بیخار و بیابانِ بیمار. دخترک گفت: اون یکی یادتون مونده، گلِ بیمار چطوریه؟ مردِ درختنشین لبخند زد و بهش دست تکان داد. حلقهی طناب را بهگردنش انداخت و آویزان شد. چند بار با گامهایِ بلند در هوا راه رفت. دورِ خودش چرخید و بیحرکت ماند. گلِ سورنجان از دستِ دخترک افتاده بود زمین. گفت: از این بازی خوشم نمیآد. بابام صدام میکنه. من دارم میرم.
راننده فرمانِ ماشین را چرخاند، رویِ آسفالت رفت و دنده عوض کرد.
دخترک گفت: «بابا منو آوردی هواخوریِ باغِزاغ چی کار دارید؟»
پدر گفت: «دارم میرم عیادتِ مریض.»
دخترک گفت: «چرا نیومد مطب؟»
پدر گفت: «پیرمردِ روستایی اومد مطب، گفت زنم مریضه، نمیتونم بیارم شهر. گفتم میام خونهتون.»
در مسیرِ سوتوکورِ تیتیسرا و آبخانی در حاشیهی بوتهزارِ سایهپسند، چندتا کاسهی مسیِ کجومعوج کنار هم چیده شدهاند. مردی با شلوار و جلیقهی مشکی، ملاقهی چوبیِ دستهبلند دستش است و در سراشیبیِ جاده ایستاده. تویِ ملاقه یک مشت عدسپلو میریزد و با ملاقه کَتهپلو را تویِ کاسههایِ مسی خالی میکند. از لابهلایِ انبوهِ درختچهها و خار و خاشاک، دستهایی با پوستواستخوانِ ورقلمبیده و انگشتانِ کوتاهِ چنگکی بیرون میآید و کاسههایِ عدسپلو را برمیدارد.
دخترک میگوید: «اونا چرا اونطوریان؟»
پدر گفت: «رسیدیم باغزاغ. از ماشین پیاده نمیشی.»
خانهیی زهواردررفته، چاهِ آب و تلنبار و کندوج. پیرمرد کلونِ چلنگریِ طویله را باز کرد، گفت: اینجاست.
تاریکی و بویِ ادرار و غایط. پیرزنی در کنجِ دیوارِ کاهگلی چهارزانو نشسته بود و پسِ سرش را بهدیوار تکیه داده بود. کور بود. با پارچهی شندرهپندره صورتش را پوشاند. پیرمرد گفت: آمپول بزن بمیره.
پیرمردِ گالش، چانچو بهکول، در یک زنبیل مرغوخروس و در یک زنبیل تخممرغِ محلّی، با تودههایِ پوستیِ کمرنگ رویِ دماغ و لالهی گوش، استخوانِ گونهی بدونِ پوست، با صورت شبیه صورتِ شیر، هر روز در بازارِ روز همانجا ایستاده و رهگذران بهاو میرسند، رو برمیگردانند، کنار میروند و عبور میکنند.
لینک ارتباط با دبیر داستان جهت ارسال آثار:
https://t.me/s54_est
#داستان_کوتاه
#سورنجان_بیمار
#پوروین_محسنی_آزاد
#سودابه_استقلال
#داستان_های_منتخب_در_سایت
#فصلنامه_مطالعاتی_انتقادی_ماهگرفتگی
موارد بیشتر
دوشنبهها با داستانهای منتخب(داستان کوتاه “اگزما” ✍مرداد عباسپور)
دوشنبهها با داستان(داستان کوتاه “مثل نیما” ✍یوسف پروهیده)
دوشنبهها با داستان(داستان کوتاه “دماغعملیها” ✍منیره حدیثی)