فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی
سال دوم/ شمارۀ هشتم/زمستان ۱۴۰۳
مطالعات تخصصی پژوهش هنر
رابطهای دو سویه بین هنرمند و عشاق هنر
✍مریم هومان
دوستی از من خواست که از هنر بنویسم. اما هنر یک مفهوم کلی است و قابل تقسیمبندی به شاخههای متعدد. همهی ما دستهبندیهای هنر را تحت عنوان «هنرهای هفتگانه» میشناسیم. ولی حتی وجه تمایز هنر از دیگر فعالیتهای انسانی گاهی سخت میشود. بهطوریکه ریشهی لاتین واژه «آرت» معنی فن، استعداد و حتی صنعتگری هم میدهد.
مطالعات بسیار زیادی در زمینهی هنر اتفاق افتاده و کتابهای بیشماری در رابطه با تاریخ یا فلسفه هنر، زندگینامه و یا دستاوردهای هنرمندان و یا نقد و تحلیل آثار ایشان وجود دارد.
اما در میان نویسندگان محبوب من، مارسل پروست تنها کسی است که نگاه عمیق و موشکافانهای به مقوله هنر دارد. در کتاب در جستجوی زمان از دست رفته مارسل جوان را میبینیم که با سلیقه ذائقه و شامهی یک پژوهشگر و منتقد تمامقد هنر تقریباً بههرگونه هنر فاخری که سر راهش قرار میگیرد دل میبازد. کسی که سالها مطالعه کرده هنر را میشناسد و هنر خوب را از بد بهراحتی تمیز میدهد.
در ابتدا تمام هم و غمش این است که به محافل اشراف و روشنفکران وارد شود. اما کمکم روشنفکر نماها را از هنرمندان واقعی تشخیص میدهد و به همهی اشرافی که تازهبهدورانرسیدهاند و تنها برای چشم و همچشمی و به رخ کشیدن مال و اموالشان چنین محافلی را بر پا میکنند لقب «اسنوب» را همچون نشانی سلطنتی اعطا میکند.
موسیقی، معماری، نقاشی، نمایش و ادبیات تنها هنرهایی نیستند که پروست آنها را مطالعه میکند. (که در ادامه بهتفصیل راجع به انها صحبت خواهیم کرد.)
هنر عشق ورزیدن و مصائب آن، حسادتها، ترسها، تنهایی و غمهایی که با خود دارد را یکبار در زندگی «سوان» و دیگر بار در تجربههای مارسل جوان (راوی کتاب درجستوجوی زمان از دست رفته، که بیپرده جوانی خود پروست است) بهدقت یک دانشمند میشکافد و ریزترین وجوه انسانی این هنر را مفصلاً مورد بررسی قرار میدهد.
سوان آدم فرهیخته و با کمالاتی است که با اشراف و آدمهای مهم در ارتباط است. دوست خانوادگی پدر و مادر مارسل است و قبل از ازدواجش برخی شبها برای شبنشینی به خانه آنها سر میزده. او همچنین پدر «ژیلبرت» است که بعدها مارسل با او دوست و همباز ی میشود و همین باعث میشود که به خانهی آنها رفت و آمد کند و کمکم سوان شخصیت مورد علاقه مارسل جوان میشود.
پروست در این کتاب تأملاتی هم در باب زیبایی گونههای گل و گیاه و حتی رایحهی این گلها دارد و بههمیندلیل پرو ست تنها یک نویسنده نیست؛ بلکه یک هنر پژوه، زیباییشناس و منتقد هنر هم هست.
اما در این مجال من سعی دارم همانطور به هنر نگاه کنم که پروست میکرد. بهعنوان نخستین هنر قصد دارم از معماری شروع کنم. که هم رشتهی تحصیلی و مورد علاقهی خودم است و هم در کتاب «در جستوجوی زمان از دست رفته» اولین هنری است که مارسل جوان را به خود فرا میخواند. هنگامی که خود را در مقابل کلیسای «کومبره» (روستای خیالی محل زندگی راوی) میبیند. با آن حجم خاکستری رنگ، دیوارنگارهها شمایل و شیشههای رنگیاش که بارها و بارها توصیفشان میکند.
اما معماری چیست؟ هنر خلق فضا؟
معماری گونهای از هنر است که از همهی گونههای دیگر بهره میجوید و مثل یک مادر آنها را در خود محاط میکند. کلیسای کومبره از بیرون حجمی خاکستری رنگ است؛ اما درون آن سرشار از رنگها و نقشهاست و پروست آن را با کلمه در میآمیزد.
هلن گاردنر در کتاب مشهورش «هنر در گذر زمان» میگوید: آثار معماری به جزئی از محیط روزمره ما تبدیل شدهاند و تا زمانی که کسی ما را به تماشای آنها فرا نخواند بهندرت متوجهشان میشویم… ما برای آنکه معماری را تجربه کنیم یا به تماشایش میرویم یا در درون و اطرافش حرکت میکنیم؛ بهطوری که فضا و بدنهی هنر یا بنای معماری را یکجا حس و درک میکنیم.
واکنش ما در برابر یک بنا میتواند از آرامش خاطر ساده تا شگفتی و احترام آمیخته با ترس در نوسان باشد و این واکنشها نتیجه تجربهی کارکرد بنا، طرز ساخت ساختمان و طرح آن توسط ماست. ما در برابر یک کلیسا، تالار ورزش و یا ساختمان اداری واکنشهای متفاوتی از خود بروز میدهیم. یک دلیلش این است که برای اینکه بتوانیم ساختمانی را تجربه کنیم، باید حرکاتی در درون با بیرون آن ساختمان انجام دهیم که با حرکات لازم برای تجربه ساختمانی دیگرتفاوت فراوان دارند. بهغیر از این حرکات که ناشی از مدل طراحی پلان کف، نمای بیرونی و درونی و حرکت چشم در راستای ارتفاع ساختمان است و بیشتر مادی و صوریاند، عوامل متعدد دیگری از جمله آموزش و اطلاعات و ساخت ذهنی و روانی ما که در تجربه هر اثر هنری توسط ما دخیلند، در تجربهی ما از معماری نیز تأثیر خواهد داشت.
بدین ترتیب مهندس معمار باید حساسیتهای یک پیکرتراش و یک نقاش را داشته باشد و در تدوین نقشههای ساختمانی هر بنا نیز باید بتواند از ابزارهای کار یک ریاضیدان بهره بگیرد.
معماری بهمثابه موجودی است که از دل مادری بهنام طبیعت زاده میشود و در دامان همان مادر، رشد مییابد و بخشی از اکوسیستم طبیعی میگردد و به آن تحمیل نمیشود. تحولپذیری، قابلیت رشد، مرگ و زندگی دوباره، از ویژگیهای آن است. این معماری میتواند پرورش یابد و خود پرورش دهنده و مولد باشد.
همه، مرد یا زن، از کهنالگوی مادر برخوردارند. این مفهوم مادر از پیش موجود همیشه با احساسات مثبت و منفی همراه است. برای مثال یونگ از «مادر عزیز و مخوف» صحبت کرد. بنابراین، مادر بیانگر دو نیروی متضاد است؛ باروری و تغذیه از یک سو و ویرانگری از سوی دیگر. او قادر است خلق و نگهداری کند؛ همچنین میتواند فرزند خود را نابود یا به او بیتوجهی کند.
مفهوم «آرکتایپ» یا «کهنالگو» اولین بار توسط کارل یونگ ارائه شد.کهنالگوها گرایشهای ارثی هستند که در ناخودآگاه جمعی انسان وجود دارند و فرد را مستعد انجام رفتاری میکنند که اجداد وی انجام میدادند. کهنالگوها تصورات باستانی هستند که از ناهشیار جمعی حاصل میشوند.
آرکتایپ مادر بیانگر دو نیروی متضاد باروری و ویرانگری است.
مادر برای جنس مذکر بار نمادین بیشتری دارد. براساس آرای یونگ، مادر برای جنس مؤنث، جنبه واقعگرایانه بیشتر و برای جنس مذکر وجه نمادین مؤثرتر دارد.
راوی داستان «در جستوجوی زمان از دست رفته» رابطهای عمیق و بیمارگونه با مادرش دارد. به طوری که جلد نخست کتاب تقریباً با توصیف شبهای طولانی و نفسگیری میگذرد که در انتظار بوسهی شببخیر مادر است. بوسهای که بسیار برای او ارزشمند است.
و مادر اغلب میآمد. شب بخیر کوتاهی میگفت و بوسهی کذایی را نثار مارسل کودک میکرد. بهغیر از شبهایی که سوان به اصطلاح سری به آنها میزد و در آن شبها بود که این غم بزرگ و غیر قابل تحمل از جانب مادر، حس بیتوجهی، دوست داشته نشدن، یا فقدان به او هجوم میآورد .
ژیل دولوز، فیلسوف فرانسوی نیز در کتاب گرانمایهاش دربارهی پروست، به ارتباط اندیشهی وی با فلسفهی افلاطونی، ضمن ذکر تباین موجود میان دو تفکر، اشاره میکند: «نزد سقراط این عقل است که بر تمامی برخوردها مقدم است، که برخوردها را تحریک می کند، پدید میآورد و سازمان میبخشد، در پروست باید برای دریافت نشانهها و برخورد با آنها آماده و گشوده بود و خشونت آنها را پذیرا شد. عقل همیشه بعداً پدیدار میشود و تنها زمانی مفید فایده خواهد بود که متأخر باشد و متعاقباً وارد میدان شود. غیر از این، تفاوتهای دیگری نیز با افلاطون دارد. در اینجا دیگر از لوگوس (عقل کل) خبری نیست و سروکارمان فقط با هیروگلیفها میافتد. بنابراین اندیشیدن عبارت است از تعبیر و ترجمه. جوهرها درعینحال پدیدارهایی تأویل پذیرند و خود تأویل عبارت است از نشانه و معنا. جوهرها تابیده در نشانههایند تا ما را به اندیشیدن وادارند و گرههای این درهم تابیدگی زمانی گشوده میشوند که مورد تفکر قرار گیرند. آیا غیر از این است که هنر نوعی ارتباط است؟ شیوهای برای بیان مفاهیم؟
ولی خوب میدانیم که این را بطه چون هر رابطهی دیگری دو سوی دارد. در یک سمت هنرمند با رمزگذاریها، استعارهها و گرهافکنیهایش و در سوی دیگر مخاطب ایستاده است. یک تماشاگر و هنر بدون مخاطبی همچون پروست که تماشاگری بههوش و کنجکاو، پرسشگر و تحلیلگری خستگیناپذیر است نمیتواند معنایی داشته باشد.
بنابراین تعریف من از هنر این است:
«هنر رابطهای دو سویه است بین هنرمند و عشاق هنر. مردم عادی، عوام کمسواد و فاقد ذائقه هنری در این میان غریبهاند.»
در ادامهی این مطلب برمیگردیم به کتاب و دیگر هنرهایی که مارسل جوان با آنها مواجه میشود. در جلد دوم یعنی«در سایهی دوشیزگان شکوفا» همهچیز با کشف لابرما، هنرمند والا در تراژدی کلاسیک فرانسوی آغاز میشود؛ با برگوت نویسنده ادامه مییابد و با آشنایی با الستیر نقاش به پایان میرسد. در این میان من به سراغ نقاشی میروم.
لینک دریافت پیدیاف شماره هشتم فصلنامهبینالملليماهگرفتگی/ زمستان ۱۴۰۳:
انتشار فصلنامهبینالملليماهگرفتگی سال دوم/شماره هشتم/زمستان ۱۴۰۳(دريافت فایل پیدیاف)
#فصلنامه_بین_المللی_ماه_گرفتگی
#سال_دوم
#شماره_هشتم
#زمستان_۱۴۰۳
موارد بیشتر
فصلنامۀ ماهگرفتگی سال دوم/ شمارۀ هشتم/زمستان ۱۴۰۳ (اسطوره کاوی در “هزار و یکشب”)
فصلنامۀ ماهگرفتگی سال دوم/ شمارۀ هشتم/زمستان ۱۴۰۳ (داستایفسکی فراتر از جنایت و مکافات)
فصلنامۀ ماهگرفتگی سال دوم/ شمارۀ هشتم/زمستان ۱۴۰۳ (بررسی رمان خشموهیاهو)