خانه‌ی جهانی ماه‌گرفتگان

مجموعه مستقل مردم‌نهاد فرهنگی، ادبی و هنری

فصلنامۀ بین‌المللی ماه‌گرفتگی سال دوم/ شمارۀ هفتم/پاییز ۱۴۰۳ (بخش دوم:یادداشتی بر فیلم «پادشاهی اودیپ» به کارگردانی پی‌یر پائولو پازولینی)

فصلنامۀ بین‌المللی ماه‌گرفتگی
سال دوم/ شمارۀ هفتم/پاییز ۱۴۰۳

مطالعات تخصصی سینما

آیا رنج، پادافره دانایی است؟
یادداشتی بر فیلم «پادشاهی اودیپ» به کارگردانی پی‌یر پائولو پازولینی
بخش دوم

✍️ امیرحسین تیکنی
دبیر مطالعات تخصصی نقد سینمایی

 

اودیپ به پادشاهی می‌رسد، او تابویی را شکسته و اینک صاحب جایگاهی است که به‌صورت عادی باید زمانی به او می‌رسید. اما روال کار به‌صورت غیرمنتظره‌ای که ریشه در رویکرد رفتاری پادشاه دارد و درباره آن سخن گفته شد، تغییر کرده است. اودیپ نه پس از مرگ طبیعی یا تنفیذ قدرت از پدر، بلکه با قتل او، بی آن که بداند در حال کشتن پادشاهی است که پدر واقعی اوست. به جایگاهی که مستحقش است می‌رسد. از آن دهشتناک‌تر در هم آمیختنش با مادرش یوکاسته است. اودیپ بی آن که بداند صاحب فرزندانی می‌شود که بعدها نمی‌داند آن‌ها را فرزند خود بداند یا خواهران و برادرانش.

اگر یائوس، پادشاه مقتول را در اقتباس پازولینی از داستان اودیپ، نماد یک مهره فاشیسمی بدانیم، پس از مرگ او تمام ساختارهای شکل گرفته از هم پاشیده است. پازولینی بیننده خود را به ناگاه با یک حقیقت روبه‌رو می‌کند. پس از برهم خوردن یک نظام فاشیستی توسط نیروی انسانی‌ تک‌بعدی که فاقد خرد جمعی است، چه بر سر ساختار پیشین می‌آید و این ساختار به چه شکل و شمایلی بدل می‌شود. اودیپ زاییده ازدواج یوکاسته و یائوس است. یوکاسته در نقش توجیه انسانی و اجتماعی جایگاه یائوس، فرزندی را به دنیا می‌آورد که اینک با شکست دادن نماد فاشیسم و بر زمین زدن تابوی شکست دادن ابوالهول به قدرت رسیده است.

وجود یوکاسته بار دیگر بی آن که خود بداند، توجیهی است برای پادشاهی فرزند همسرش. این بار ناشگون‌تر و در موقعیتی نابخردانه‌تر چرا که به قدرت رسیدن اودیپ نه از روی آگاهی و دانشش بلکه بر اساس توان نیروی انسانی و خشم او از تقدیر و شرایطی است که یائوس و یوکاسته زمینه ساز آن بوده‌اند.

بنابراین اینک بر خلاف تصور عام مردم شهر تبس که پادشاه جدید را بر خلاف یائوس فردی عدالت‌خواه می‌دانند، جامعه بی آن که بداند به سمت یک مصیبت بزرگ‌تر می‌رود. بیماری همه‌گیر و هولناکی بر سر شهر خیمه می‌زند و مردم دسته‌دسته می‌میرند. تیریزیاس بار دیگر پا پیش می‌گذارد و پیشگویی می‌کند. پیشگویی‌های تیریزیاس در فیلم پازولینی هرگز سمت خرافات نیستند بلکه در مورد شخصیت او باید به این نکته اشاره کرد که توان ذهنی این پیشگو به سبب موهبت ایزدان است.

در این مورد سوفوکلس و پازولینی، هر دو بینایی آدمی را در مرتبتی بسیار نازل‌تر از بینایی دل قرار داده است. این تنزل بینایی چشم تا حدی است که تیریزیاس کاملاً نابیناست و در برابر هدیه‌ای که ایزدان المپ به او داده‌اند یعنی بینایی دل، نور دیدگانش را از دست داده است.

تیریزیاس با چهره‌ای خشک و سرد، حقیقت را به زبان می‌آورد. درک او از شرایط ورای احساسات و هیجانات فردی و اجتماعی است. الهامی که به او می‌شود به‌سبب شناختش از به‌هم خوردن اسلوب و ساختار جاافتاده در جامعه است. این مسئله در نگاهِ امروزی پازولینی به مسئله‌ای عمیق و بسیار چالش‌انگیز بدل می‌شود چرا که او با وجود آن که یک اندیشمند چپ‌گرا به‌حساب می‌آید به صراحت عملکرد اجتماع وقت ایتالیا را که گرایش شدیدی عام به مارکسیسم دارد، به نقد کشیده است. پازولینی پادشاهی اودیپ را علی‌رغم مقبولیت نخست آن، موقعیتی بدتر از پادشاهی پدرش توصیف می‌کند. در پادشاهی یائوس یا در زمان سلطه فاشیسم بر ایتالیا، یک سیستم زورگو در جایگاهی تعریف شده و قابل توجیه برای خودش قرار گرفته است. بستر فرهنگی جامعه و حکومت، منطبق بر هم است. اما در هنگام پادشاهی اودیپ یا پس از به پایان رسیدن دوران موسولینی، این بستر فرهنگی و انطباق میان حکومت و مردم شکل نگرفته است. این است که فرزند، همبستر مادر می‌شود و فرزندانی به وجود می‌آورد که خواهران برادران او هستند.

بعدتر در داستان‌ هفت دروازه تبس سوفوکلس می‌بینیم که چگونه برادران رو در روی هم قرار می‌گیرند و همدیگر را هلاک می‌کنند. تراژدی تلخ آنتیگونه و سرنوشت ایسمنه هر یک نتیجه‌هایی است که وقتی با دانستن آنها به تماشای برداشت و اقتباس پازولینی از پادشاهی اودیپ بنشینیم‌ می‌توانند هر یک روشنگر پیشبینی پازولینی از استمرار شرایط حاکم بر جامعه آن دوران ایتالیا باشند. دورانی که وی در آن به‌مثابه یک مبارز فرهنگی در چند جبهه جنگید و حتی مرگ او نیز بخشی از این تلاش به‌حساب می‌آید.

شرایطی که اودیپ در آن گیر افتاده است، ناخواسته و پیچیده است. در تأویل نگاه پازولینی این شرایط را باید ادامه تأثیر دوران فاشیسم و تاثیری که فاشیسم بر عوامل نابودگر خودش می‌گذارد، تعبیر کرد.

به تعریف پازولینی، فاشیسم اجازه بسترسازی فرهنگی نمی‌دهد. همین مسئله در هنگام زوال قدرتش سبب می‌شود که نیروی جایگزین نتواند به ساختاری مناسب برای آینده برسد، چنانچه در پادشاهی اودیپ، مردم از مرگ یائوس و از به پادشاهی رسیدن اودیپ شادمان‌ هستند؛ اما قرار گرفتن اودیپ در بستری نادرست که ریشه در شکل حکومت‌داری یائوس دارد، سبب می‌شود جامعه وارد یک بحران دیگر شود. بیماری‌ کشنده‌ای که در فیلم پازولینی نمادی از یک بیماری مهلک اجتماعی است، شادمانی مردم را به یک مصیبت تبدیل می‌کند. اکنون تیریزیاس به اودیپ هشدار می‌دهد که باید از قدرت پا پس بکشد اما مزه قدرت چیزی نیست که اودیپ آن را به‌راحتی بتواند کنار بگذارد، از طرفی کنجکاوی او در کنار خواست مردم و ایمانی که به تریزیاس دارند سبب می‌شود که اودیپ پی کشف حقیقت بیفتد. بدین ترتیب وی بار دیگر راهی سفر می‌شود تا میان گذشته خود و گذشته فرزند درگذشته یائوس ارتباطی بیابد.

آیا انسان همیشه در پی آگاهی یافتن از حقیقت است؟! گاهی حقیقت می‌تواند راهگشای مسیر زندگی شود؛ اما می‌دانیم که دانستن حقیقت گاهی با تلخکامی همراه است. گاهی انسان توان تحمل و دانستن حقیقت را ندارد. باوجوداین کمتر انسانی را می‌توان یافت که اگر بداند حقیقتی مهم که می‌تواند بر سرنوشتش تأثیرگذار باشد از او پنهان مانده، بتواند آرام بگیرد و یا تمایلی به جست‌وجو در مورد آن حقیقت نداشته باشد. رازی که بر اودیپ آشکار می‌شود، ویرانگرتر از آن است که بتواند تاب بیاورد. اکنون زمان آن است که پازولینی تحلیل خود از شرایط روز را در قالب کنش‌ها و واکنش‌های شخصیت‌ها به بیننده عرضه کند. اودیپ، تیغ بر چشمان خود فرو می‌برد. او به درکی عمیق از شرایط رسیده است.

به جایگاه و منزلتی رسیده است که نمی‌تواند از آن بگذرد یا آن را ترک کند مگر آن که خود را از بلندایش به فرودست پرتاب کند. پس او چشم‌هایی را که با آن به جهان و اجتماع می‌تواند بنگرد، کور می‌کند تا زین پس سرگردان ‌شود. اودیپ دیگر تنها با دیدگان بصیرت یافته که به آگاهی از حقیقت تلخ مقدر رسیده است، زندگی خواهد کرد. ایزدان المپ هرگز تاب آن را نداشتند که آدمی راهی جز آن‌چه برایش تعیین شده است را طی کند. پازولینی با این حقیقت که انسانِ به‌کمال‌رسیده با ایزد خود برابری خواهد کرد، جاوادنگی و کمال را بدل به قله‌ای دور از دست می‌کند که تنها با آگاهی می‌توان به آن رسید؛ اما رسیدن به آگاهی امری آنچنان سخت پیچیده است که نیاز به مراتب بالاتری از شناخت نسبت به هستی و جهان دارد. بدین ترتیب اودیپ این مرد برخاسته از میان فرودستان که جایگزین پادشاهی ظالم شده بود تا برای مردمش دادگری کند، نتوانست گزینه مناسبی برای جایگزینی باشد. او خودش را به ورطه سقوط برد چرا که حضورش جامعه را به سمت بیماری مهلکی کشانده بود. با از دست رفتن سلطنش، کرئون برادر یوکاسته قدرت را در دست می‌گیرد. او که تشنه قدرت است همیشه در سایه خاندان پادشاهی زندگی کرده و در پی فرصت بوده است. اینک مجال آن است که خوی ستمگرش تبس را به سوی ظلمت ببرد. ظلمتی که نخستین دستآوردش نومیدی است. یوکاسته مادر یا همان همسر اودیپ، هنگامی که از راز به پادشاهی رسیدن اودیپ آگاه می‌شود خود را حلق‌آویز می‌کند. او در دو دوران در موقعیتی بوده است که حضور یائوس و اودیپ را در جایگاه‌هایشان تثبیت می‌کرده است. آشکار شدن راز اودیپ، به معنای گسستن تمام روابط خانوادگی است که در برداشت و ساخت فرمالیستی پازولینی، معنای از هم پاشیدن تئوری‌ توجیهی و ایدئولوژیک قدرت حاکم بر جامعه را به خود می‌گیرد.

تمرکز اصلی پازولینی در فیلم بر شخصیت اودیپ است و کمتر به شخصیت‌های دیگر پرداخته است. اودیپ سرگردان در جهان، به‌یکباره با جهشی در تاریخ، به زمان معاصر باز می‌گردد و بیننده او را همچون ولگردی در حال پرسه زدن در خیابان‌های رم می‌بیند. اودیپوی کنونی چه کسی است؟ نابینایی که حقیقت جامعه را می‌بیند! این بینایی، به‌دست‌آمده از چه فاکتورهایی است!؟ یکی از المان‌های نمادین در نمایشنامه پادشاهی اودیپ سوفوکلس، که پازولینی در اقتباس سینمایی خود آن را پررنگ‌تر کرده است مسئله نام اودیپ است. اودیپ به معنای پای ورم کرده است. زمانی که لائوس تصمیم می‌گیرد کودکش را از بین ببرد، دو پای او را با میخی بهم جفت می‌کند تا قدرت راه رفتن و رهایی از مخمصه‌ای که برایش فراهم آورده است را از وی بگیرد. با نجات یافتن اودیپو از مرگ همین پای لنگان اوست که سبب می‌شود که اودیپ صدایش بزنند و در عین حال دلیلی می‌شود که در ادامه به جست‌وجوی حقیقت، راهی سفر شود. این نماد در فیلم پازولینی معنای اجتماعی سیاسی جدیدتری به خود می‌گیرد که در بازگشت اودیپو نابینا به زمان معاصر و سرگردانی او شکل گرفته است. نابینایی اودیپ عقوبتی خودخواسته در برابر آگاهی وی از دانستن حقیقت است. این عدم تمایل به نگریستن جهان مادی بیانگر این نکته مهم است که اودیپو به درصدی از آگاهی از حقیقت پیرامون رسیده است که تاب و تحمل دیدن آن را ندارد. اودیپ می‌توانست همچون یوکاسته به عمر خود پایان دهد اما تصمیم قهرانه او، کنشی است نسبت به جهان پیرامون و به معنای ترک آن نیست.

اینجاست که پاهای او بار دیگر بدل به نمادی مهم می‌شوند. اودیپو که فرزند فاشیسم است، از سمت فاشیسم مورد خشونت قرار می‌گیرد. او در میان قشر توده مردم بزرگ می‌شود. با کشتن پادشاه، قدرت را در دست می‌گیرد اما از آنجایی که خاستگاه قدرت او نه در آگاهی فردی و اجتماعی بلکه در خاستگاه همان فاشیسم ریشه دارد، جامعه را به سمت تاریکی می‌برد. تنها یافتن حقیقت است که می‌تواند به اودیپ کمک کند تا به درک درستی از جهان پیرامون برسد. فلسفه دیالکتیکی نهفته در تناقض‌های زندگی اودیپ به آنچه استنباط ناآگاهانه انسان از راه‌های رسیدن به آگاهی است، شباهت تاریخی محتوایی بسیاری با نمونه‌های دیگر دارد و می‌توان آن را دلیلی بر استفاده پازولینی از این تراژدی یونانی برای به تصویر کشیدن فرمالیسمی اندیشه‌های خود دانست. اودیپو با یافتن حقیقت نه تنها نمی‌تواند به فرجامی خوش برسد بلکه سرگردان در میان خیابان‌های شهر رها می‌شود. پازولینی گم کردن سرنخ کلاف را این‌گونه به تصویر می‌کشد؛ جایی که نه اودیپ و نه بیننده دیگر نمی‌داند چه خواهد شد. سرنوشت اودیپ، تصویری دهشتناک و دلهره‌آور است. آیینه‌ای که برای رهایی از آن چاره‌ای جز شکستن تابوی نقدناپذیری وجود ندارد، یعنی همان فلسفه دیالکتیکی که در اندیشه‌های پازولینی به‌صورت کاملاً رادیکال وجود دارد و می‌دانیم که این حد از پرداخت به نقد خود، پیش از نقد عملکرد دیگران، مسئله‌ای نیست و نبوده است که هر کس و هر گروهی بتواند آن را تاب بیاورد که واکنش تند حزب کمونیست ایتالیا به پازولینی نیز دقیقاً ریشه در همین نکته داشته است.

لینک دریافت پی‌دی‌اف شماره هفتم فصلنامه‌بین‌المللي‌ماه‌گرفتگی/ پاییز ۱۴۰۳:
https://mahgereftegi.com/3503/

#فصلنامه_بین_المللی_ماه_گرفتگی
#سال_دوم
#شماره_هفتم
#پاییز_۱۴۰۳