فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی
سال دوم/ شمارۀ هفتم/پاییز ۱۴۰۳
مطالعات تخصصی نقد و پژوهش شعر
کلاژهای شناور بهمثابه تمهید
مکث و مروری بر مجموعه شعر
«اینک، الههی آبهای راکد»
سرودهی فرزانه قوامی
✍️افسانه نجومی
دانستهام آدمی مبهوت دانهی کاجی خوشبوست.
کتاب آفرینش روزی ورق میخورد
و ضربههای پیاپی بر اندام دلدادهام فرود میآید
دانستهام داروی دردم در صدفی مسموم
انتهای آبهای جهان
رو به افولی تابناک است
دانستهام قطره بودهام
به موجها نپیوستم
و عصیان سرنوشت محتوم آبائم بود. ص 38.
الف. «اینک، الههی آبهای راکد» متنی با کلاژهای لغزانِ شناور مانده در شبکهای درهمتنیده از بینامتنهای مدام استحاله شده، یا نوشتاری معنامحور، با گزارههای جامعهگرایی که آگاهانه از اجراهای زبانی بهره میگیرند، تا رخدادهای تراژیک را در جهان پیرامون، روشنگرانه رصد کنند و سطرهای شعر را میان نگرشی منتقدانه از سویی و رویکردی چالشبرانگیز که با طرح پرسش میکوشد مخاطب را به میانهی مکالمهای جهانگرایانه بکشاند که از تجارب زیستی پرتنش زن، انسان نشأت گرفتهاند. از سویی دیگر، در نوسان نگاه دارند!؟.
اگرچه، هر دو رویکردِ جهانگرایانهی شاعر، نسبت به آشفتگیهای جهان پیرامون را میتوان محصول نگرشی روشنگرانه دانست که فهم مخاطب از واقعیتهای جهان را نشانه میگیرد و در پی آن است تا آگاهانه وجوه هژمونیک شرایط ناهمگون محیط پیرامون را با موضعی انتقادی برملا کند. پس مخاطب را در مقابل پرسشهای پیدرپیای مینشاند که مدام در شعر طراحی میشوند. شاید در این میان پرسشهای جهانشمولی به ذهن مخاطب متبادر شود که درک تناقضات جهان پیرامون را وجهی شفافتر دهند.
پرسیدند، تا کجا وفادار میمانی؟
پرسیدند
آیا زندگان در واپسین دم از چیزی میهراسند؟
چرا هیولایی که بیرون در ایستاده همیشه عریان است؟
پرسیدند یقین به آستین پارهام رسیده
یا من شک دارم خودم باشم؟
از دیروز تا امروز سایهی سیاه پررنگی را ندیدهام؟
چرا معشوق، غمگین نبوده
و سرانجام تلخش را عاشقانه به سینه فشرده؟
پرسیدند آیا پیام پروانهها را با صدای بلند خواندهام؟ ص118.
باوجوداین، اگر چه در گسترهی «اینک، الههی آبهای راکد» هر شعر با نمایهای مجزا، بازآفرینیِ اندیشهها، تجارب زیستی، تضادهای اجتماعی، باورهای ذهنی، احساسات و عواطف درونی فردی، اجتماعی شاعرانه را آگاهانه مد نظر دارد؛ اما نگرشهای اجتماعی قوامی که اتفاقاً پیوندی تنگاتنگ با رویکردهای روشنگرانهی او دارند. مجموعه شعر را به کلیتی یکدست بدل نموده است، که در آن اجراهای زبانیتی ادیبانه از سویی و ادغام آنها با رفتارهای چندوجهی زبانی، از سوی دیگر، همچنان که به تعامل میان زبان و جنسیت میانجامد.
هر کلاژ خردهروایت را به آینهای تمامنما بدل میکند تا بازنمای وقایع متناقضی باشد که زن، انسان با آنها روبهروست، ضمن آن که خواستار آن است تا گسترهی روایت منتشر شده در نوشتار به منظومهای اندیشهمحور بدل شود که میخواهد به یاری هویت زنانه، روشنگرانه، افقی از دلالتهای معنایی و ضمنیِ متأثر از تفکرات اجتماعی و زندگی پارادوکسوارهی آدمیان را در زبان، فرم و ساختار متن برجسته نماید که از نگرشهای نقادانهی زن انسان نشأت گرفتهاند و تابعی از شرایط متناقضنمای جهان پیرامون بهشمار میآیند. تا درنهایت، گسترهی نوشتار، ضمن آن که رخدادهای تراژیکِ زندگیِ بشری را در جهانی پارادوکسیکال برملا میکند، دامنههای متکثری برای تأویل و تفسیر برشها بگشاید. پس از همان ابتدا با طرح پرسشهای اجتماعی، بر تناقضات و تنشهایی انگشت مینهد که آدمیان در جهان هستی به آن گرفتارند و این امکان را فراهم میآورد تا اندیشهها و احساسات عاطفی زن، انسان در قالب برشهایی بهنمود در آیند که جامعهگرایند و قادرند هم اندیشههای مخاطب را با طراحی جملههای پرسشی جهت داده نگرشهای اجتماعی او را به چالش بگیرند. و هم ذهنیت او را برای طرح پرسشهای نقادانه چه نسبت به متن و چه نسبت به جهان پیرامون در نوشتار بپرورند. برای نمونه یکی از پرسشهایی که پس از خوانش «اینک، الههی آبهای راکد» به ذهن مخاطب متبادر میشود این است که آیا میتوان پس از رودررویی با کلاژهای چندوجهی بر نوشتار زنانهای چشم پوشید که نگرشی منتقدانه را در متنی ساختمند و درعینحال مستند سامان میدهد؟!
نوشتاری زنانه، که نمادها و نشانههای لغزان و شناوری را در ارتباطی بینامتنی به شیوهای متکثر و سیال، به درون مایهی سطرها تزریق میکند، تا مخاطب با درک رخدادهای تراژیک در محیطهای ناسازه، بیانیتی شاعرانه را دریابد، که اگر بر گستردگی زبان و بیان فاخر و ادیبانهای پای میفشرد و عبوسانه و جدی، برشهای روایی را با بیانیتی منتقدانه نسبت به آشفتگیهای اجتماعی میآمیزد؛ اما قادر است با گستردن لحنی زنانه بر فراز نوشتار که در آن اضطراب، افسردگی، ترس از تنهایی و از دست دادن، موج میزند، از موضعی زنانه، تناقضات پیچیده در جهان پرتنش را برملا نماید و پس از افشای قواعد ناموزون جهان بر دلالتهای معنایی و ضمنی متکثری پای بفشارد. که همچون چتری سترگ، بر سریر شعر گسترده شدهاند. شاید مخاطب را از مسیرهایی پارادوکسوارهای گذر دهند که نمودشان در شعر بهمثابه غایت است و دلالتهای ضمنی سیالی را مدام به ذهن متبادر میکنندکه در جزئینگریهای اجتماعی؛ اما زنانهنگر نوشتار قابل جستوجوست. اما مگر نه این است که در شعر قوامی، کلاژ خردهروایتهای شناور، پس از تلفیق شدن با اجراهای زبانی آگاهانه با جسارت و شهامت شاعرانه میآمیزند، تا از همسویی با اساطیر، نمادها، نشانهها، رخدادهای رئال، سوررئال و حتی اتفاقات کاملاً فانتزی، در وجهی واقعگرایانه محورهای معنایی و ضمنی شعرها را، با نگرشی منتقدانه عصیانگرانه جهت دهند؟!.
گذر کردم
از سیحون و جیحون و هر مرز آبی و خاکی گذر کردم
از رودهای خروشان و چند دهان بسته به خشم
از هوای بستهی اتاقم در شبی آلوده به مهتاب
از آتش نزاع و وداع با لحظههای خاص
گذر کردم
از رؤیای باکرهای که به نور دل بست و ستاره میزایید
از چنگال اوهام لای دیوار ص29.
ب. در شعر قوامی،«منِ» فردی، شخصی، بازتاب حضور زن، بهمثابه «دیگری» است. غیریت، دیگریای که در متن جوامع انسانی مدام ندیده گرفته میشود و با پرتاب شدن به حاشیه، گاه حتی امکان حضور در مکالمات انسانی را نمییابد. باوجوداین، شاعر برای تثبیت موقعیت انسانی و هویت اجتماعی زن، انسان در جهان پیرامون است که میکوشد، با پراکنش مکرر صدایی منتقدانه، در بستر برشهای روایی، بازآفرینی هویت زنانه را با برجستهنمایی منِ زنانه، انسانیاش، آشکارا نشانه بگیرد. تا در نهایت، درکِ «دیگرانگاری» زن در جهان پیرامون، در گسترهی نوشتار به تمهیدی متکثر بدل شود، برای بازآفرینی هویت انسانی او و هم این امکان را برای شاعر فراهم آورد، تا ضمن انعکاس پارادوکسهای تراژیک، آگاهانه، «من» انسانیِ زنان، در جوامع پیرامون را به تصویر بگیرد.
تصاویری که حتی مونولوگهای تکگویانه را به مکالمهای جدی در متن بدل میکنند، تا بازآفرینی نوستالژیک تجارب زیستی منبعث از جبر زمانه را که منجر به ازخودبیگانگی، انزواطلبیِ مملو از حس تنهایی و ابتذال، ترس، اضطراب و بیهویتی زن، انسان در جهان پیرامون است، را سطر به سطر بازآفرینی کند. و از همین روست که، شبکهی ارتباطی مضامین چندگانهی روایی، انعکاس دهندهی چشماندازهای تازهای از نگرشهای نقادانهی زن، انسانی است، که با تناقضات و تنشهای زندگی در جهان و جوامع انسانی، معترضانه روبهرو میشود. اعتراضی که با بیانیتی مرثیهوار گره میخورد و در میانهی انبوه گسلها و گسستهای زبانی، معنایی، مدام در رفت و آمد میماند و طراحی و بازآفرینی واکنشهای فکری، عاطفیِ منِ زن، انسان را، هستیشناسانه در کلاژخرده روایتهای گسسته، پیوستهای سامان میدهد تا پس از برجستهنمایی نابرابریهای اجتماعی، در قالب بیان دغدغهها، واکنشهای اجتماعی و جهاننگریها، در نهایت خلق جهانی انسانی، زنانه را در گسترهی شعرها طراحی و جهت دهد، که به شکلگیری گفتمانی مکالمهمحور در برشها میانجامد. تا برشهای روایی، که در ارتباطی تعاملی در کنار یکدیگر چیده شدهاند، رخدادهای تراژیک جهانشمولی را به اشتراک بگذارند که آدمیان مضطربِ مشوش را، در چنبرهی پارادوکسهای عنکبوتی خود گرفتار نمودهاند.
زهره نداشتم
چراغ به تاریکخانه بیفروزم
تو را به دندان بگیرم
گلو از خون تر کنم
روشنا روشنا گویان
بیاشوبم بر ضالین قوم خفته در سیاهی ص7.
یکی دیگر از شگردهایی که در شعر قوامی، چندلایگی زبان و گستردگی حوزههای معنایی را رقم زده است، همچنان که پیشتر نیز به اشارت آمد، طراحی پرسشهای جهانشمولی است که در فضای کلاژوارهی نوشتار منعکساند، تا گفتمانی مکالمهمحور را در شعرها گسترش دهند. پرسشهایی که خود موجب، طراحی پرسشهای بیشمارتری در ذهن مخاطبانی میشوند، که پس از خوانش«اینک، الههی آبهای راکد» همچنان در مسیر درک دلالتهای معنایی و ضمنی نوشتار ایستادهاند.
بهواقع، طراحی جملات پرسشی و تأکیدی که در جایجای نوشتار پراکنده شدهاند تا مخاطب را به تأمل و درنگ پیرامونِ جایگاهِ زن، انسان در جهان آشفته وا دارند این امکان را برای شاعر فراهم آوردهاند تا با بهره گرفتن از شاخصههای زبانی و تأکید بر تکثرگرایی، سیالیت و عدم قطعیت معناها، واژگان ناهمسانی را در فضای ادبیانهی متن، کنار هم قرار دهد، تا وقایع متناقضنما در وضعیتی پارادوکسیکال، روایتهای شناوری را به گفتمانی چندوجهی گره بزنند که در آن مخاطب با درک و فهم معناهای اجتماعی منتشر شده درکلاژها به شرکت در آن مکالمه دعوت شده است. در این میان استحالهی متون در یکدیگر و بازآفرینی آنها در شکلی جدید از سویی و تأکید بر حضور خردهروایتهای متناقضنمای متنیای که مدام در یکدیگر ذوب میشوند تا معناهای شالودهشکنانه را مونتاژگونه در ذهن مخاطب بازتاب دهند از سوی دیگر، قابل بررسی و تأملاند. تا ما را با این سخن تودوروف روبهرو نماید که: «اثر هنری در ارتباط با آثار هنری دیگر و از رهگذر تداعی با آن آثار فهمیده میشود. تودوروف، 48:1382».
ای که از حصار غم پریدن نمیدانی،
دو پای چوبین در نمناک خاک عبث
به چه کارت بود؟!
ای که دامانت به گریه دستاویز سرمههام بود،
از غفلت روزهام چه میدانی؟!
تو که رؤیای غوص بر قعر نمک داشتی و دل به عروسان دریا،
زهر آشامیده در گلوگاه خشک به چه کارت بود؟! ص 73.
باوجوداین، قوامی نه تنها به نفی زبان موجود نمیاندیشد، که میکوشد به یاری قدرت هژمونیک بیانیت ادبیانه، بهرهگرفتن از قواعد دستور زبان و همچنین استفاده از نمادها و نشانهها زبان شعرش را در بازیای شرکت دهد که وجوه اجتماعی تازهی آن میبایست بهمثابه محوریترین مقوله مورد تأمل مخاطبان قرار بگیرد. زبانی که با گرفتن کارکردهای تازه، آگاهانه میکوشد از لحن گفتاری و محاورهای زبان فاصله بگیرد و درعینحال، با زدودن غرابت از زبانیت ادبی به یاری شگردهای زبانی و همچنین گزینش و چینش سیال و شناور نشانهها در ارتباطی بینامتنی بتواند فضایی عینی بسازد که در آن واقعیتهای ملموس جامعه در برشهایی چند لایه با معانی متکثر در گسترهی نوشتار پررنگ میشوند.
در این میان، برجستهنمایی تجارب زیستی زنانه و تلفیق آنها با شیوه و سبک بیان شاعرانه، به ابزاری بدل میشودکه قوامی برای برقراری فضایی گفتمانی و مکالمهمحور با نگرشی انتقادی در نوشتار بهره میگیرد. و میکوشد تا با صدایی کنشگر و فعال تجارب اجتماعی، زیستیاش را با هویت و موجودیتی زنانه، انسانی به تصویر بگیرد تا در نهایت فضایی منتقدانه که از مشخصههای مضمونی و محتوایی «اینک، الههی آبهای راکد» به شمار میآید، محوریترین درونمایههای کلاژها را طراحی و جهت دهد. فضایی که در آن نگرشهای فکری عاطفی و دغدغههای زیستِ زنانهی شاعر برای بازتعریف واقعیت به مرکز ثقل نوشتار کشیده میشوند تا رخدادهای متناقضنمای زیستی آدمیان را آگاهانه و هوشورزانه به کندوکاو بگیرند بدون این که مخاطب درگیر عواطف، ذهنیت عاطفیِ مملو از احساسات درونی و یا تمایلات زنانهی شاعر بماند. از طرف دیگر، هژمونی زبان ادیبانه، سهم عمدهای در گسترش معنانویسی سطرها داشته، تا جایی که حتی زبان گفتاری متعارف نیز به نفع زبان ادبیانه است که رگههای کمرنگ خود را در سایه روشن اجراهای زبانیِ برشها بازتاب میدهد. با وجود این، کلاژخرده روایتها، به همان میزان که با چرخشهای موازی حول محور مرکز ثقل نوشتار مخاطب را به سمتِ سویههای معنایی منتشر شده در سطرها میکشانند مرکزگریزند و تعلیق و به تأخیر انداختن معناهای متنی را مد نظر دارند.
میراث من آن چراغ بود
نیم کشته در شبان حرمان
میراث من آن نفس بود
بند نیامده از خیال نسیان
میراث من آن رباب بود
به چنگ کشیده
از دل برآورده
نغمههاش
طوفان از پی طوفان
آه رود بلندم
باورم نیست
در میانم سوختی و لب تر نکردم به شعلههات ص143.
پ. بهره گرفتن از بیانیتی کنایی و تلفیق آن با وجوه روایی سطرها که از سویی به لحن مرثیهوار شاعر و از سوی دیگر با نگاه ریزبین و جزئینگر او گره خورده است. این امکان را فراهم میآورد تا معناهای لغزان تجارب زیستی زن، انسان را در تعلیقی معنایی جهت داده لایههای متکثرتری از دلالتهای ضمنی خود را در نوشتار منعکس نمایند. باوجوداین، یأسی که در سراسر نوشتار موج میزند، یأسی اجتماعی است که در فرکانسی پرتنش در متن مدام صورتبندی تازه مییابد تا نشان دهد تنهایی، بیپناهی، و نابرابریهای اجتماعی در جوامع انسانی، تنها مختص زنان نیست که تناقضات اجتماعی زیست موجودات انسانی در جوامع پیرامون را تحتالشعاع خود قرار داده است. چنان که اضطراب مفهومی فراگیر و درعینحال پیچیدهای است که در جهان مملو از آشفتگیهای اجتماعی به مشغلهای ذهنی بدل میشود تا نمایانگرِ ترسها، هیجانات عاطفی ناشی از افسردگی و احساس تنهاییهایی باشد که بشر معاصر در تجارب زیستی با آن روبهروست.
واکنشی هراسآلود و تنشآفرین که در ناخودآگاه ذهن انسان نهادینه شده است و او را وا میدارد تا زیستن در دوزخ تراژیک جهان را مدام تجربه کند. اگرچه پررنگیِ عواملی که در تجارب زیستی زن، انسان مسبب تشدید اضطراباند تا او را به ورطهی تنهایی بکشانند، همچنان موجواره بر تارک متن ایستادهاند. برای نمونه در شعر: «ندبه» قوامی کوشیده است بیانیتی روایی، منتقدانه، تصاویری کابوسواره از هراس، دلهره و اضطراب را در فضایی اجتماعی به نمود بگیرد که زنان بهمثابه جنس دوم در جوامع مرد سالار مدام تجربه میکنند. واقعیتهایی ملموس که همواره در متن زندگی حاضرند تا آدمیان منزوی و سرخورده از تناقضات جهان پیرامون را هر چه بیشتر در پیلههای عنکبوتی تنهایی فرو برند.
دوزخ است اینجا
خنیاگران به باده از دل غمهای دوشین میشویند
کیمیاگران خیره بر زنخدان دلبرکان
خون مدام از پیاله مینوشند
سواران در سرسرایی از آیینه و غبار
لهیب از جان و تن میشویند
میعادگاه غضب است اینجا
تالاری مفروش از پرهای چلچله
فروزان از رخسار دخترکان
ما را به آغوش میفشارند و باز میفشارند و باز
هر صبح و شام
در دخمهای سنگین
به تاریکی ندبه میسپارند. ص 14.
از دیگرسو، در شعر قوامی کلان روایتها مدام در ساختار شناور نوشتار ذوب و محو میشوند تا پس از بازنمایی کلاژخرده روایتهای چندوجهی، در ساختاری کارناوالی در متن احضار شوند. در چنین وضعیتی است که دلالتهای متکثر و سیال، زنجیرهای از دالهای شناوری را در چرخههای چند لایهی کلاژهایی میپراکنند که قادرند در ارتباطی بینامتنی، مخاطب را به سمت واقعیتهای متکثرِ منتشر شده در حوزههای متنوع معنایی متن بکشانند. واقعیتهایی که زمان، گذشته، حال و آینده را به هم پیوند میزنند، تا وضعیتی پرنوسان از رویکردهای اجتماعی جهانگرای قوامی را در خردهروایتهای گسسته پیوستهای به تصویر بگیرند، که میکوشند تا با اجراهای زبانی و دستیابی به زبانیتی متناقضنما و کنایی، معناها را در نمادها، نشانهها و اساطیر به تعویق انداخته، پس از شناور کردن آنها در حافظهی تاریخی، مخاطب را در بطنِ گفتمان و مکالمهای قرار دهند که در بستر چندوجهیِ کلاژها شکل گرفته و در وجوه لغزان و شناور تصاویر تعبیه شده است تا سرانجام خردهروایتهای کثرتگرای منتشر شده در متن، با نگرشی جهانشمول، به زندگی واقعی گره بخورند.
آب را انکار کردم
از پشت سر به بادهای بیپروا خنجر زدم
و آغوش گشودم به روی سیاحان سیاه
گستاخ بودم
با رگهای نازک از چشم اندازی که بر سر کشیدم
کاه من بودم
لای دندان زرد گاومیشان
سبکتر از همیشه لبخند زدم
همهچیز
در تصرف مغشوش دستان من بهسر میبرد
هیچکس نرفته بود که نوید آمدن بیاورد
وا اسفا از دیدار نا به هنگامی که نداشتم هرگز! ص 80.
ت.باوجوداین، همچنان که پیشتر نیز اشاره شد، بهرهگرفتن از ارجاعات بینامتنی و پیوستن سلسلهای از کلاژهای همگون و یا ناهمگونی که در کنار یکدیگر قرار میگیرند تا مکالمهای را میان مخاطب و متن سامان دهند، در این مجموعه شعر قابل اعتناست. بینامتنهایی که با جهانگراییهای شاعر میآمیزند تا آشفتگیهایی را عیان کنند، که در لایههای زیرین جوامع بشری پنهان ماندهاند. در این میان، بهنظر میرسد قوامی با خوانشی انتقادی، ضمن برجستهنمایی فرآیندهای این همانی و حتی تمایزگونهی بینامتنها در دو محور همنشینی و جانشینی، میکوشد مفاهیم جدیدی را بازآفرینی کند که در میانهی گفتمان جامعهگرایانه میبایست مدام خلق شوند و بر سیلان ذهن مخاطب بیفزایند. بهواقع، ارجاعات بینامتنی کلاژهای شناوری هستند که از طریق تکه چسبانی محیطهای گوناگون، اشیا و پدیدارها را به هم پیوند میدهند تا مناسبات اجتماعی و بینافردی، گاه در ساختاری چند مرکزی و نامتقارن، تداعیهای تصویری و مفاهیم انتزاعیای را شکل دهند که از اتصال و پیوستگی کلاژها در نوشتار شکل گرفتهاند و گاه به یاری چینش تصاویری واقعگرایانه، معناهای متعارفی را جهت دهند که شبکهای از تجارب زیستی را متأثر از کارکرد منطقی زبان در خود حمل میکنند. از سوی دیگر، گسترش فضاهای آبستره و انتزاعی که در کنار فضاهای واقعگرای نوشتار، برشهای متنی را وجهی چند بعدی میبخشند این امکان را فراهم میآورند تا مخاطب با درک انبوه بینامتنهای سیال و متکثر، فضای روایی هر یک از آنها را در ذهن خود شکل تازه داده و تداعی نماید.
خردهروایتهایی متکثر، که مختصات زبانی خود را به گونهای تنظیم میکنند تا هر برش واقعیتهای ملموس جامعه و همچنین ستم تاریخی رفته بر زن، انسان را در افقی گستردهتر به تصویر بکشد. بدین ترتیب، گسترهی شعر تلفیقی از کلاژهایی است که در کنار هم چیده میشوند، تا در جهانی بصری از رخدادهای تراژیکی پرده بردارند، که زن، انسان، بارها آنها را زیسته و تجربه کرده است. برشهایی مستند که با بهرهگرفتن از تکنیک مونتاژ و ترکیب تصاویر و انگارههای بعضاً ناهمگون و نامتجانسی که حامل واقعیت و معناهای عینیاند، در نهایت شعر را به کلیتی یکپارچه بدل میکنند، که بازآفرینی وقایع را با بیانیتی معترضانه مد نظر دارند. وقایعی که مخاطب را وا میدارند، تا ضمن خوانش شعرها، صدای مرثیهوار زن، انسانی را در ذهن خود تجسم کند که میکوشد با انعکاس عواطف، احساسات، باورهای اجتماعی و تجارب زیستیاش، مکالمهای جدی را در نوشتار طراحی کند.
در این میان، حضور مضاعف معناهای اجتماعی که با وقایع عینیای گره میخورند که از جهانبینی، ادراکات، نگرشها و باورهای اجتماعی، فرهنگی قوامی نشأت گرفتهاند و تجارب زیستی زن، انسان را در تصاویر واقعگرا، فراواقعگرا برجسته مینمایند، قابل تأمل و بررسی است. خردهروایتهایی که در ارتباطی بینامتنی، فواصل زمانی و مکانیشان، با رخدادهای آمده در متون گذشته، برداشته میشود و با احضار گذشته به اکنون، الحاق زنجیرهای از کلاژها به یکدیگر و حتی تقابل و تصادم خردهروایتها در گسترهی نوشتار ممکن میشود تا مخاطب با تجسم بصری رخدادها، پارادوکسهای جهان پیرامون را در وجهی مستند رصد کند.
این شیب تند زیستگاه من است
جایگاه رشد و ترس بیش از حدم
درد نمیگیرد اما ریشه دارد در آن
تداعی طلوع صبح بعد از حادثه
این شیب تند
این شیب تند
امان از این شیب تند و حالت تهاجمیام به وقت بوسههای طولانی
این شیب تند و لمس هر چه نمیخواستیم در پلکانی تیره و تاریک
این شیب تند و تو که نگذاشتی به سینه بسپارمت
همچون درد در بن دندانم ص138.
بدین ترتیب، هر سطر در شعر قوامی سینمایی مستند است که میخواهد به یاری زبان و اجراهای متکثر آن، خردهروایتهایی را در ارتباطی بینامتنی در محور افقی هر سطر بازتاب دهد که محصول شیوههای بیانیتی منتقدانه، زاویهی دید و همچنین نگرشهای جامعهگرای شاعر از منظر خاص زنانه است و در بردارندهی تجارب زیستی.
عناصری که اگر در ساختار درونی نوشتار و همچنین در دلالتهای معنایی و یا ضمنی تصاویر و انگارهها نفوذ میکنند تا گفتمانی را در سطر به سطر نوشتار سامان دهند که ارتباطی معناشناسیک و روایی با کلیت شعر دارند و در ضمن قادرند دامنهی تأویلپذیری خردهروایتها را گسترش دهند. گفتمانی که حتی در زبان و ساختار مونولوگها نیز نفوذ میکند، تا فضایی مکالمهمحور میان متن و مخاطب را ترویج دهد. اما پرسشی که دوباره به ذهن متبادر میشود، این است که آیا در این گفتمان سیال با انبوه بینامتنها و دلالتهای معنایی و ضمنی که قادرند، مخاطب را آگاهانه بر لبهی زبان نگاه دارند، تا در چالشی پارادوکسیکال او را از فضایی به فضای دیگری پرتاب کنند؛ میتوان از رودخانهی هراکلیت یاد کرد که مدام در حال تغییر است!؟
اینان نیای مناند
اینان که گاه چوب پرستیدند و گاه نور پرستیدند و گاه در تنگ گور
همچون دو آهو در تکاپوی رستن و زادن
خوابگاهی حریر میخواستند
اینان نیای مناند
روانشان نژند و بوسههاشان گزند
زالو مینهند بر پوست و به گوشت میرسند
از فصلی به وصلی دیگر
میزایند در ازدحام زیر بوتهها
و در گرمسیر آغوششان دانههای شور میروید. ص26.
ث. بههرروی، فارغ از آن که مانند ناتالی ساروت به تقسیمبندی ادبیات زنانه و مردانه قائل نباشیم و یا مانند هلن سیکسو نظریهپرداز پساساختارگرای فرانسوی، معتقد به زبان و نوشتاری زنانه باشیم که زنان را وا میدارد برای دستیابی به نگارشی تازه از زبان، از طریق تغییر در نشانههای زبانی و بر ساختن زبان زنانه و همچنین با آشکار کردن ابزار زنانگی، نوشتهای به زبان زنانه تولید نمایندکه از طریق ابراز تجارب زیستی زنانه خلق میشود. جهان فکری، عاطفیِ «اینک، الههی آبهای راکد» را میتوانیم از منظری زیستی، روایتی جامعهگرایانه بدانیم که با رویکردی زنانه میکوشد با تلنگر زدن به فهم مخاطب، آشفتگیهای جهان پیرامون را بدل به مسئلهای پرسشانگیز کند. مسئلهای که خود بهمثابه گفتمانی اجتماعی در گسترهی متن موضوعیت مییابد و میبایست مخاطب، با همدلی و همسویی با نوشتار، با آن مکالمه همراه شود. بههرتقدیر، قوامی با بهرهگیری از استراتژیهای زبانی توانسته است در عناصر درونمایهای شعرش، ضمن برجستهنمایی تجارب زیستی و بازآفرینی جهان فکری، عاطفی زنان، جایگاه آنان را در جوامع پیرامون نشان دهد. رخدادی متنی، که زبان خردهروایتها را گاه به مرثیهسرایی نزدیک میکند، تا از زنی بگوید که در عصر عرق ریزان گرمی؛ «غروب را وارونه میبیند، دیوارها را نزدیکتر، درها را بستهتر و کلید را در جیب مردان محله مییابد که صدای موحشی دارند. ص136.»
و گاه با بیانیتی معترضانه، بر تناقضات جهان پیرامون میآشوبد:
هر آنچه نباید میگفتم، گفتهام
کلام آخرینم در رگها جاری میشود
تا انتقام بگیرد از روزهای مرموز
و معما حل ناشده میماند
تو کاسهی صبرت را به من بده
و دورنمای شهر را نظاره کن! ص 122».
و بدین ترتیب، بهرهگرفتن از زبانیتی ادیبانه که انتقال اندیشه را مد نظر دارد و تلفیق آن با شاخصههای زبانی، بیانی متکثر و سیال، که به ترویج تفکری زنانه منجر شده، در نهایت نوشتاری زنانه با لحنی مرثیهوارِ مملو از دغدغههای زیستی را پیش رویمان به تصویر کشیده است که قلمرو «من اجتماعی»اش را گسترهی حضور زن، انسان، در جهان هستی ترسیم میکند.
پس، با بیانیتی اجتماعی، منتقدانه گره میخورد تا حضور مخاطب را در مکالمهای که متن در شکلگیری آن سهیم است، پررنگتر نماید. از سوی دیگر، بهرهگیری از پارادایم تکثرگرایی و عدم قطعیت معناها و بسط آنها در سویههای معنایی و روایی خردهروایتهای نامتجانس، در فضایی بینامتنی دلالتهای نامتعینی را در ذهن مخاطب ترویج میدهد و او را وا میدارد تا هر بار مفهومی خاص را از دلالتهای صریح و دلالتهای ضمنی در ذهن خود تداعی نماید. تا جایی که میتوان گفت، اگرچه قوامی موفق شده است تا در این مجموعه شعر، تجارب زیستی آدمیان را در روایتی زنانه بازتاب دهد و نگاهش به زندگی سراسر تراژیک زن، انسان منبعث از هویت جنسی او شکل گرفته است؛ اما شاعر در پی آن نیست تا تنها از حاشیهنشینی و به حاشیه راندن زنان بگوید و یا درد و رنجهای زنانه را در برشهای شعرش بازتاب دهد، چراکه او به حضور انسان در جهان هستی میاندیشد. پس میکوشد تناقضات جهان پیرامون را در روایتی زنانه به تصویر گرفته با بیانیتی صمیمانه، احساسات و عواطف خود را پس از رو در رویی با آشفتگیهای جهان پیرامون، ترسیم کند. اما در نهایت، آنچه در دایرهی متکثر دلالتهای صریح و یا ضمنی مینشیند، حضور پر تنش انسان در جهان هستی است و بس.
منابع و مآخذ:
تودوروف؛ 138 ، بوطیقای ساختارگرا، ترجمه محمد نبوی، چاپ دوم، نشر آگاه.
قوامی، فرزانه؛ 1402، اینک، الههی آبهای راکد، نشر نورهان.
لینک دریافت پیدیاف شماره هفتم فصلنامهبینالملليماهگرفتگی/ پاییز ۱۴۰۳:
#فصلنامه_بین_المللی_ماه_گرفتگی
#سال_دوم
#شماره_هفتم
#پاییز_۱۴۰۳
موارد بیشتر
فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی سال دوم/ شمارۀ هفتم/پاییز ۱۴۰۳(واکاوی داستان «دستهگلی از کنار رودخانه تِمبی» نوشته سریا داودی حموله)
فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی سال دوم/ شمارۀ هفتم/پاییز ۱۴۰۳ (نقد کتاب مجموعهشعر خورشید حجم نوشته واجارگاهی)
فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی سال دوم/ شمارۀ هفتم/پاییز ۱۴۰۳(دربارهی معنای کدام انسان، کدام هویت باید بگردیم!؟ )