خانه‌ی جهانی ماه‌گرفتگان

مجموعه مستقل مردم‌نهاد فرهنگی، ادبی و هنری

فصلنامۀ ماه‌گرفتگی سال دوم/ شمارۀ هشتم/زمستان ۱۴۰۳ (اندیشه روشنگری از نگاه امانوئل کانت)

فصلنامۀ بین‌المللی ماه‌گرفتگی

سال دوم/ شمارۀ هشتم/زمستان ۱۴۰۳ 

 

مطالعات اندیشه و فلسفه 

اندیشه روشنگری از نگاه امانوئل کانت

 ✍بهمن عباس‌زاده 

 

«اندیشه» یکی از نیروهای درونی انسان است که به مفاهیم مربوط است. از اندیشه می‌توان به‌عنوان فرایندی شناختی و خودآگاهانه نام بُرد که مستقل از محرک‌های حسی و فیزیکی رُخ می‌دهد. شاید این اعتقاد کمی عجیب به‌نظر برسد؛ ولی این واقعیتی است انکارناپذیر که انسان‌ها به‌خصوص در جوامع عقب‌مانده بیش از هر چیز دیگر از «اندیشیدن» وحشت دارند؛ بیش از فقر و حتی بیش از مرگ؛ زیرا که «اندیشه» و اندیشیدن لاجرم به تغییر و تحول منجر می‌شود و به‌تعبیری به دگرگونی‌های عظیم اجتماعی، اقتصادی و سیاسی منجر می‌گردد و چه‌بسا حکمرانی را از تخت به زیر می‌کشد و به‌دنبال آن سُنن و عُرف جوامع و عادات راحت طلبانه‌ی برخی را بدون ذره‌ای ترحم، از دَم تیغ می‌گذراند؛ زیرا که هیچ الزامی به پذیرش قوانینِ جانبندارانه‌ی قبلی را نیز به رسمیت نمی‌شناسد. اندیشه جسور است؛ به‌سادگی به باورهای پوسیده‌ی گذشته‌ها می‌نگرد و هراسی از کنار گذاشتن آن‌ها ندارد و زیر بار آن اعتقادات، سَر خَم نمی‌کند. اندیشه چالاک، آزاد و بی پَرواست. افراد اندکی هستند که از خواب برخیزند و بگویند: «من به اندیشیدن نیاز دارم»؛ البته که منظور از «اندیشیدن» تنها در مورد رفع نیازهای ضروری زندگی روزمره از قبیل تهیه‌ی نان و رفتن به نزد پزشک و یا دریافت وام نیست؛ بلکه اندیشیدن به منزله‌ی ضرورتِ شکستن چارچوب‌های سنتیِ حاکم بر روح و بُرون‌رفت از کلیشه‌های قدیمیِ موجود در مناسبات و روابط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی است.

در هم شکستن الگوهایی که ناکارآمدیِ خود را در گذر زمان به ثبوت رسانده‌اند و از این پس جُز مانعی در مسیر تکامل در عرصه‌های مربوطه، بازدهی از آن‌ها متصور نیست. شکستن کلیشه‌هایی که تنها ثمره‌ی آن‌ها حفظ مناسباتی است که امنیتِ زورمندانِ عرصه‌ی سیاست را تأمین می‌کند تا قادر باشند هرچه بیشتر بر سُلطه‌ی خود بر منافع بیفزایند. به‌همین‌منظور حاکمان توتالیتر بیش از پیش خواهان محدود کردن و از آن بالاتر به بند کشیدنِ اندیشه و بیان آزادِ اندیشه، یعنی آزادی بیان هستند و ازاین‌رو از تمام امکاناتِ خود برای ایجاد قید و بند در این حقِ طبیعیِ انسان می‌کوشند. گسترش روزافزون زندان‌ها در کشورهای دارای نظام‌های توتالیتر نشان از هراس چنین حاکمانی از گسترش و چرخشِ آزاد اطلاعات و محدود کردن و در کُل قطع کردن اینترنت و کلّیه‌ی رسانه‌های آزاد است. اما ترفندهای چنین حاکمانی در به بند کشیدن اندیشه و بیان آزادِ نظراتِ مردم به‌همین‌جا ختم نمی‌شود.

امروزه آنان از ترفندهای ظریف‌تر و گسترده‌تری نیز برای نیل به این منظور استفاده می‌کنند: ایجاد اختلاف و دودستگی میان اقوام گوناگون نیز یکی دیگر از ترفندهایی است که آنان در جهت شکستن اتحاد میان اقوام به آن می‌پردازند. اما از این مهم‌تر رواج افکار و اعتقادات خرافی و واپس‌گرایانه در میان اقشار مختلف مردم است. تا آن‌جا که مردم را بر این باور غلط قانع سازند که حاکمیت آنان ابدی است و هرگونه اندیشه‌ای در جهت نفیِ آنان درواقع جنگ با مقدسات است؛ پس برای دور ماندن از مجازات‌های ناعادلانه، بهتر است که هر کس کلاه خود را بگیرد تا باد آن را نَرُباید! اما از آنجاکه اصلی‌ترین ویژگی انسان، «اندیشه‌ورزی» اوست، سیاست‌مداران نیز درست روی همین ویژگی انگشت گذاشته و سعی در مُختل کردنِ آن دارند و متأسفانه تا حدّ قابل ملاحظه‌ای نیز موفق بوده‌اند. به‌همین‌دلیل مردم به‌گونه‌ای ناخودآگاه از فکر کردن و اندیشه‌ورزی پرهیز می‌کنند. چنانچه تبعیّتِ کورکورانه را بر اندیشه‌ورزیِ آگاهانه ترجیح می‌دهند. بی‌اعتنایی و بی‌خبری از هزاران واقعیت تلخ اجتماعی را به پرس‌وجوی حقایق ترجیح می‌دهند. و فرار از واقعیات تلخ اطراف خود را به رویارویی با آن واقعیت‌ها و اندیشه‌ی رهایی از آن‌ها، ترجیح می‌دهند به‌نظر آنان این واکنش برای دور ماندن از عواقب وَخیم آن ارجح‌تر است! به‌همین‌دلیل است که اکنون پس از گذشتِ چند قرن از طرح ایدة دمکراسی، کشورهایی هستند که مردم آنان در رؤیای دستیابی به دمکراسی به‌سَر می‌بَرند؛ اما از آنجاکه گریز از «اندیشه‌ورزی» توسط سیاست کهنه‌ی «شلاق و شیرینی» در اعماق مردمِ عادی، توسط حاکمان «حُقنه» شده است، مردم عادی نیز به‌گونه‌ای ناخودآگاه از تکیه بر عقل و فراستِ خویش دست شسته و از آن پرهیز می‌کنند و این مسئلة کناره‌گیری توده‌های مردم از اندیشه‌ورزی، آن‌چنان در میان آحاد مردم رواج یافته است که اندیشمندی مانند امانوئل کانت فیلسوف قرن هجدهم آلمان از آن به‌عنوان یکی از ارکان اصلیِ عقب‌ماندگی ملل و دوام حکومت‌های توتالیتر نام می‌برد؛ چنانچه در مقاله‌ای تحت عنوانِ «روشنگری چیست؟» می‌گوید: دو چیز انسان‌ها را در زمان‌های طولانی در بندِ حاکمانِ توتالیتر نگه می‌دارد: اولی ترس است و دومی تنبلی!

او تنها راه رهایی مردم را خروج از بن‌بست تحمیل‌شده‌ای می‌داند که به‌نام «نابالغی خودخواسته» از آن یاد می‌کند. کانت در ادامه‌ی پاسخش به سؤال «روشنگری چیست؟» می‌افزاید: «روشن‌نگری» خروج آدمی ا‌ست از نابالغی و ناتوانی در به‌کار گرفتن فهم خویشتن، بدون هدایت دیگری. از دل همین تحلیل می‌توان حقایق زیادی را از جمله عقب‌ماندگی بسیاری از ملت‌ها را بیرون کشید و بسط داد. طبق استدلال کانت، منشأ نابالغی، نوعی «ترس‌خوردگی» است که در آن فرد نمی‌تواند بدون راهنمایی و هدایت دیگری، فکر و اندیشه‌اش را به‌کار گیرد.

اما نکته حائز اهمیّت این است که این نابالغی، خودخواسته و پذیرفته شده است از سوی فرد نابالغ و با اراده او برگزیده شده است؛ به‌گونه‌ای که تمایل دارد زمام امور مربوطه به‌خود را به دستِ «دیگری» بسپارد. تا آنکه مجبور به تأمل و تعمق نشود. او از دیگری می‌خواهد که به جایش بیندیشد و درست را از نادرست تشخیص ‌دهد و درنهایت به‌جای او حتی در مسائل مهم زندگی‌اش تصمیم بگیرد.

کانت علت اصلی این تفویض اختیارات تام را ناشی از تنبلی و ترس از «اتکا به‌خود» می‌داند و درست همین دو عامل است که موجب ساخت جایگاهی برای تمام سلطه‌گران و برقراری و پایداری رژیم‌های تمامیت‌خواه می‌گردد. اما کار ویژه‌ی «روشنگری و روشن‌اندیشی»، خروج از این نابالغیِ «خودخواسته» است. به‌همین‌دلیل کانت این شعار را سرلوحه‌ی آموزش‌های خود قرار می‌دهد که: «شجاعت داشته باش و از اندیشه‌ی خود استفاده کن.»

اما پرسش مهم این است که آیا می‌توان قلب تپنده‌ی این پرسش را که چگونه می‌توان روشنگری و اندیشه‌ورزی را همچنان زنده نگه داشت و در کالبد «زیست جهان» سرد کنونی قرارش داد؟ «جرأت اندیشیدن داشته باش»؛ عبارتی است که در اصل توسط هوراس به‌کار رفته بود و با تأکید امانوئل کانت در مقاله‌ی مشهور «روشنگری چیست؟» به شعار «جنبش روشنگری» مبدل گشت؛ همان‌گونه که آمد اصل این سخن از هوراس شاعر و ادیب رومی است که در رسائل (ص40،2،1) به‌کار رفته است. این سخن شعار جمعیت «دوستداران حقیقت» قرار گرفت که در سال1736 با هدف گسترش فلسفه‌ی «لایب نیتس- ولف» بنیاد گذاشته شده بود.

کانت در ابتدای مقاله در پاسخ به پرسش «روشنگری چیست؟» تأکید می‌کند که روشنگری خروج انسان از صغارتی است که خود بر خودش تحمیل کرده است. صغارت، ناتوانی در به‌کار بردنِ فهمِ خود بدون راهنمایی دیگری است. این صغارتِ «خودتحمیلی» است. اگر علتِ آن نه در سفیه بودن بلکه در فقدان عزم و شهامت در به‌کارگیری فهم خود، بدون راهنمایی دیگری باشد؛ شعار روشنگری این است: «در به‌کارگیریِ فهم خود شهامت داشته باش!» در همین مورد توسط اندیشمندی چنین آمده است: «کسانی که در اندیشیدن خطر می‌بینند، باید توجه داشته باشند که اگر در اندیشیدن احتمال خطر وجود دارد، در نیندیشیدن خطر سقوط در ورطه‌ی حماقت و نادانی، قطعی و تردیدناپذیر است» ضرب‌المثلی وجود دارد که می‌گوید: « دست بکش و بیندیش» حل مسئله‌ی ترس از اندیشیدن یکی از مقدمات فهم فلسفی و عمیق است.

تاریخ ما را هر لحظه با مسئله‌ی تازه‌ای روبه‌رو می‌سازد و برای حل مسائل جدید باید از نو اندیشید؛ زیرا بدون اندیشه یا مسئله‌ی جدید پیش نمی‌آید و تاریخ متوقف می‌شود، یا اینکه انسان در برابر آنچه نمی‌شناسد، هویت خویش را از دست می‌دهد انسان وقتی در نقش یک اندیشمند ظاهر می‌شود غیر از آن فردی است که نمی‌اندیشد و تنها از محیط خود اثر می‌پذیرد. همچنین در مورد اینکه روشنگری و روشن‌اندیشی چیست، کانت این‌گونه شرح می‌دهد: خروج انسان از « نابالغی به اراده‌ی خویش».

به زبان ساده آدمی با استفاده از خِرَد خویش به جای تبعیت از آموزه‌های غیرعلمی و خُرافی، از «نابالغی به تقصیر خویش» خارج می‌شود. این پاسخ کانت حاوی نکات و موارد زیادی است که نیاز به موشکافی عمیق و دقیق دارد چنانچه با موشکافی دقیق و عمیق این جمله‌ی کوتاه اما سرشار از محتوا می‌توان ویژگی‌های عصر روشنگری و همچنین تعارض آن را با خُرافات دریافت کرد.

مورد اول در این تعریف خروج انسان است که منظور همان رهایی بخشی و آزادی است و مورد دوم نابالغی یا صغارت از ویژگی‌ها و خصایص کودکان است. کسانی که این توانایی و اقتدار را ندارند که مسئولیت زندگی خودشان را عهده‌دار باشند و نیازمند هدایت و راهنمایی دیگران هستند. بدیهی است که برداشت انسان این است که فرد باید در انجام امور خود آزادی داشته باشد و این آزادی باید توأم با شجاعت و دلیری باشد و همچنین در انجام امورش باید متکی به خودش و عقل و خِردِ خودش باشد، نه حرف‌های دیگران و راهنمایی‌های آن‌ها، به این معنا که ما باید یاد بگیریم که خودمان بیندیشیم؛ نه این‌که به کتاب‌ها، پزشکان، کشیش‌ها و …. مراجعه کرده و اجازه دهیم که آن‌ها جای فهم و آگاهی و اندیشیدن ما را بگیرند.

کانت معتقد است که تنها راه ورود انسان به روشنگری و روشن‌اندیشی این است که آزادانه با دیگران در ارتباط باشد، تا این توانایی و اعتماد به‌خود را به دست بیاورد که با استفاده از اندیشه‌ی دیگران، هم به‌عنوان محرک و هم به‌عنوان معیار اندیشیدن، خود بیندیشد. به‌عبارت دیگر فرهنگ روشنگری، فرهنگی عمومی و همگانی است که در آن انسان‌ها یاد می‌گیرند که مسئولیت خود را با اعتماد به ظرفیت‌ها و توانایی‌های خود، در عین آگاهی به مسئولیت‌های آن بپذیرند. البته شجاعت داشتن در کاربُرد فهم خود به این معنا نیست که ما نباید از اندیشه‌های دیگران بهره بگیریم؛ بلکه این است که در فهم و حل مشکلات خود باید فقط و فقط بر فهم خود و خِرد خودمان متکی باشیم. به دیگر سخن: « اندیشه را می‌توان از دیگری گرفت اما اندیشیدن را نه»

نقش اندیشه و اندیشه‌ورزی آن هم به همت و عاملیتِ فرد یکی از ارکان نه تنها مهم، بلکه حیاتی جهت رسیدن به آزادی و دموکراسی است. در مورد فرایند اعتلای جوامع به دموکراسی، سه مرحله پیش‌بینی شده است که جوامع الزاماً باید این مراحل را پشت سر بگذارند و درواقع می‌توان گفت این سه مرحله در حقیقت مراحل زایش، رشد و بلوغ دموکراسی نام گرفته است. مرحله‌ی اول گذر از مرحله‌ی روشنگری است که به‌تعبیر کانت خروج از صغارت خودخواسته و رسیدن به شهامتِ « اندیشیدن به تنهایی» بدون دیگری است. در مرحله‌ی دوم رسیدن به «سوژه» یا عاملیت است که در آن فرد نه تنها خود با اراده و خواستِ خود « درباره مسائل می‌اندیشد» بلکه مسئولیت تصمیمات و نظرات خود را نیز می‌پذیرد و در ضمن مسئول پیگیری آن‌ها تا رسیدن به نتیجه‌ی مطلوب است و سرانجام مرحله‌ی سوم که انسان تبدیل به فردی در جامعه می‌شود که نه تنها خود می‌اندیشد و مسئولیت کامل اندیشه‌ها و تصمیمات برگرفته از اندیشه‌هایش را نیز می‌پذیرد همچنین آماده است تا بهایی بابت آن نیز بپردازد.

«شهروند»، فردی است که دارای درک اجتماعی و احساس رسیدن به مرحله‌ی شهروندی که درواقع همان عنصری است که پایه‌های دموکراسی به‌معنای حکومت مردم بر مردم بر شانه‌های آن استوار است. در چنین شرایطی حاکمیت فرد آن هم برای مدت نامحدود و به‌خصوص در اشکال منحطِ آن در قالب حاکمیت‌های تمامیت‌خواه به‌طورکلی منسوخ و مطرود است. بدیهی است که در چنین شرایطی بستر و امکان رشد انسان در کلیه زمینه‌ها بیش از پیش فراهم می‌گردد. البته این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت؛ تا زمانی که حاکمیت بلامنازع «سرمایه» در کلیه‌ی اشکال آن نفی نگردد، همواره امکان سر بر آوردن «تفاله‌های نظام‌های کُهن» در اشکال جدید منتفی نیست!

بنابراین می‌توان به‌سادگی به این نتیجه رسید که تا زمانی که ملزوماتِ دموکراسی، یعنی تا زمانی که پیش شرط‌های رسیدن به دموکراسی، ایجاد و بارور نشده باشد؛ امکانِ رسیدن به آن نیز وجود ندارد. چنان‌که در جوامعی دیده می‌شود که با گذشت بیش از یک قرن که از مبارزه برای برقراری دموکراسی، حتی در شکل نیم‌بندِ آن می‌گذرد، هنوز هم این جوامع به ساختار دموکراسی دست نیافته‌اند. در چنین شرایطی هیاهوی بسیار و فریادهای شعاری هیچ‌گاه به‌ثمر نخواهد نشست و تنها اتفاقی که عملاً خواهد افتاد، تفویض نوعی اقتدارگرایی فردی به جای نوع دیگری از آن در شکلی متفاوت است! بدیهی است که «زنده بودن» با «زندگی کردن» بسیار متفاوت است. در جوامع توتالیتر مردم به تصور زندگی کردن درواقع در تلاش برای این هستند که فقط زنده بمانند. در صورتی که شهروند در جوامع دارای دموکراسی، با جامعه در تعامل است. این حقیقت بزرگی است که چنانچه افراد یک جامعه در قالب شهروند با مسئولیت عمل کنند، ساختار مناسبی را ایجاد می‌کنند، در غیر این صورت در جوامع غیردموکراتیک این قدرت حاکم است که ساختاری مناسب خود را بر جامعه حکمفرما می‌کند. مناسباتی که هیچ‌گاه مردم در آن نقشی جُز تابعیت از آن را ندارند و جامعه بدون تعامل و مشارکتِ توده‌های مردم و هماهنگ با مصالح و منافع قشرِ حاکم، اداره می‌‌شود.

 

 

لینک دریافت پی‌دی‌اف شماره هشتم فصلنامه‌بین‌المللي‌ماه‌گرفتگی/ زمستان ۱۴۰۳:

انتشار فصلنامه‌بین‌المللي‌ماه‌گرفتگی سال دوم/شماره هشتم/زمستان ۱۴۰۳(دريافت فایل پی‌دی‌اف)

 

 

#فصلنامه_بین_المللی_ماه_گرفتگی

#سال_دوم

#شماره_هشتم

#زمستان_۱۴۰۳