خانه‌ی جهانی ماه‌گرفتگان

مجموعه مستقل مردم‌نهاد فرهنگی، ادبی و هنری

نقد و پژوهش‌ منتخب در سایت(یادداشتی بر رمان “آوار” اثر مریم عربی به قلم فاطمه آزادی)

نقد و پژوهش‌ منتخب در سایت

به کوشش دبیر ادبیات داستانی

سودابه استقلال

 

یادداشتی بر رمان “آوار”

نوشته‌ی مریم عربی

✍فاطمه آزادی

تکثیر جهان هنری

«به لطف هنر به جای این‌که تنها یک‌ جهان، یعنی جهان خودمان را ببینیم، شاهد تکثیر آن هستیم.» این جمله‌ی مارسل پروست بیش از هر نکته‌ی دیگری اهمیت و جایگاه جهان هنر و هنرمند را آشکار می‌سازد. در این میان شاید دو ویژگی بیش از سایر ویژگی‌ها شخصیت یک هنرمند را متمایز  از دیگران نشان می‌دهد.

اول، نگاه متفاوت هنرمند به جهان، زندگی، وقایع و اتفاقات جامعه‌ی پیرامون خود است. دوم، زبان مشترک هنر است که خود می‌تواند یک راه ارتباط بین هنرمند و دیگر افراد باشد. اما چرا و چگونه نگاه یک هنرمند با بقیه متفاوت است؟

در پاسخ می‌توان گفت چه هنرمند و چه دیگران آن‌چه را در جهان واقع وجود دارد می‌بینند، نوری که روی یک تکه ابر افتاده، صدای آبی که توی رودخانه جریان دارد، کودکی در حال بازی و لحظه‌های دیگر زندگی، اما هنرمند در نگاهش به هر چیزی مکث می‌کند. اشیا و رنگ‌ها برای او آمیخته با حواسِ پنجگانه‌ و ادارک است. این توجه به حس‌های ریز و جزئی سبب متفاوت دیدن، از دیگران می‌شود. یک نگاه کودکانه، خالص، جدی و در نهایت عاری از هرگونه برداشت و معنا و تفسیر. هنرمند در نگاه به کوچکترین تصویرها مثل یک کودک است. انگار اولین بار  است که هر چیزی را می‌بیند و از دیدن آن سر شوق می‌آید. یک نگاه بکر و نو که هنرمند  تازگی و حس آن را،  در اثر خود به بیننده و مخاطبانش انتقال می‌دهد. این، همان زبان مشترک هنر است.

در رمان آوار که اولین رمان مریم عربی است با وقوع زلزله در منطقه‌ی تفستان (سوزمرگی) نویسنده زمینه‌ای فراهم می‌آورد برای مواجهه‌ی شخصیت‌ها با یکدیگر. همان‌گونه که زلزله خانه و زندگی سوزمرگی‌ها را روی سرشان آوار کرده، اتفاقات گذشته هم بر ذهن و فکر آنها آوار شده است. میترا، مائده و ژیلا خبر زلزله‌ را در یک مهمانی تولد می‌شنوند و از همان‌جا راهی تفستان می‌شوند.

نویسنده در رمان خود سعی کرده گفتمان‌های مختلف را از طریق آوای شخصیت‌های داستان در کنار هم به مخاطب خود نشان دهد. زبان هنری رمان آوار، زبان هم‌نشینی صداهای مختلف است. آوای هورماجد و راتین در کتاب به همان اندازه اهمیت دارد که آوای دیگران. صدای هورماجد و راتین صداهای محوری داستانند که صداهای دیگر حول و حوش آن‌ها شکل می‌گیرد. صداهایی که گاه از نگاه یک دختر جوان به نام میترا است که با پدر خود، (راتین) در جنگ و چالشی درونی است، گاه از نگاه دختری به نام مائده که او هم از جهاتی دیگر با پدر خود در ستیزی طولانی است و حتی صدای پیرمردی که همۀ اهالی روستایش را از دست داده.

راتین و هورماجد هر کدام به شکلی متفاوت از هم به تفتستان عشق می‌ورزند و دل‌شان برای تکه‌تکه‌ی این سرزمین می‌تپد. همین نگاه متفاوت، آن‌ها را در مقابل هم قرار می‌دهد. راتین هنرمند نقاشی است که طبیعت تفستان عامل محرک و شکل‌گیری ذهن اوست و هیچ‌جای دیگر جز سوزمرگی نمی‌تواند ایده‌ای پیدا کند و اثرش را روی بوم خلق کند.

راتین متولد سوزمرگی نیست و به واسطه شغل پدرش (اوستا بهمن‌یار گچکار)  به تفستان آمده و همان‌جا هم ماندگار شده‌است. راتین با سوفی که دختری از خطه‌ی شمال است ازدواج می‌کند و پایه‌ی خانه و زندگی و شغلش را در تفستان  بنا می‌کند.

تفستانی‌ها غریبه پسند نیستند. جاده‌ی فرعی زده‌اند تا پای مسافرها به شهرشان باز نشود. راتین و خانواده‌اش در نگاه هورماجد و مردم تفستان غریبه‌هایی هستند که جایی در بین اهالی ندارند. خانواده‌ی راتین تلاش می‌کنند با برگزاری  مراسم‌ سنتی و مذهبی راه مهر و دوستی با تفستانی‌ها را باز کنند اما هر بار  با واکنش سرد آن‌ها به در بسته می‌خورند.

آنچه راتین در تفستان می‌بیند زیبایی است و لذت دیدن زمین‌های ترک‌خورده‌ی کویر، تابش نور روی کپرها و آسمان آبی و کشیدن همه‌ی این تصویرها روی بوم با رنگ و قلم‌مو.  لحظه‌های خلق طبیعت تفستان برای راتین تبدیل به عیشی مدام می‌شود. اگرچه رفتار ناخوشایند سوزمرگی‌ها را هم با سوفی، خانم‌جان و میترا می‌بیند، اما با نگاه متفاوت خود می‌تواند آنها را همانگونه که هستند، بپذیرد. او آگاه است که انسان مانند طبیعت در برابر زمان  وجه پایداری ندارد و تغییر و تحول را جزو ذات بشر و جهان می‌بیند. با این دید تمام وقت و توانش را برای کشیدن نقاشی و خلق جهان‌هایی بر بوم و آموزش به شاگردانش می‌گذارد. ورود هنرجوهای غریبه به تفستان برخلاف راه و روش هورماجد است، اما راتین آموزش و یادگیری هنر را یکی از کارهای اصلی یک هنرمند می‌پندارد و این مسیر را با همه‌ی سنگ‌اندازی‌ها ادامه می‌دهد.

هورماجد در صدد است تفستان را به یک بهشت تبدیل کند. او که بهشت خود را در جوانی در دوتار شکسته‌اش در نمکزار دفن کرده، می‌خواهد شوره‌زار تفستان را برای اهالی آنجا، آنها که از ابتدا به این زمین تعلق داشته‌اند، به دشتی زیبا و امن تبدیل کند. بهشتی که در آن به روی همه باز نیست و غریبه‌ها در آن جایی ندارند. او می‌خواهد سوزمرگی را برای اهالی آن حفظ کند.

راتین مردم را مثل جنگل می‌بیند که اگر آدم‌های جورواجور نباشند جنگل هم وجود ندارد و این قشنگی کویر است. حتی پس از زلزله و‌ ویرانی به میترا می‌گوید: «آدم‌ها که برگردن زندگی هم برمی‌گرده. ما همیشه از تنهایی‌مون مقابل این طبیعت ترسیدیم.»

میترا آنچه می‌بیند جهنمی است سوزان با آدم‌هایی که رفتاری خصمانه‌ با او و خانواده‌اش دارند. او مثل پدرش فکر نمی‌کند. همین تفاوت نگاه باعث چالش بین راتین و میترا شده که رابطه‌ی آن‌ها را سرد و قطع کرده‌است.

هور ماجد نمی‌داند ساختن بهشت بدون شنیدن صداهای مختلف و بدون پذیرش جهان‌های متفاوت، امری ناشدنی است. کسی مثل رسول، پسری که از گوشت و پوست و ‌خون هورماجد است، رفتار پدر را تاب نمی‌آورد و راه خودش را در راه دیگری جستجو می‌کند. رسول اهل کتاب است، اهل ادبیات و جهان را در بین کلمات کتاب‌ها می‌جوید. کسی دیگر مثل حامد، برادرزاده‌ی هور ماجد، پنهان از خانوده‌اش، راه نقاشی و هنر را در پیش می‌گیرد.   هنر و ادبیات قادر به زنده نگه داشتن حس زندگی در درون خود است و خواه‌‌ناخواه می‌تواند این حس را با خلق اثر به دیگران هم انتقال دهد. شاید بی‌راه نباشد که هنر هنرمند را مانند رودخانه‌ای تصور کنیم که آب در آن جاری است. هرکس از کنار آن رد می‌شود، یک حس مشترک، تازه و نو را از حرکت و صدای آب و آن‌چه پیرامون رودخانه است می‌گیرد. جمله‌ی سوزمرگی‌ها زمانی‌ که راتین را از زیر آوار بیرون می‌آوردند، نشان دهنده‌ی همین امر است: «اینها همون دست‌هاییه که از کپرهای ما نقش کشیده.» همه‌ی نقاشی‌های راتین رنگ کاهی کویر را دارد، تنها رنگی که نور و خاک را با هم دارد.

وقوع زلزله فرصت مغتنمی است برای شخصیت‌های داستان تا به صداهای یکدیگر گوش دهند و سایه‌ی گذشته را از روی اتفاقات سال‌های قبل بردارند. آن‌ها مرگ را جلو روی خودشان دیده‌اند و به کوتاهی زندگی پی برده‌اند. در چنین موقعیتی که سوزمرگی‌ها باید تکه‌تکه‌ی خاطرات خود و عزیزان‌شان را از زیز خاک دربیاورند، آنچه در یاد و ذهن‌شان نقش می‌بندد، نقاشی‌هایی است که راتین کشیده‌است. آثاری که او در لحظه‌های دریافت حس شخصی خویش از تفستان به تصویر کشیده، عامل محرک برای ادامه‌ی زندگی مردم تفستان است.

آنچه هورماجد و راتین را کنار هم می‌نشاند و آوایشان را کنار هم می‌نشاند، بدون این که یکی بر دیگری ارجحیت یابد، آوای دوتار است، آوای هنر، آوای موسیقی. همان دوتاری که در کودکی آنها را در کلبۀ کاهگلی‌ای در گوشۀ نمکزار  پای مشق عشق بخشی پیر مقیما مراد می‌نشاند. تنها کلبۀ نمکزار که همیشه در آن باز بود حتی وقتی مقیما مراد به کوه سرخ می‌رفت. کلبه‌ای که در آن غروب، روزی که زلزله میترا را به آنجا برگرداند، میترا را به پدر نزدیک می‌کند.

هنر تنها گزینه‌ی پیش روی انسان است در برابر زندگی پر از رنج و ملال که اندکی ذوق، لطافت، نشاط و سرخوشی به همراه می‌آورد. نگاهی که سرشار از حس همدلی و همراهی جهان و آدمی و تجدید زندگی است. خواننده در پایان این کتاب شاهد جوانه زدن این حس و عشق در هورماجد و میترا و دیگران است. عشق هورماجد به مردم تفستان در چنین شرایطی آشکار می‌گردد. عشقی که او را جلو انداخته تا هر کاری می‌تواند برای مردم انجام دهد. این عشق دیگر هیچ‌کدام از نشانه‌های نگاه پیشین هورماجد را ندارد و سرشار از حسی تازه و نگاهی نو به جهان و بشر است.

این رخدادها در رمان آوار ماهیت غیر کلامی هنر را که عشق به جهان، زندگی و انسان است، به مخاطب نشان می‌دهد. هنرمند از چنین دریچه‌ای خاص برای دیدن، قادر است ذوق و حس را در انسان زنده نگه دارد. سبک ‌بیان هنری متمایز و صادقانه‌ی فرم این رمان، رابطه‌ای بی‌مانع با دنیا برقرار می‌سازد که بدون قضاوت و به لطف تخیل، کوچکترین چیزها را هم زیبا می‌کند و به کلمه‌ی زیبا تعریفی متفاوت می‌بخشد که این ویژگی از زبان غنایی هنر نشأت گرفته‌است.

این‌گونه است که هنرمند قادر به ساختن جهانی متفاوت است که نور و فروغ آن  همواره روشن و جاودان است. حتی اگر قرن‌ها از ساخت جهان خاص آن اثر گذاشته باشد، باز هم می‌تواند با مخاطب خود یک حس مشترک برقرار سازد و خواننده را به شناخت و درک پیوند زندگی و هنر برساند. این کشف برابر است با لحظه‌های درک زندگی و زمان کوتاهی که انسان در اختیار دارد. این همان کاری است که نویسنده‌ی رمان آوار در کتابش سعی کرده‌است به خواننده‌ی خود از طریق فرم روایی چندصدایی نشان دهد.

 

لینک ارتباط با‌ دبیر داستان جهت ارسال آثار:

https://t.me/s54_est

 

#جستار

#فاطمه_آزادی

#مریم_عربی

#رمان_آوار

#سودابه_استقلال

#نقد_و_پژوهش_های_منتخب_در_سایت

#خانه_جهانی_ماه_گرفتگان

#فصلنامه_مطالعاتی_انتقادی_ماه_گرفتگی