خانه‌ی جهانی ماه‌گرفتگان

مجموعه مستقل مردم‌نهاد فرهنگی، ادبی و هنری

دوشنبه‌ها با داستان (داستان کوتاه “جفت‌گیری مدرن” به قلم سارا عبدلی)

دوشنبه‌ها با داستان

داستان‌های منتخب

به کوشش دبیر داستان سودابه استقلال

 

داستان کوتاه “جفت‌گیری مدرن”

✍سارا عبدلی

روی مبل همیشگی‌ام نشسته‌ام. دسته‌ی سمت چپ مبل یک سوراخ دارد. البته از روز اول سوراخ نبود فقط یک در رفتگی ساده و پیش پا افتاده بود اما خوب که به آن نگاه کردم فهمیدم که لیاقتش بیشتر از این است که فقط در حد یک در رفتگی بماند. باید به رشدش کمک می‌کردم. این مسئولیت را به انگشت سبابه‌ام  سپردم مثلا موقع تلفن صحبت کردن یا فیلم دیدن یکی در میان با در رفتگی بازی کند. بعد از شش ماه و چهار روز تبدیل به یک سوراخ بزرگ شد. سوراخی فاخر … حالا دیگر قابلیت این را دارد که نقشی در میان اثاثیه خانه ایفا کند و از اهمیتی بالا برخوردار باشد در حد یخچال یا دمپایی توالت. مثلا در روزهای سرد زمستان می‌تواند انگشت یخ کرده‌ات را گرم کند تابستان‌ها هم اگر زیر بغلت را خاراندی یا دستت را در دماغت کردی جای مناسبی‌ست برای پنهان کردن اشغال‌ها و دستاورد‌های ریز از کاوش درون دماغ.

می‌دانی لیاقت داشتن و حائز اهمیت بودن خیلی مهم است این جمله را بارها از او شنیده‌ام مخصوصا بعد از هر باری که با رفتارم ناامیدش می‌کردم. شاید اگر نافم را سوراخ می‌کردم یا ده سانت به قد موهایم اضافه می‌کردم زن لایقی برایش می‌شدم.

بچه که بودم از حفره و سوراخ خوشم می‌آمد. ظهرهای تابستان که همه خواب بودند روی دیوارها دنبال خانه‌ی موریانه‌ها می‌گشتم آن‌ها سوراخ درست‌کن‌های حرفه‌ای بودند. بدون این که کسی شک کند گروهی تصمیم می‌گرفتند دیواری را تبدیل به حفرهای کوچک و بزرگ کنند شبیه عکس رادیولوژی تراکم استخوان من هم گوشم را روی دیوار می‌گذاشتم و به صدای خرت خرتشان در حال جویدن دیوار گوش می‌کردم و به خودم می‌گفتم دختر!!!!! تو لیاقت آن را داری که نگهبان موریانه‌ها باشی…

سوراخ‌ها در هر خانه‌ای می‌توانند نقش‌های مختلفی بازی کنند این روزها به نظرم سوراخ‌های تلفن بسیار پیشرفته شده‌اند چند حفره دایره وار بالای سطح گوشی برای این که بتوانیم صدای آن سوی خط را بشنویم و چند حفره دایره وار دیگر پایین گوشی برای این که صدای خودمان را به گوش طرف دیگر برسانیم. احتمالا سازنده تلفن عمدا حفره‌ها را به صورت دایره طراحی کرده است مثلا اگر به شکل لوزی یا مثلث بود صدای یک آه ممتد را نمی‌توانست به خوبی منتقل کند. این را تازه کشف کردم. دقیقا ساعت هفت و پنج دقیقه عصر وقتی چاییم را با نبات جدید با طعم به لیمو که خریده بودم توی لیوان دسته دار ریختم … زنگ زد و گفت ساعت هشت برای بردن لباس‌هایش می‌اید گفتم باشد بیا و چایم را سر کشیدم دهانم سوخت. پرسید ناراحتی ؟ گفتم نه طعم نبات با به لیمو را دوست ندارم… چیزی نگفت و تلفن را قطع کرد. این تلفن را تازه خریده‌ام سوراخ‌هایش هنوز از باقیمانده‌ی پرش تف‌های ناگهانی هنگام حرف زدن پر نشده برای همین صدا را بهتر منتقل می‌کند احتمالا برای همین او فکر کرد که از رفتنش آه کشیدم…

پنجاه دقیقه وقت داشتم تا لباس هایش را جمع کنم  لیوانم را روی میز کنار صندلی گذاشتم  و انگشتم را توی سوراخ صندلی کردم و گفتم تو لیاقت داری و حائز اهمیتی…

به سمت اتاقش رفتم از اخرین باری که پتو و بالشش را از روی کاناپه جمع کردم و توی کمدش گذاشتم توی این اتاق نیامده بودم بیشتر بوی او را می‌دهد تا من. بویی شبیه به لیموی حل شده در چای دم نکشیده‌ی یک عصر زمستانی…

گفت لباس‌هایش را می‌خواهد ببرد. مجموعه‌ای از پیراهن‌های سفید با یقه‌های مختلف … یقه انگلیسی، یقه آرشال که اصلا مردانه نیست و چهره لوسی به او می‌دهد، یقه خرگوشی برای نشان دادن میزان پشم‌های سینه، یقه دیپلمات برای مواقعی که لازم است موجه به نظر بیاید و…

اولین باری که دیدمش لباسش سفید بود با یقه‌ی دیپلمات روبه‌رویم نشست وسط یک کافه نچندان شیک وسط شهر… دستش را بالا برد تا موهای کم پشتش را صاف کند. یک سوراخ دقیقا زیر بغل سمت راستش بود اما نه آنقدر کوچک که دیده نشود و نه آنقدر بزرگ که نیاز به کوک زدن داشته باشد. تمام مدتی که سعی می‌کرد تا با حرف زدنش مرا جلب  کند و جفت گیری به سبک مدرن و متمدنانه را انجام دهد، نگاه من به سوراخ زیر بغلش بود  او از لیاقت‌هایش و شرایط کاریش می‌گفت  و من به این فکر می‌کردم که احتمالا کمدش موریانه دارد و این سوراخ جای یک گاز هوس انگیز یک زوج موریانه تازه وصلت کرده است یا این که لباسش را از دست دوم فروشی خریده است یا شاید هم وقتی بعد از این که صورتش را باتیغ اصلاح کرد و با عجله برای مقدمات جفت گیری حاضر شده لحظه‌ی اخر  نخی سمج   از زیر دوخت لباسش بیرون زد… اول سعی کرده با دندانش از شر نخ خلاص شود اما نخ زیرک‌تر از آن بود که با خیسی آب دهان و تیزی دندان نیش کنده شود پس تصمیم گرفته است که هویت خودش را حفظ کند  و زیر بغل خواستار جفت گیری مدرن بماند او هم با خودش فکر کرده کسی که زیر بغل من را نمی‌بیند.

اما من دیدم …

من از کودکی عاشق سوراخ و حفره بودم. اگر قول می‌داد که همیشه زیر بغلش سوراخ باشد می‌توانست برای من جذاب باشد از طرفی دیگر می‌توانستم عصرها قبل از آمدنش به خانه روی صندلی بنشینم یک پایم را روی پای دیگر بیندازم سوزن و نخ را از سبدی که رویش نوشته است” ابزار برای تعمیرات ” بردارم آب دهانم را به نخ بکشم تا صاف و مرتب بایستد و من با دقت نخ را وارد سوراخ انتهای سوزن کنم و در اخر قد نخ را اندازه بزنم و با دندانم جدایش کنم یک گره‌ی کور بزنم و در حالی که آواز می‌خوانم زیر بغلش را کوک بزنم…  تصویری جذاب  از یک زن لایق و خانه دار…

اما از اخرین باری که سوراخ های لباس سفید یقه خرگوشیش را با نخ سیاه دوختم سبد” ابزار برای تعمیرات “را از دستم گرفت و گفت:” تو اصلا لیاقت نداری که حتی لباس های مرا بدوزی…”

 از آن روز باورم شد که احتمالا کور رنگی دارم و فرق بین رنگ سیاه و سفید را به خوبی نمی‌توانم تشخیص بدهم.

ساعت هشت شد. لباس‌هایش را برد پنجره اتاقش را باز می‌گذارم تا  هوا عوض شود. بوی به لیمو را دوست ندارم نبات‌هایی که تازه خریدم هم همین طعم را می‌دهد. فردا توی بشقاب همسایه بالایی که سه روز پیش برایم شیرینی عروسی دخترش را آورده بود می‌گذارم نباید ظرفش را خالی پس بفرستم خالی بودن شبیه به یک سوراخ و حفره است همه که مثل من از سوراخ خوششان نمی‌آید…

لینک ارتباط با‌ دبیر داستان جهت ارسال آثار:

https://t.me/s54_est

#داستان_کوتاه

#جفت‌گیری_مدرن

#سارا_عبدلی

#سودابه_استقلال

#داستان_‌های_منتخب_در_سایت

#فصلنامه_مطالعاتی_انتقادی_ماه‌گرفتگی