فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی
سال سوم/ شمارۀ نهم/بهار ۱۴۰۴
مطالعات نقد و پژوهش شعر
هنر نوشتن برای سایهی خود
✍محمدرضا زادهوش
وزن شعر فارسی چنان پیشینه و گسترهای داشت که اگر کسی خیال نوآوری به سرش میزد صدایش شنیده نمیشد؛ فریادی بود در تاریکی. یا با واکنشهای تند روبهرو میشد یا با بیاعتناییهایی که بهتدریج او را به حاشیه میراند. آنقدر که امروز باید تاریخ آن تلاشها را تنها از لابهلای حدسها بازشناخت. تاریخ رسمی، جایی برای این کوششها نگذاشته است و تاریخ حدسی هم هنوز در میان محققان جایگاهی ندارد. نیما آمد و زندگیاش را وقف نوآوری در شعر کرد و به پشتوانهی مشروطه، توانست کار خود را جا بیندازد. بعد از او شعر آزاد و سپید پدید آمد؛ شعری که نحو کلام را بههم میریخت. با گسترش ادبیات دانشگاهی نتوانست پا بگیرد و حتی منتقدان مستقل نیز آن را کوبیدند. انگار ادبیات فارسی در خطر افتاده باشد. نقد وجود داشت؛ اما هیچ حمایتی نبود. گفتند شعر سپید موسیقی درونی دارد، گاه این موسیقی بیشتر از واجآرایی و تکرار واژهها بود. شاید میخواستند بگویند سپیدسرایی ساده نیست یا هرکس نمیتواند پای در این مسیر بگذارد. فراسپید از این موسیقی و حتی معناگرایی نیز جدا شد. یکی از شیوههای غزل، متعلق به شاعرانی بود که میانهرو بودند؛ نه انقلابی، نه پیشتاز. این شیوه را «نوقدمایی» میدانیم؛ بهرهمندی از واژگان امروزی در کنار واژگان قدیمی و مخفف. غزل به شیوهی نو، راه دیگری بود. برخی، واژگانی تازه وارد قافیه کردند، ریزبینی کردند، راههای نرفته را هموار کردند و با نگاه نو مضمون را پرورش دادند. بهمن رافعی از نخستین کسانی بود که این شیوه را آغاز کرد. محمدعلی بهمنی نیز از پیروان این سبک بود؛ هر چند گاهی واژهای بسیار قدیمی در غزل او، ادای دین سنگینی به گذشتهها بود؛ واژهای که بهآسانی میشد با واژگان امروزی جایگزین کرد و همین، نقش او را در پیشبرد راه نو کمتر کرد. حسین منزوی، شناختهشدهترین شاعر این شیوه است.
نسل دیگری این شیوه را ادامه دادند. جوانهایی که بار واژگان نو در شعرشان زیاد است و از شگردهای نو استفاده میکنند؛ اما محتوا همان محتوای قدیم است. اینها خرافات را تقویت میکنند و همان مدیحهها و مرثیهها را ادامه میدهند؛ درحالیکه مردم، این شعرها را شعر امروز میخوانند.
یکی از وجوه ادبیات مشروطه، تلاش برای آگاهیبخشی و بیدارگری بود؛ اما غزل نو ادای دین به عشق است. این شعری که همان محتوای قدیمی را به اسم شعر امروز به ما میدهد، در خدمت بیداری نیست؛ در خدمت خواب است. وقتی کسی خانهای قدیمی دارد و تنها ظاهر آن را نو میکند، نقشه و دشواریهای آن خانه همچنان باقی است. وقتی ساختمانی نو با مصالح امروزی میسازند ولی به آن ظاهری کهنه میدهند، به آن «معماری فریب» میگویند؛ درون آن بتن است و بیرونش کاشی. این ساختمان، در زمستانها سرد است و در تابستانها گرم. مقدار زیادی انرژی را هدر میدهد و محتوای آن بازنشر همان مطالب قدیمی است با ابزارهای امروزی. جامعهای آثار تاریخی ندارد یا داشته و از دست داده است؛ ولی جامعهای که آنها را نابود میکند و خودش دست به ساخت آثار «قدیمینما» میزند، دچار«باستاننمایی» است نه «باستانگرایی.» دیروزنمایی و امروزنمایی از مشکلات هنر ماست.
هنرمند در شعر سپید همچنان از واژههای مخفف و قدیمی استفاده میکند. او میتواند مخاطب بالا یا پایین را راضی کند: یا شعر درباری باشد یا شعر مردمی. ولی دستاورد دنیای نو برای هنر نو این بود که هنرمند در بند تأمین بودجه و جذب مخاطب نباشد؛ هنرمند میتوانست غیرحرفهای باشد، برای سایهی خود بنویسد یا مخاطبانش تنها، محدود به نخبهها باشد. محتوا و شگرد او نهتنها مخاطب را جذب نمیکند؛ بلکه او را پس میزند. حاکم، حاکم است و نمیخواهد محکوم باشد و دنیای نو، حاکم تازهای به اسم «دانشگاه» را در کنار حاکمیت و سنت با خود آورد؛ پژوهشگرانی که ابزارشان برای پژوهش، مواد خامی است که دربارها فراهم کردهاند. مشکل دیگر، هنرهایی است که به ابزارهای گرانقیمت چون سینما وابستهاند. مردمی بودن حالتهای گوناگونی دارد؛ از کتابهای سرگرمکننده و زرد تا تلاش برای بیداری. حتی اثری ضدبشری هم ممکن است برای مردم باشد. برخی کار خود را فراتر از فهم مردم میدانند و از طرفی خودشان را پرمخاطب نشان میدهند. فضای مجازی این دوگانگی را بهخوبی نشان میدهد. هنر سیاسی میکوشد برای مردم فهمپذیر باشد یا دستکم ممیزی نتواند دستش را بخواند؛ ولی هنرمندی دیگر، به این خاطر از شگرد استفاده میکند که حرفهای نیست. هنرمند میگوید «درخواست این مطلب را کردید، اطاعت امر شد.» ارباب او مخاطب است؛ مانند دکانی که در آن هنر مانند کالا عرضه میشود تا بر شمار دنبالکننده و بازدیدها بیفزاید. کاری را که زرد است؛ ولی فروش بسیاری دارد، میشود محترمانه مخاطبمحور نامید. همینطور به پژوهشگری که در رأس قرار دارد هم بیاحترامی نمیکنیم؛ ولی آنها کسی را که برای سایهی خود مینویسد، بیمار جسمی، روحی و ناهنرمند میدانند. آیا کسی که تلاش میکند همهی امکانات را به سود خود جذب کند، نمونهای از حرص، طمع و شهرتطلبی نیست؟ آیا هنرمندی که برای جذب مخاطب، خلاقیتش را فدا میکند، بیمار نیست؟
نقد، پدیدهای ارزشمند و ضروری است؛ چنانکه نقدهای روانپزشکان بر هنرمندان نیز ممکن است جذاب و تأملبرانگیز باشد. بااینحال، جای پرسش است که چرا برخی از آن برای تخریب هنرمند استفاده میکنند؛ دیگرانی که خودشان از تیررس این نقدها دور ماندهاند. در این میان، رویارویی آثار مخاطبگریز با آثار مخاطبمحور موضوعی در خور توجه است. چهبسا، تلاش هنرمند برای جلب مخاطب، نه در فرایند آفرینش اثر، بلکه پس از آن شکل میگیرد. نمونهای از این رویکرد را میشود در کارهای یدالله رؤیایی دید؛ که البته همواره خوشایند منتقدان نیست. هنرمند باید با مخاطب همراه شود یا مخاطب را با خود همراه کند. نوشتن برای سایه، راهکاری متفاوت است. گاهی روشنفکر نمیتواند یا نمیخواهد جامعه را اصلاح کند؛ گاهی هم جامعه نمیخواهد یا نمیتواند اصلاح شود. گاهی کسی به حرف روشنفکر گوش نمیدهد، گاهی هم روشنفکر کسی را نمییابد که با او حرف بزند و سخنش را بفهمد.
از «هنرهای دستی» و «هنرهای دستنشانده» بسیار گفتهاند؛ ولی موضوع، آفرینش هنری است که دستنشانده نباشد. هنری که در عین وابستگی، بالانشین است و با مسائل ماورایی درآمیخته است؛ بنابراین خود را آنقدر برتر میپندارد که همچون ساختارهای حاکم، منتقد را سرکوب میکند. در وضعیتی که مسئولان همراهی نمیکنند و جامعه نیز درک لازم را ندارد، نوشتن برای سایه تنها راهی است که به بنبست نمیرسد. آیا فروش بخشهایی از بدن، دردناکتر از خودکشی نیست؟ این پرسشی است که به عمق رنج انسانی اشاره دارد؛ رنجی که صادق هدایت در آثارش بهخوبی به تصویر کشیده است. هدایت، بهجای نقد مستقیم آیینهایی چون ازدواج و مرگ، با نپذیرفتن آنها و برگزیدن مرگی آگاهانه و «شرابناک»، نمادهای این آیینها را کنار میزند. هنر او بخشی از زندگیاش است؛ زندگیای که چیزی نیست جز ایستادگی در برابر آنچه انسان را به بردگی کشانده است. بسیاری از انسانها تنها هستند؛ ولی خلوت ندارند، باوجوداین در تنهایی همان مسیری را میروند که دیگران به آنها تحمیل کردهاند. در برابر آن هنرمند میتواند خلوتی واقعی داشته باشد و در آن، برای خودش بنویسد؛ چون آنچه او میگیرد، جاگیر نیست.
مولوی میگوید: «آنچه گفتم هم به قدر فهم توست/ مُردم اندر حسرت فهم درست»
کسی که برای خودش مینویسد، نیازی نیست نوشتهاش را با درک مخاطب هماهنگ کند. کارها زمانی مختل یا متوقف میشوند که پول، زمان یا انرژی لازم برای انجامشان وجود نداشته باشد. معمولاً زمانی دچار سردرد میشویم که امتحان، مسابقه یا مسئولیتی در پیش داریم؛ ولی هنرمند میتواند آثار خود را بهدور از ناگزیری، هروقت و هرجوری که بخواهد خلق میکند؛ البته بهشرط آنکه نمایندهی جامعه نشده باشد و بتواند بدون سانسور بنویسد. سانسور در وجود آدمی رخنه کرده است. او رفتار خود را سانسور میکند؛ حتی در خلوت سعی دارد خشم یا اضطرابش را بروز ندهد.. هنرمند که همواره سنگین و رنگین رفتار میکند، نمیتواند دست به عصیان بزند. هرچند گاه مخاطب او را به کنشهایی خارج از چارچوب هنر سوق میدهد. من برای دل خودم فوتبال بازی میکنم؛ چون رقابتی در کار نیست، حالم خوب میشود، بدون آنکه اثری از آن باقی بماند؛ ولی هنرمند میتواند اثری بیافریند که از تأثیر چارچوبهای رسمی و نانوشته در امان بماند. چارچوبها درواقع همان پندهای غیرمستقیماند؛ مانند نرده یا سیم خاردار. هنرمند برای عبور از آنها ناگزیر است بهصورت خزیده و پنهانی حرکت کند. به همین دلیل او را فردی بیادب، عجیب، ناکارآمد یا ناتوان میپندارند. هنرمند معمولی گاه آثاری تولید میکند که با آنها همدل و همسو نیست یا حتی معنایشان را درک نمیکند؛ ولی هنرمند اندیشمند، تنها دست به آفرینش چیزی میزند که خواستهی درونیاش باشد و کنترل آن کاملاً در اختیار خودش باشد.
فضای کوچک آزاد یا قفس بزرگ
هنرمندی که برای ارائهی اثرش تلاش میکند، خود را در فراروی تهمتها، سانسور، پیشداوری مخاطب و فشارهای مالی قرار میدهد، این کار سادهای نیست. تنها، هنرمندانی میتوانند در این مسیر بیشتر پایداری کنند که سرمایهگذار در فرایند تولید دخالتی آسیبزننده نکند و پایداری در برابر ممیزی تا حد ممکن حفظ شود. وقتی کسی از کیفیت کارش میکاهد، میگوییم دزدی کرده است. وقتی بازار کشش ندارد، نمیشود به تولیدات این ملت اطمینان داشت. اگر چنین تولیدکنندگانی خانه یا ماشین بسازند، جان انسانها را هدف گرفتهاند. خریدار خارجی ممکن است کیفیت محصولات کشاورزی را ارتقا دهد، درحالیکه خریدار داخلی ممکن است به کاهش آن کمک کند؛ بنابراین هنرمندی که برای خودش مینویسد، میخواهد نشان دهد که دزدی در وجودش رخنه نکرده است. در دنیایی که اغلب افراد به دنبال بهرهبرداری از یکدیگرند، بچهها همبازی میخواهند و بزرگترها همدم و هنرمندان نیز مخاطب. کتابفروشی که کتابهای دست دوم علوم انسانی میفروشد، نمیتواند زندگیاش را تأمین کند؛ ناگزیر قیمتها را افزایش میدهد، به فروش کتابهای درسی، کمکدرسی و تازهچاپها و سرانجام به فروش نوشتافزار روی میآورد. فروش نوشتافزار جرم نیست و او جنایتکار نیست؛ ولی دیگر نمیتواند ادعا کند همان آدم قبلی است؛ با همان مشتریها، دوستان و عنوان کتابفروش.
کسانی که آثار هنریشان را منتشر نمیکنند، هنرمند به شمار نمیروند؛ بنابراین هنر آنها نمیتواند شکلی از اعتراض باشد. هنرمند بودن، هنرمند ماندن و انتشار اثر بدون وابستگی به نگرش مخاطب، با کنار گذاشتنِ هنر فرق دارد. بسیاری از افراد حاضر نیستند برای دریافت مجوز بهدنبال «پروانه» بدوند؛ مگر کودکیم؟ بعضیها در خلوت، بهشرط دریافت دستور اقدام میکنند؛ اما در برابر چشم دیگران چنین کاری نمیکنند. یکی از تمرینهای مقدماتی بازیگری، همین «دنبال کردن پروانه» است.
هنر، شترسواری دولادولا نیست. برخی در خلوت هنرمندند. برخی آشکارا کار میکنند؛ اما آنچه پدید میآورند هنر نیست. برخی تنها آفرینندهی هنرند و در زندگی روزمره هنرمند نیستند. آن کسی که هنرمند نیست و ادعایی ندارد، دچار این دوگانگی نمیشود. آدم هرچه بیشتر مینویسد، بیشتر تنها میشود. هرکسی چیزی میگوید. یکی میگوید: «من که سر درنمیآورم؛ خودش به جایی نرسیده، ما هم نمیرسیم»، دیگری میگوید: «عفت قلم ندارد.» در هنگام نقد نباید بهانه آورد؛ ولی تقریباً همه دستاویزی دارند؛ مگر آن که تنها برای سایهی خود نوشته است. هنرمند اغلب میخواهد چیزی بگوید که مخاطب نمیپسندد؛ سخنی که حتی از منظر زیباییشناسی نیز چالشبرانگیز است؛ مثلاً واژهای که در جای خود ننشسته است. وقتی اثری زیبا میشود، دیگر حرف ما نیست. رنگ، واژه، همکاران و مخاطب، هنرمند را بهسویی میبرند.
هنرمند سینما میگوید: «هنر فردی، به حرف دل هنرمند نزدیکتر است.» نظریهپرداز اما بر این باور است؛ «حرفت را با زیباترین شکل ممکن بزن؛ طوری که مخاطب را جذب کند.» چگونه میشود این سه نگاه را کنار هم قرار داد؟
هنر شاید واقعیت نباشد، فراواقعیت باشد؛ اما سریال تاریخی چیست؟ روایتی از گذشته که برایش افتخار، اعتبار و پاداش میگیرند؛ همان روایتهایی که زمانی دیگر در جایی دیگر، نهتنها پذیرفته نشدهاند که گاه ناهمسو با آنها، ارزشهایی دیگر بر صدر نشاندهاند. هنر، اگر معنا و ارزشی داشته باشد، شاید راهی باشد برای آنکه دستکم آفرینندهاش را به حقیقتی نزدیک کند. هنر خواص گریز از خودکامگی عوام است.
لینک دریافت پیدیاف شماره نهم فصلنامهبینالملليماهگرفتگی/ بهار ۱۴۰۴:
#فصلنامه_بین_المللی_ماه_گرفتگی
#سال_سوم
#شماره_نهم
#بهار_۱۴۰۴
موارد بیشتر
“شاعران جهان را بهنحو غمانگیزی درک میکنند.” ✍احمد نوردآموز(فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی سال سوم/ شمارۀ نهم/بهار ۱۴۰۴)
تحلیل رمان “من او را دوست میداشتم” براساس نظریهی سهسطحی ژرار ژنت ✍ دکتر زهره غلامی(فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی سال سوم/ شمارۀ نهم/بهار ۱۴۰۴)
بررسی داستان «اولین روز» اثر گلی ترقی باتوجه به نظریه… ژولیا کریستوا ✍مریم امانی ✍مینا رحیمی(فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی سال سوم/ شمارۀ نهم/بهار ۱۴۰۴)