خانه‌ی جهانی ماه‌گرفتگان

مجموعه مستقل مردم‌نهاد فرهنگی، ادبی و هنری

فصلنامۀ ماه‌گرفتگی سال دوم/ شمارۀ هشتم/زمستان ۱۴۰۳(نقد کتاب نونِ نوشتن اثر محمود دولت‌آبادی)

فصلنامۀ بین‌المللی ماه‌گرفتگی

سال دوم/ شمارۀ هشتم/زمستان ۱۴۰۳ 

مطالعات ادبیات داستانی ایران و جهان 

نقد کتاب نونِ نوشتن اثر محمود دولت‌آبادی

✍ مریم یزدان‌مهر

 

نونِ نوشتن مجموعه‌ی یادداشت‌هایی است به قلم محمود دولت‌آبادی که در مدتی پانزده‌ساله، از سال‌های ۵۹ تا ۷۴ نوشته شده و دربرگیرنده‌ی خاطرات شخصی و حرفه‌ای اوست.

نونِ نوشتن تاریخ ادبیات ایران را در برهه‌ای از زمان به‌روشنی به تصویر می‌کشد. همچنین از لحاظ جامعه‌شناسی و تاریخ معاصر نیز اهمیت فراوان دارد و برای نویسندگان در حکم کیمیاست. مطالعه‌ی این کتاب برای دوست‌داران آثار محمود دولت‌آبادی اما جذابیت بیشتری دارد، زیرا نویسنده با محرم دانستن مخاطبان، آنان را در جریان چگونگی خلق داستان‌ها و شکل‌گیری شخصیت‌های داستانی خود قرار می‌دهد.

ابتدا نویسنده اندیشه‌ورزیدن را مطرح می‌کند: «بندِ زبان را ببندیم و بالِ اندیشه را بگشاییم.» سپس درس‌های ناب نویسندگی بیان می‌گردند و بارِ گرانِ جهان را بر گُرده‌ی بسوده‌ی خود تاب‌آوردن، مهم‌ترین درسی است که بر عمق جان می‌نشیند؛ زیرا با تجربه‌های غم‌آلود و شادِ نویسنده همراه است. هرچند شادی‌ها آن‌قدر اندک هستند که باوجودِ گذرِ سالیان، به‌آسانی به خاطر می‌آیند.

«در میهنِ ما نویسندگی و نویسنده بودن و تداومِ کار، بسیار دشوار است.» دشواریِ کار را از جای‌جای کلامِ دولت‌آبادی می‌توان دریافت؛ آن‌جا که از تلاشِ بی‌وقفه‌ی خود برای نوشتن می‌گوید، از وضعیتِ سرگردانِ بسیاری از نویسنده‌ها، و این‌که برای تمرکز در نوشتن، حتی دغدغه‌ی معیشت نباید داشت.

تصویرِ زندگی در نونِ نوشتن بسیار پررنگ است. «زندگانی گویی فراهم‌آمدن است و فروپاشیدن. و تلاشِ آدمی هم گویا؛ چون نیک بنگری، همه در جهتِ فراهم نگه‌داشتنِ این زندگی است» و جدالِ انسان برای رسیدن به آرزوهایش، در کلامِ نویسنده ستودنی است.

بُعد تاریخیِ کتاب نیز قابل‌تأمل است. روزگارِ مصدق، ملی شدنِ صنعتِ نفت و سال‌های جنگ، از مقوله‌های طرح‌شده‌ی تاریخیِ کتاب هستند؛ اما جنگ در این میان نمودِ بیشتری دارد و نویسنده با پرداختن به رنج‌های مردم و اندوهی که از درون، خودِ او را می‌خورده، سال‌های سختِ جنگ و دفاع را توصیف کرده و به واقعیت‌های آن پرداخته است. تصویرِ جنگ حتی شبِ عید که به خانواده‌ی خود می‌اندیشد نیز او را رها نمی‌کند. «فکر می‌کردم به کرمانشاه و سفره‌ی هفت‌سین و غبار پس از انفجار و فکر می‌کردم به شرمِ وجدانِ خود در برابر لبخندِ کوچک‌ترین فرزندم» و در آستانه‌ی سال نو، چنان‌که در دفترِ خاطراتش می‌نویسد، زندگی و جنگ با هم پیوند می‌خورند. «آرزویم برای خودم در سالِ آینده هم چیزی نیست جز تواناییِ کار و خلّاقیت و امیدوارم دستِ‌کم بتوانم دفترِ دومِ روزگارِ سپری‌شده‌ی مردمِ سالخورده را در سالِ ۶۸ بنویسم؛ و کاش در آستانه‌ی سالِ نو اسیرانِ جنگی هم آزاد شوند. بهار است آخر!»

دولت‌آبادی نویسنده‌ی ادبیاتِ متعهد است. او بزرگ فکر می‌کند و غمِ مردم را می‌خورد. چنان‌که آرزو می‌کند کاش فارغ از خانه و فرزندان بود و می‌توانست سر به کوه و بیابان بگذارد. پندارهای آرزومندانه تمامِ جوانیِ وی را بارآور و پرشکوه کرده و از مخاطبِ خود می‌پرسد هنرمند بدون پندارهای شکوهمند چگونه می‌تواند ارزش‌هایی برجسته خلق کند؟ به اعتقادِ وی در ادبیاتِ رئالیستی نویسنده مجاز نیست به مردم این حس را القا کند که نسبت به خود دل بسوزانند؛ بلکه باید مسئولیتِ خود در زندگی را به آنان یادآوری نماید.

نونِ نوشتن گاهی رنگِ عرفانی به خود می‌گیرد، آن‌جا که نویسنده از عشق، جاودانگی و وجود سخن می‌گوید. «عشق، عیان نیست. عشق را در تجلیِ وجود؛ شاید دمی، توان دید به آهنگ و رنگ‌های گوناگون. چنان‌که عارف، خدای را در عشق و عشق را در خدای می‌جوید.»

دولت‌آبادی از آفرینشِ کتاب‌هایش، روزگارِ سپری‌شده‌ی مردمِ سالخورده، آهویِ بختِ من گزل، جایِ خالیِ سلوچ و کلیدر یاد می‌کند و بیش از همه، از مهم‌ترین اثرِ خود کلیدر. از موانع و دشواری‌های راه سخن می‌گوید، از بردباری و استقامتِ خود و این‌که مانندِ اسبِ سمجِ ترکمنی از روی تمامِ موانع عبور کرده تا بتواند کاری را که شروع کرده به پایان رساند. وی معتقد است با نگارشِ کلیدر توانسته ثابت کند که انسان می‌تواند بر مشکلات و موانع با روحِ عشق غلبه کند، اگر در کاری و راهی اراده کند و به آن باور داشته باشد.

بیانِ نامردمی‌ها در حوزه‌ی ادبیات و نشر، از فرازهای مهمِ نونِ نوشتن است. دلِ نویسنده از ناجوانمردی‌ها به درد می‌آید و شرحِ فاجعه در ادبیات را می‌نویسد؛ و سرانجام گلایه می‌کند: «واقعاً که در عجبِ دنیایِ بی‌اخلاق و بی‌هویتی گرفتار آمده‌ام. دنیایی که دیگران نه‌فقط هیچ یاری‌ای به انسان نمی‌رسانند بلکه گیرِ منافعِ هر کدامشان که بیفتی، سرت را می‌تراشند.»

بیانِ حقایق و جنبه‌هایی شخصی از زندگیِ نویسنده، از نکاتِ برجسته‌ی کتاب است، آن‌هم در کشوری که چنین چیزی مرسوم نیست و کمتر به چشم می‌خورد. دولت‌آبادی از مادر می‌نویسد که پس از گذراندنِ روزگاری رنج‌بار، اکنون روی تختِ خانه‌ی سالمندان افتاده و از شبِ عیدی یاد می‌کند که به دیدارِ او رفته بوده است. «نگاه کردم به چهره‌ی مادرم که روشن و پاکیزه بود و او گفت: “شانه‌ام، شانه‌ام را برایم بیاور.” گفتم: “گفته بودم با خودم که پیش از عید می‌آیی؛ می‌بریم خانه تا بروم حمام و سرم را حنا ببندم.” و یک‌بارِ دیگر شانه‌ی بغلیِ خودم را از جیبم درآوردم و نشانش دادم، اما دلم نیامد آن را به او بدهم. چون شانه‌ام را خیلی دوست می‌دارم؛ و گفتم برایت می‌آورم.»

سرانجام نگاهِ سنتیِ نویسنده‌ی روشنفکر، اضداد را با هم جمع می‌کند و سخت به دل می‌نشیند. «آب و آینه را دوست دارم، حتی می‌توانم بگویم احساسی سنّتی به روشنایی دارم. و آغازِ هر ماه، رؤیتِ هلالِ ماه را با نگاه به آینه یا آب آغاز می‌کنم به فالِ روشنایی و نیکی. آب و آینه و آفتاب را بسیار دوست دارم و احساس می‌کنم آفتابِ ایران زیباترین است.»

 

لینک دریافت پی‌دی‌اف شماره هشتم فصلنامه‌بین‌المللي‌ماه‌گرفتگی/ زمستان ۱۴۰۳:

انتشار فصلنامه‌بین‌المللي‌ماه‌گرفتگی سال دوم/شماره هشتم/زمستان ۱۴۰۳(دريافت فایل پی‌دی‌اف)

 

#فصلنامه_بین_المللی_ماه_گرفتگی

#سال_دوم

#شماره_هشتم

#زمستان_۱۴۰۳