نقد و پژوهش منتخب در سایت
به کوشش دبیر ادبیات داستانی
سودابه استقلال
“بودن در ظلمت”
بررسی رمان “بودن یا نبودن”
اثر مبینا فتحی
منتشر شده در نشر مروارید_۱۴۰۳
در ۱۸۴ صفحه
✍الهام اسدالهی (نویسنده و منتقد)
«هر سخنی را نهفتی دوگانه است که چون دو دریا همانند و چون دو دریا از هم دور…»
رمان با سوگ شادی آغاز میشود و تکتک شخصیتهای کتاب در نسبتشان با او معرفی میشوند. فروغ، آرزو، شادی، جهان و امید، پنج شخصیت اصلی رمان هستند که بهدلیل جنبهی استعاری، میتوانند برای خواننده، شبکهای مفهومی بسازند. فقدان و نبودن شادی، ارتباط آنها را با یکدیگر و با محیط اطراف تحت تأثیر قرار میدهد.
هر فصل با زاویهدید سوم شخص آغاز میشود، سپس به بخشهایی تقسیم میشود که با اسامی کاراکترها نامگذاری شده و به دنیای هرکدام نفوذ میکند. فروغ از یکی از شهرستانهای گیلان، آرزو از شهرهای کردنشین، شادی از شیراز، جهان از زنجان، و امیدِ پایتختنشین، در دانشکدهی ادبیات تهران، گروهی را تشکیل میدهند که مهمترین انگیزهشان فرار از سنتهای دستوپاگیر و متضاد با دنیای ذهنیشان است.
آنها هدفهای بزرگی در سر دارند: «فکر کردن گاهی مانع همهی کارهای خارقالعاده است.» مدام صحبت از تغییر، مبارزه، براندازی و افشاگری علیه رئیس دانشکده، میرزایی، است. اما با وجود این، برنامهای هدفمند برای این کنشهای اعتراضی نمیبینیم. جهان که رهبری گروه را بر عهده دارد، «به دنبال تغییر است، اما او هم از بیروحی دانشکده خستهست» (ص ۳۰). جهان در نهایت دچار دگرگونی میشود و به مسیری خلاف آنچه خود راه انداخته بود، قدم میگذارد.
در هر فصل که با زاویهدید اول شخص روایت میشود، همچنان دخالت زاویهدید سوم شخص را هم شاهدیم. این جابهجایی گاهی حتی در حد یک جمله یا یک کلمه است. با این حال، زبان و فضای داستان به گونهای است که این تغییر زاویهدید را موجه میسازد. مرگ شادی، ظاهراً بر اثر یک تصادف، رخ داده اما با نبودن او، هر یک از آنها از تلاش میافتند. گویی انگیزهی اصلیشان از بین رفته. در نیمهی دوم رمان، بار روایت روی دوش داستان عاشقانهی امید و آرزو قرار میگیرد. در نهایت، فروغ تسلیم وضعیت غیرقابلتغییر شده و به شهر کوچک خود بازمیگردد. آرزو و امید عشقشان را فدای آرمانها میکنند و هرکدام به راه خود میروند (به تعبیر هانا آرنت: واپسین گوشهی سراپا انسانیِ جهان). آرزو با نیت تهدید میرزایی به تهران بازمیگردد و پس از خروج از دانشکده، کشته میشود.
زمانه، زمینه و بافت تاریخی اثر، خواننده را بهسمت نوعی روایت مبارزهجویانه سوق میدهد. رویدادهای اجتماعی و سیاسی اخیر – نظیر جنبشهای دانشجویی و اعتراضات خیابانی – درک فضای هراسآلود و پرتنش داستان را برای مخاطب تسهیل میکنند. البته نام کتاب و نقشهایی که برای شخصیتها تعریف شدهاند، امکان خوانشی اگزیستانسیالیستی نیز فراهم میکنند. بهعنوان نمونه، تلاش و مقاومت امید برای ادامهی مبارزه، وجه وجودی رمان را برجسته میکند: جایی که باور دارد «امید» میتواند واقعیت پیدا کند و بودن خود را پدیدار سازد.
وجه استعاری-ایهامیِ نام شخصیتها میتواند داستان را در بُعد آزادیخواهانه، تعمیمپذیر به زمانهای مختلف کند. با این حال، اتصالات بیرونی متن، و ارجاعات تاریخی-اجتماعی، شرایط تفسیر را مشخص میکنند. از سوی دیگر، اگر این زمینهی بیرونی را نادیده بگیریم، آنقدر در متن استعاره و ایهام وجود دارد که تفسیر را دچار محدودیت میکند و امکان کثرت معنایی را کاهش میدهد.
بیش از نیمی از رمان درگیر سوگواری، طردشدگی و خُردشدگی است، که دراماتیک بودن داستان را تحتالشعاع قرار داده. به عبارتی، پیشبرد درام نه با کنشهای شخصیتها، بلکه با توصیفهای راوی و نثر زیبا انجام شده. با وجود زبان دقیق، نثری تمیز و تأملات قابلاعتنا، حرکت روایت کند شده و ممکن است خواننده را خسته کند. از طرفی، با وجود تلاش نویسنده برای نمایش سرکوب قدرت در جامعهای مستبد (نمایندگیشده توسط دانشکده و میرزایی)، گروه آزادیطلب، ناخودآگاه بازتولیدکنندهی همان الگوی سرکوبگر هستند: هر یک از آنها دیکتاتور کوچکی شدهاند که دیگری را برنمیتابد.
در دوران ظلمت، به تعبیر هانا آرنت، یکی از راههای نجات، همدلی در عرصهی عمومی است؛ دوستیای مبتنی بر منافع و وضعیت مشترک، نه اتحاد مبتنی بر حذف تمایز. از نظر آرنت، بالاترین فعالیت بشری، یعنی عمل سیاسی، زمانی ممکن میشود که انسانها وارد رابطه شوند. یکی از نشانههای دوران تاریک، سردی روابط انسانی و انزوای فردی است. در چنین فضایی، مشکلات فردی جای مسائل مشترک را میگیرند و مردم را از گرد هم آمدن بازمیدارند. به همین دلیل، دوستی دلالت سیاسی پیدا میکند؛ چون با ارادهی قدرت، گروه شکل میگیرد یا فرو میپاشد.
با این نگاه، باید پرسید: در این رمان، دوستی و همگروهی چه هدفی را دنبال میکنند؟ قلمرو کنش گروه، دانشکده است و هدف، زیر سؤال بردن مشروعیت میرزایی. آرزو میخواهد بیسوادی او را اثبات کند و روایت پسرکشی رستم را نقد نماید. امید، از دل سه برخوانی بیضایی، روایت جدیدی از آرش ارائه میدهد. اما نه انجمن و نه گروه، به پایداری نمیرسند؛ چرا که در چنین جوامعی، نهادهای مدنی، دوام ندارند.
میرزایی در صفحه ۱۰۸ خطاب به جهان میگوید: «نمیفهمید که قدرت ارجحیت دارد؟ آدم باید برای کنش، قدرت داشته باشد، و برای حفظ قدرت، باید کنشهایی را نداشت…» این جمله بهراستی بازتابی صادقانه از وضعیت است. جایی که قدرت متمرکز است، توان کنش سیاسی از مردم گرفته میشود.
آرنت در کتاب «انقلاب» از قول منتسکیو میگوید: قدرت و آزادی ملازم یکدیگرند. آزادی سیاسی یعنی توانستن، نه خواستن. اما آدمهای این رمان، پشتوانهی نظری قدرتمندی ندارند. در جامعهی مستبد ترسیمشده، هر کنش سیاسی با خطر همراه است و همین است که «شجاعت»، مقام و فضیلتی سیاسی مییابد. حرکات جسورانهای از امید و آرزو میبینیم، اما آیا این کنشها را میتوان مصداق «شجاعت» دانست؟ خشمی که نیروی محرکهی آنهاست، بنیانبرانداز است نه سازنده.
خشونتِ پنهان در رفتار جهان، در صحنهی کتکزدن یک رهگذر بیدلیل در قطار متروکه، از همینجاست. جملاتی چون: «ذرهذره چشیدن تلخی جهان را درمان خواهد کرد»، یا «جهان تنها راه را فریاد میداند نه گفتمان» و «گاهی فکر کردن مانع کارهای خارقالعاده است» این نگاه را تأیید میکنند.
میرزایی بهعنوان نمایندهی اقتدار، تنها به سرکوب مستقیم متوسل نمیشود، بلکه با شریککردن مخالفین در منافع، شکلی از همدستی اجباری را نیز شکل میدهد. جهان، برای تأمین هزینهی درمان مادرش، به استخدام شرکت میرزایی درمیآید و از سوی دوستان طرد میشود. بردگی معاصر، در همینجاست: محدودشدن انسان به تلاش برای ادامهی حیات.
تحول ناگهانی جهان، بدون نشانهی قبلی، ذهن مخاطب را برای پذیرش آماده نمیکند. اما نویسنده در ادامه، وجهی دیگر از شخصیت میرزایی را نمایش میدهد: اژدهاک در آغاز، خود مظلوم بوده. (اشاره به نمایشنامهی اژدهاک بیضایی). «هر سخنی را نهفتی دوگانه است…»
پایان داستان، مملو از شور جوانی و هیجان انقلابی است. امید برای بهدست آوردن آرزو به شهرش میرود، با خانوادهی او درگیر میشود، و پس از شرط آرزو برای ترک مبارزه، به تهران بازمیگردد. آرزو از ابتدا خسته بود. از دویدن برای هیچ. تسلیم میشود، به زادگاهش بازمیگردد، و اقدام به خودکشی ناموفقی میکند. اما امید همچنان میخواهد ادامه دهد. خشم و ناامیدی، او را به پیش میراند. او، اتوپیستی است که تخیل آینده را زنده نگه میدارد.
از این رو، نمیتوان بهسادگی با جملهی «عصر تلخ مواجه با حقایق است و از روبرو شدن با رویا گذشتهایم» همراه شد؛ چرا که همین رویا و تخیل است که شجاعت میآفریند.
«و من تهیام. از هر آنچه بتواند حالش را خوب کند.»
اما او، بیآنکه بداند، قدرتش را از همبستگی و همدلی میگیرد. دوستانی که یکبهیک یکدیگر را ترک کردند و قربانی سنت شدند؛ سنتی که علیه آن مبارزه میکردند. همان یک نشانهی ساده (شلوار کردی) کافی بود تا آرزو قربانی سنت شود. همانگونه که سهراب.
در نهایت، بهدلیل غالب بودن وجه رمانتیک و غلظت احساسات، رمان نتوانست همدلی منِ خواننده را با کنش نافرجام آرزو و مقاومت لجبازانهی امید برانگیزد. آرزو با خشم وارد اتاق میرزایی شد، فریاد کشید، و هنگام خروج، زیر چرخهای اتوریتهی پدرسالاری کشته شد. آیا هزینهای که داد، ارزش تأثیری را که گذاشت دارد؟ بودن یا نبودن؟
لینک ارتباط با دبیر داستان جهت ارسال آثار:
https://t.me/s54_est
#تحلیل
#الهام_اسدالهی
#رمان_بودن_یا_نبودن
#مبینا_فتحی
#نشر_مروارید
#سودابه_استقلال
#نقد_و_پژوهش_های_منتخب_در_سایت
#خانه_جهانی_ماه_گرفتگان
#فصلنامه_مطالعاتی_انتقادی_ماه_گرفتگی
موارد بیشتر
فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی سال سوم/ شمارۀ نهم/ بهار ۱۴۰۴(دریافت فایل پیدیاف بخش داستان)
نقد و پژوهش منتخب در سایت(تاملی بر رمان “به تماشا” اثر فریبا چلبییانی به قلم سیما رفیعی)
دوشنبهها با داستان(داستان کوتاه “مبادله بشردوستانه” به قلم مجتبی صفوی)