خانه‌ی جهانی ماه‌گرفتگان

مجموعه مستقل مردم‌نهاد فرهنگی، ادبی و هنری

دوشنبه‌ها با داستان (داستان کوتاه “از ریشه تا آغاز” به قلم پرنیان محتشم)

دوشنبه‌ها با داستان

داستان‌های منتخب
به کوشش دبیر داستان سودابه استقلال

داستان کوتاه “از ریشه تا آغاز”
✍پرنیان محتشم

 

توی بغلت خواب بودم که یکی شیشه‌ها را می‌شکست و در ابعاد ریزریز مثل برف روی سرمان می‌ریخت، چشم‌ها را بسته و صورتم را بین دست‌ها گرفته بودم و می‌ترسیدم، به خودم که آمدم دیدم تا کمر توی شیشه خورده‌هاییم، گفتم بیا فرار کنیم تا زیر این‌ها دفن نشده‌ایم؛ این بدترین مرگ دنیاست!

و خلاصه نمی‌دانم چطور فرار کردیم و دوباره توی بغلت خواب بودم که…

تلفن زنگ خورد و گفتند: پس چرا نمی‌ایی!؟

10 صبح دفتر قرار داشتم و در این کابوس لعنتی خواب مانده بودم!

الان هم دارم هول هولکی با یک دست می‌نویسم و با یک دست مداد می‌کشم توی چشم‌های پف کرده‌ی خواب آلودم و با یک دست بیسکوییت گاز می‌زنم و…

ای بابا این که شد سه تا دست!

خب آخری را الکی گفتم…

خیال کردم هنوز نگرانِ یک چیزی خوردن‌های منی!…

با همان دو تا دست اولی فعلا درگیرم و دارم می‌روم…

حوصله‌ی آدم‌ها را ندارم!

حوصله‌ی آدم‌های پوشالی و فیلم‌های پوشالی و دفترهای پوشالی را ندارم و بدتر از همه اینکه حوصله‌ی آدم‌هایی که خیال می‌کنند ما با هستیم را نداریم! یعنی نه که نباشیم‌ها، معلوم است که هستیم!

اما حوصله‌ی آدم‌هایی که خیال می‌کنند امروز صبح تو از خواب بیدارم کرده‌ای و با لبخند و سلام و مهربانی‌ات روانه ام کرده‌ای را ندارم!

من لبخند و سلام و مهربانی‌ات را کم دارم امروز!

و تا “تو”، بله همین توی بدمصبِ خردادی لعنتی از خواب بیدار نشوی و نگویی “عزیزم صبح به خیر” حوصله‌ی آدم ها و خودم و هیچ چیز را ندارم!

ببین بیا یک فرضی بکنیم: هر آدم غریبه و معمولی و جدیدی که بست بنشیند تا دانه، دانه دانه، تمام مطالب کذایی فیسبوک و اینستا را لایک کند، شاید یک مرضی‌اش بشود و شاید هم یک مرضی‌اش نشود. یعنی حساب  شایدهاست، که می‌تواند کم یا زیاد باشد!

اما اگر آن فرد کسی باشد که دوستش داری حساب شایدها نیست، دیگر حتما یک مرضی‌اش می شود! باور کن معادله ی ساده‌ای‌ست!

برای شک داشتن به همه‌ی آدم‌های دنیا به ذهن بدبین نیاز است اما برای شک کردن به مورد دوم هر آدم خوش‌بینی هم دیوانه می‌شود و دلش می‌خواهد با سر برود توی دیوار! با این همه من اشتباه کردم که نازک‌تر از گل اگر به کسی گفتم، بی‌خیال دیگر…

بی‌خیالِ اصلا فیسبوک و اینستا و تلگرام و…

آدم‌ها و همه و همه را بی‌خیال!…

بیا ایده‌آلیست شویم و دنیا را با کلنگ بریزیم پایین و از نو بسازیم!

از ریشه، از پی، از آغاز…

تعهدنامه‌ی بی اعتبارمان به من آرامش خاطر نمی دهد، اینجا که هلند نیست!

اینکه تو امضا کنی که اصلا نمی‌خواهم تا ابد با کسی باشم که نشد کار!

بیا تعهدنامه تنظیم کنیم

که به هم اعتماد کنیم و بیخیال این شک‌ها، کابوس‌ها، شیشه خورده‌ها، پسوردها، مسیج‌های قدیمی!

آدم‌ها، و زمین و زمان و غیره و ذلک شویم…

تاوان نقطه‌ضعف‌های تو را من نباید بدهم اما من باید کمک کنم که کمرنگ‌تر و کمرنگ‌تر شوند…

نه!؟ و تو می‌دانی که می‌توانم کمک کنم اگر تو هم بتوانی که کمک کنی که بتوانم کمک کنم!! می‌آیی کمک!؟…

چقدر خوابم می‌آید…

بیدار شدی بگو “عزیزم صبح به خیر”!

راستی محض تنوع و اطلاع یک چیز بی ربط بگویم؟

تو می‌دانستی احتمالات 50/50 بدترین، وحشتناک‌ترین، و استرس‌زاترین احتمالاتِ جهان‌اند!؟

مثلا در احتمالاتِ 99/1 یک بارقه‌ی امیدِ کم سویی هست، اما در احتمال 50/50 به جز استرس هیچ چیز دیگری نیست!…

این بحث‌های تکراری و نخ‌نما را بریز دور، ما بزرگ‌تر از آنیم که چپ و راست زیر حرف‌های جدی‌مان بزنیم!

عزیزم پشتت را از تکیه‌ام، تکیه‌ام را از پشتت نگیر!

ببین من و این طوفان‌ها، منِ این فکرها، منِ این روزها، من و هرچیزی که دارم، به تو دست انداخته‌ام و به تو دل داده‌ام؛ دست و دلم را به طوفان‌ها و فکرها و روزها نسپار!…

عزیزم صبح به خیر…

 

 

لینک ارتباط با‌ دبیر داستان جهت ارسال آثار:
https://t.me/s54_est

#داستان_کوتاه
#از_ریشه_تا_آغاز
#پرنیان_محتشم
#سودابه_استقلال
#داستان_‌های_منتخب_در_سایت
#فصلنامه_مطالعاتی_انتقادی_ماه‌گرفتگی