فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی
سال دوم/ شمارۀ هفتم/پاییز ۱۴۰۳
مطالعات تخصصی نقد و پژوهش شعر
نگاهی به شعر محمد مختاری
✍️فخرالدین سعیدی
غریبهگردانی و هنجارگریزی یکی از شاخصههای پررنگ شعر امروز ایران است و به معنای عدول یا فراروی و در کل انحراف از قواعد حاکم بر زبان هنجار است که موجب برجستهسازی در اثر هنری است. لیچ هم معتقد است برجستهسازی از دو طریق انجام میشود که یکی از آنها هنجارگریزی و دیگری قاعدهافزایی است.
«هنجارگریزی که شامل انواعِ واژگانی، زبانی، نحوی، معنایی، نوشتاری، سبکی، آوایی و گویشی و حوزه بدیع معنوی است و شعر میسازد و قاعدهافزایی که در حوزه بدیع لفظی است و نظم میسازد.» (رک. صفوی، 1373: 43) و در شعر محمد مختاری، هم شاهد این برجستهسازی خصوصاً غریبهگردانی و هنجارگریزی معنایی و هنجارگریزی زبانی هستیم که در غریبهگردانیهای زبانی با دست بردن در نحو و استفاده التقاطی از ریتم و در آشناییزدایی معنایی با استخدام و ترکیب کلمات و مضامینی غریب که حاصل خودآگاهی او و رخدادهای سیاسی اجتماعی زمانهی اوست، سعی در عمق دادن به شعر خود دارد و این ریشه در صور خیال شاعر دارد و از طریق جاندارپنداری یا تجریدپنداری و یا تجسمپنداری و یا سیالپنداری در شعرش چهره مینمایاند.
اصولاً در روایتهای شعری با دو رویکرد دلالتی یا رویکردی تصویری روبهروییم و در شعر محمد مختاری بیشتر با رویکردی دلالتی مواجهیم؛ یعنی انتقال از خصلتهای دلالتی زبان دور نمیشود. شیء یا عین را به نزدیک مخاطب نمیآورد، بلکه به آن اشاره میکند.
«رویآورد دلالتی به شیء اشاره میکند، درحالیکه رویآورد تصویری شیء را به نزدیکی من میآورد. رویآورد دلالتی به یک عین بهطور آنی و بهیکباره بهعنوان یک کل روی میآورد و حال آنکه رویآورد تصویری عین را از یک چشمانداز یا در یک لحظه خاص، با جنبههای ویژهای که مورد تأکید قرار گرفتهاند اهدا میکند به دیگر سخن رویآورد تصویری انضمامی و رویآورد دلالتی انتزاعی است.» (ساکالوفسکی،160:1388)
در شعر مختاری خصوصاً شعرهای دهه پنجاه تا اواسط دهه شصت او، غالباً وصف از تصویر جلوتر است و شعرش با زبان اتفاق میافتد نه در زبان؛ اما هرچه به پایان شاعریاش نزدیکتر میشود. زبان او بَعد میگیرد و از تصویر سرشارتر و مضامین راه یافته به شعرش عمیقتر است و در این سازوکار دوگونه تصویر ارائه میکند، یا با دست به گردن کردن و مجاور نشانی کلمه ترکیب تصویری میسازد و یا با گزارههای کلامی تصویری سینمایی ارائه مینماید،
«نگاهی میتاباند
بر پرزهای سبز نگاه
و دست میگشاید و انگشتش را مینشاند
همچون جوانهای بر انگشتم» (همان،398)
«که نگاه را منظرهای میبیند با پرزهای سبز یا تشبیه بکر و تازه انگشت به جوانه گندم
میبینمش که میآید
میایستد کنار جدول خاکگرفته
تا بگذرد نگاهی میگرداند
در انگشتان برهنهام
و دست میگشاید و
برگی زرد بیرون میآورد از جیبش» (همان،399)
که شعر نمایش است و میشود گفت یک نما یا شات سینمایی است که تصویر از پس پشت کلام به ذهن تابانده میشود
گاهی هم در شعر تصویری سورئال ارائه میکند:
«دست میگشاید
تکهای سایه بر میدارد
میگذارد در جیبش» (همان،398)
یا
«مرگ آنچنان به سایهات آمیخته است
که روشنایی صد آفتاب از رگانت» (همان،164)
او در نمایش بیانی خود از بهکارگیری کلماتی که بار آرکائیکی یا اسطورهای و کهنالگویی دارند ابایی ندارد. کلماتی چون «هماره» «سیمرغ» «صیحه» «البرز» «خرقه» «باستان»
«در گردش هماره
بر صیدهای زخمی میتابد
این خرقه هماره وحشت را
که بر تن دارم
سیمرغی از نشیمن البرزگر نیستید» (همان،81)
گاه دلالتهای استعاری وی علاوهبر وجه استعاری، کارکردی نمادین نیز دارند؛ مثل کارکرد سیمرغ و جغد در بند زیر
«سیمرغی از نشیمن البرزگر نیستید
و صیحهای نمی زنید
جغدی در این میانه به پاسخ نشسته است» (همان،81)
در رفتارهای زبانی و بیانی خود گاه کلاسیکی عمل میکند. مثلاً ترکیبهای تشبهی بسیاری میسازد که گاه حسی به حسیاند و گاه حسی به عقلی مثل «کاج ایستاده چون کتلی در عزا» و «ناقه اوهام» در
«پشت درخت بیبرگ که خرمالوهایش هنوز میتابد.
کاج ایستاده چون کتلی در عزا
با کلهها و گودیهای سیاه» (همان،363)
«اگر دوباره بیاید
به چشمهایش نفرین میفرستد
و ناقه اوهامش را در نیمهراه نفرت
پی میکند» (همان،25)
مختاری در زبان اگرچه اهل وصف است و زیادهنویسی میکند؛ اما بیهودهنویس نیست. او به فربه کردن زبان شعر نمیاندیشد. او تمام قد به فکر محتوا و اندیشهورزی در شعر است نه زبانورزی و در سویه بیرونی با دست بردن در نحو کلام به موسیقی و ریتمی در سخنش جان میدهد که التقاطی است.
«آهو دلی که بر لبه پرتگاه میرسد
با خصمی از قفایش
اینک پل صراط که بر این مغاک
تشویش سالهایت را میخواند
آن: فوجی از پرنده که در سینه افق
وین: خیلی از خزنده که در کام خاک
تا نافه صبوریت
صحرایی از بطالت و تنهایی را میپیمود…..» (همان،84)
گاه شاهد فعلسازیهای بیقاعده او در حوزه زبان نیز هستیم؛ مثل «میترنجد» «این که گذر میکند به دایره سنگ
بر سر خواب جهان آمده است»
ور نفسی باز ایستد
در نفس شهر میترنجد» (همان،34)
پس با در نظر گرفتن تمام دوران شاعریاش میتوان گفت مختاری شاعری بینابین است که هم به ریخت شعر توجه دارد هم به درونه شعر؛ امّا آنچه پر واضح است و در شعر او پر رنگ و خوب بهچشم میآید سویهی انتقادی شعر اوست و نگاهی که شاعر به کنشها و تنشهای اجتماعی- سیاسی دارد. حتّی در لیریک سراییاش غنا تنها و رها شده نیست؛ بلکه با چاشنی اجتماع و سیاست در زبانی انتقادی نمود مییابد.
«نزدیک شو اگرچه مدارت ممنوع است
میشنوم طنین تنت میآید از ته ظلمت
و تارهای تنم را متأثر میکند
شاید صدا دوباره به مفهومش بازگردد
شاید همین حوالی جایی
در حلقهی نگاهت قرار بگیرم
چیزی به صبح نمانده است
و آخرین فرصت با نامت در گلویم میتابد.
ماه شکسته صفحهی مهتاب را ناموزون میگرداند
و تاب میخورد حلقهی طناب بر چوبهی بلند
که صبحگاه شاید باز رخسار روز را در آن قاب بگیرند» (همان،515)
به گاه سیاسینویسی هم دچار شعارزدگی نمیشود؛ بلکه از درد مینویسد و از کوه اندوه سنگ بر میچیند. شعری که آکنده از درد و رنج اجتماعی است و همین دردها و و رخدادهای سیاسی و اجتماعی باورهای او را ساخته و پرداخته کرده تا در شعرش نمود عینی داشته باشند. بهنوعی شاهد یک نوع مدرنسرایی در مضامین اجتماعی – سیاسی در شعرهای او هستیم. بدون شک وجه برجسته شعر مختاری خطوط اندیشگی اوست که در تمام مسیر با کلام و شعر شاعر حرکت دارد و شاعر بهعنوان یک متفکر و نه شاعر تکیه به من سخنگو و سوژه همهچیزدان، شعر را روایت میکند و اسماعیل خویی دراینباره میگوید که: امیدوارم مختاری بداند؛ «خودآگاهی در شعر جوانمرگی میآورد.» (خویی، ص7،1371)
«چه فرق میکرد زندانی در چشمانداز باشد یا دانشگاه
اگرکه رؤیا تنها احتلامی بود بازیگوشانه
تشنج پوستم را که میشنوم، سوزن سوزن که میشود کف پا،
علامت این است که چیزی خراب میشود
دمی که یک کلمه هم زیادی است،
درخت و سنگ و سار و سنگسار و دار،
سایه دستی است که میپندارد دنیا را باید از چیزهایی پاک کرد.
سر چهارراه صدایی درشت میپرسد:
ویدئو مخربتر است یا بمب اتم؟
مسیح هم که بیاید انگار صلیبش را باید حراج کند.
سگی که میافتاد در نمکزار و این نمک که خود افتاده است.
خلاف رأی اولوالالباب نیست
که ماه رنگ عوض کرده باشد
یا شب مثل آزادی زنگ زند» (همان،535-537)
مختاری به «آنِ» شاعرانه معتقد نیست و وقعی به شهود شعری نمیگذارد و معتقد است «هنگام سرایش، یک زمان ناگزیر و متناسب با انباشت درون است. بسته به ایجاب و ضرورت سرایش گسترش مییابد. هر فعل و انفعالی که در ذهن و زبان رخ میدهد، در همین هنگام بروز میکند. هر پیچشی که زبان پیدا کند، در همین هنگام از پیچش درون راه میجوید. هم به شهادت شعرهای بلند شاعران بزرگ و هم به تأکید بعضی از معاصران ملّی و جهانی، دوران ما به اعتباری دوران شعر بلند است. یا میتوان گفت شعر بلند به اعتباری کارکرد دوران ماست. امّا بهرغم این واقعیت، بعضیها نخواستهاند یا نتوانستهاند رازِ سرایش شعرهای بلند را دریابند. پس تصوّر میکنند که شعر بلند الزاماً شعری است که ارادهگرایانه سروده میشود. نه شعر از دیگر هنرها از لحاظ روند خلاقیت جداست، و نه آثار هنری دیگر، تماماً در یک نشست لحظهای پدید آمده است. نقاشی، فیلم، داستان و… هم حاصل فرافکنی انباشتِ درون در هنگام خلق اثر است.
ارادهای اگر در روند خلق این آثار هنری متصوّر باشد، در همان کمک به تحقّق شکل کاملشده درون است. (مجموعه اشعار، صص 474 – 467) گاهی در بیان شعری او شاهد یک سودایی خاصی هستیم؛ مثلاً مضامین و مفاهیم دور از همی را کنار هم نهاده و آنها را دست به گردن میکند تا در یک فضای غریب و متناقضی شعر اتفاق بیفتد و همین سودایی و شورانگیزی در بیان است که بهعنوان البسهای یا شاید آرایهای شعری وجهی شعورمند به شعرش میبخشد.
این حنجره مقاومتی معین دارد و گاه چون اکنون هوار میکشد و چنگ میزند در زبان عریان و متورم میشود تارهاش و میترکد و میپاشد بر این آینه که بندبند انگشتانمان در شکستنش سهیم بوده است.
تکهتکهی دیدار، در تکههای عصب، در تکههای غریو، در تکههای تاریک، در تراشههای پراکنده در شکاف اعماق.
آن گل که پرچمهایش را در باد افشانده است و کاسبرگش چون دهانی افشان، به واژههای پریشان گلبرگهایش را میپراکند
و این ستارهها و صندلیهای معلق که با اشارهی شمشیرهای کهنه، هنوز تاب میخورند.
و دارها که بر اقیانوس روانند، و خاک که ذات خود را بر باد یافته است و ما که ماندهایم و همینجا ماندهایم و همینجا میمانیم و سرهامان روی صندلیها تاب میآورد و گیسوانمان آتشی در اقیانوس میزند که در ﺗﻸﻟﺆﺵ اعماق زمین بدرخشد، بدرخشد در خواب، بدرخشد در بیداری، بدرخشد در وهم، بدرخشد در ضمیری که نمیتواند ندرخشد، همچنان که میدرخشد آن روشنای بلند که روان است، روان بوده است، روان خواهد بود.
شعری که چکهچکه فرو باریده است، فرو میبارد و آبها و طوفانها را برانگیخته است و برمیانگیزد و آبها و طوفانها را آرام کرده است و آرام میکند و ما که گیسو گیسو به راه افتادهایم و به راه میافتیم و زندانها که به راه افتادهاند و به راه میافتند و دارها که به راه افتاده اند و به راه می افتند و ویرانه ها و آبادی ها که به راه می افتند و چکه ها که دوباره بخار شده ست و چکه ها که دوباره فرو باریده است و میبارد و میبارد تا این نیمه از صراحت خود، در ایمان شقهشقه بنگرد و تکههای ناصافش را به هم بچسباند که تنظیم این شکستگی تمام عمر وقت گرفته است و سایه روشن شک و یقین و ابهام و وضوحش، توان بردباری را فرسوده است» (همان،455-656)
نکته آخری را که باید به آن اشاره کنم مرگ آگاهی شاعر است که در شعر شعرای دیگری هم نمود یافته؛ مثلاً در شعر فروغ فرخزاد آنجا که میسراید: «و این منم زنی تنها / در آستانه فصلی سرد/ در ابتدای درک هستی آلوده زمین/ و یأس ساده و غمناک آسمان/ و ناتوانی این دستهای سیمانی / زمان گذشت/ زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت / چهار بار نواخت….» (مجموعه اشعار:1380،301) انگار مرگ خویش و طریقه مرگ خویش و طبیعی نبودن آن را به خواب دیده بود یا بعد از مرگ خویش این شعر را سروده است.
«دستی به نیمهتن خود میکشم
چشمهایم را میمالم
اندامم را به دشواری به یاد میآورم
خنجی درون حنجرهام لرزشی خفیف به لبهایم میدهد
نامم چه بود؟
اینجا کجاست؟
دستی به دور گردن خود میلغزانم
سیب گلویم را چیزی انگار میخواسته است له کند
له کرده است؟
در کپه زغاله به دنبال تکهای آینه میگردم
چشمم به روی دیواری زنگار بسته میماند
خطی سیاه و محو نگاهم را میخواند
آغاز کوچههای تنها
و مدخل خیابانهای دشوار
تف کرده است دنیا در این گوشه خراب
و شیب فاضلابهای هستی انگار اینجا
پایان گرفته است
دستی به سوی سایه دیگر دراز میشود
و محو میگردد
در سایه بلند جرثقیلی زنگ زده
و حلقه طنابی درست روی سرم ایستاده است
در انقباض ناگهانی
دردی کشیده میگذرد از تشنج خون
انگار چشمهایم
آنجا به روی سیمهای خاردار پرتاب شده است.» (مختاری،همان،414-415)
منابع:
اسماعیل خویی، انگارهها، فاخته: هلند، د1، ش2، پاییز 1371
ساكالوفسكي، رابرت. 1388، درآمدي بر پديدار شناسي. ترجمه: محمدرضا قرباني، چ دوم، تهران: گام نو
صفوی، کورش. از زبانشناسی به ادبیات. ج1 نظم. تهران: چشمه، چاپ اول، 1373
فرخزاد، فروغ، دیوان اشعار.1380ص310،نیکا، مشهد
مختاری، محمد، مجموعه اشعار،1395ص57، بوتیمار، تهران
لینک دریافت پیدیاف شماره هفتم فصلنامهبینالملليماهگرفتگی/ پاییز ۱۴۰۳:
https://mahgereftegi.com/3503/
#فصلنامه_بین_المللی_ماه_گرفتگی
#سال_دوم
#شماره_هفتم
#پاییز_۱۴۰۳
موارد بیشتر
فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی سال دوم/ شمارۀ هفتم/پاییز ۱۴۰۳ (یادداشتی بر رمان «زندهباد تستوسترون» به قلم امیرحسین تیکنی)
فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی سال دوم/ شمارۀ هفتم/پاییز ۱۴۰۳ (جستاری بر دفتر شعر «دوته» به قلم فیض شریفی)
فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی سال دوم/ شمارۀ هفتم/پاییز ۱۴۰۳(واکاوی داستان «دستهگلی از کنار رودخانه تِمبی» نوشته سریا داودی حموله)