دوشنبهها با داستان
داستانهای منتخب
به کوشش دبیر داستان سودابه استقلال
داستان کوتاه “برشت”
✍️سارا عبدلی
هوا بوی ماندگی میدهد. زورم نمیرسد روی پاهایم بایستم اما در ذهنم تصور میکنم که تمامی این کارها را انجام دادهام. بلند شوم چند قدم بلند بردارم بروم سمت راست و قفل سیاه پنجره را به داخل فشار دهم تا یک مشت هوای تازه درست مثل اسپرمهایی که چند روز است که منتظرند تا با اولین نوازش به بیرون بپاشند، داخل اتاق شوند و کمی از بوی ماندگی کم کنند.
بو میکشم، هنوز هوا بوی ماندگی میدهد پنجره بسته است و من اینجا نشستهام.
چشمم میافتد به پاهای کبودی که از پتوی قهوهای بیرون زده. همیشه کف پاهایش زبر بود و ترک داشت. کرمها و پمادهای خارجی و ایرانی را از داروخانه و عطاری میخرید به کف پاهایش میمالید اما ترکهای به روی خودشان نمیآوردند و همان جا به همان شکلی که بودند میماندند انگار داشتند به تلاشش میخندیدند. کبودی پاها، ترکها را عمیقتر نشان میداد . مثل صحنه نمایش تاتر وقتی همه نورها خاموش میشوند پس زمینه تاریک میشود، بازیگر درجه سه دیالوگها را توپوق میزند و تلاش میکند با حرکاتش تماشاچیانی که مشغول عشق بازی با بغل دستیشان هستند را سرگرم کند. البته اگر به قاعده برشت و فاصله گذاری فکر کنیم بازیگر هم یک انسان معمولی است که بعد اتمام اجرا به اتاق گریم میرود سیگارش را روشن میکند و یادش میآید که امروز آخرین مهلت پرداخت قسط بانک توسعه و تعاون بوده است.
ترکهای پای او هم درست شبیه همین بازیگر درجه سه بودند. بلاتکلیف، اضافی، سمج و حتی مشمئز کننده.
به دیوار پشت سرم تکیه میدهم. سرد است مثل پاهای او
دهانم گس شده .باید بروم. بروم سمت تلفن. آن را بردارم به خودم فشار بیاورم شاید شماره چند نفر یادم بیاید.
اصلا چه عجلهای است! جایم خوب است همین جا مینشینم و به مردهاش نگاه میکنم. مردهی قشنگی است.
مردهای با موهای بلند تازه شسته شده و پاهای زبر…
بیست و دو سال و شش ماه و چهار روز پیش وقتی توی صف خرید بلیت جشنواره فجر ایستاده بودم دیدمش.
مرد قشنگی بود به همین قشنگی که الان افتاده است و پاهایش از پتو بیرون زده است. موهای بلندش را با کش مشکی حولهای بسته بود و کتاب رویای یک نیمه شب تابستان از شکسپیر دستش بود. اما من فقط موهایش را دیدم نمیدانستم که پاهایش ترک دارد. آن شب بلیت به من نرسید اما مرد مو قشنگ شمارهاش را به من داد تا شاید سر فرصت مناسب نیمه شب یک تابستان، عشق را برایم تعریف کند.
الان اینجا هستم وسط تابستان پاهایم یخ کرده توی خودم جمع میشوم و محکمتر به دیوار تکیه میکنم.
به دستهایش نگاه میکنم، دستهایی که جز نوشتن و پماد مالیدن به ترک پا کار دیگری نکرده است.
روزی که اولین کتابش چاپ شد دخترها برای امضا کردن صفحه اول کتاب مو قشنگ صف کشیدند، من نگاهش میکردم به دستهایش به موهایش… بقیه هم دستها و موهایش را می دیدند اما فقط من بودم که میدانستم در پشت آن کفشهای مردانه واکس خورده سوزش ترک پاهاست که گزگز میکند.
آن روزها ترک پاهایش و پمادهای رنگارنگی که میخرید فقط سهم من بود. حس میکردم من تماشاچی ردیف اول تاتر هستم و با بقیه فرق میکنم.
دومین کتابش که چاپ شد صف دخترها بیشتر شد و من باز نگاهش میکردم به دستهایش به موهایش و میدانستم دیگر فقط من نیستم که ترکهای پایش را میبینم. من تماشاچی ردیف آخر صحنه تاتر شدم.
باید بلند شوم و تلفن را پیدا کنم به چند نفر زنگ بزنم تا بیایند. یکی باید پاهایش را ببندد. یکی گل بخرد، گلایل کافی است. یک دکلمه از خودش میگذارم این جوری روزنامه پسندتر هست همه میگویند چه مو قشنگ فرهیختهای…
بقیه هم چایی بخورند با حلوا. یکی آن وسط پشت آن صندلی کرایهای که پایهاش لق بود، بگوید حلوایشان هم بوی نا میدهد. بعد من آب دماغم را با صدا بالا بکشم تا معلوم بشود چقدر بیوهی خوب و عزاداری هستم.
اینجا نشستهام، به پاهای کبودش نگاه میکنم. فکر میکنم به چه کسی زنگ بزنم؟ تا حالا پیش نیامده در اتاقی باشم که یک نفر در آنجا با پاهای ترک خورده مرده باشد. پاهایش کبودتر شده. بوی ماندگی شکل روغن غذا فروشیهای جنوب شهر، اتاق را چرب کرده. باید بلند شوم و تلفن بزنم … من حالا دیگر بیوهی مو قشنگ هستم.
لینک ارتباط با دبیر داستان جهت ارسال آثار:
https://t.me/s54_est
#داستان_کوتاه
#برشت
#سارا_عبدلی
#سودابه_استقلال
#داستان_های_منتخب_در_سایت
#فصلنامه_مطالعاتی_انتقادی_ماهگرفتگی
#خانه_جهانی_ماه_گرفتگان
موارد بیشتر
بخش داستان کوتاه فصلنامه شماره هفتم ماه گرفتگی سال دوم/ شمارۀ هفتم/ پاییز ۱۴۰۳ (دریافت فایل الکترونیکی بخش داستان)
دوشنبهها با داستان (داستان کوتاه ” عشقها و بوسهها ” اثر فاطمه آزادی)
دوشنبهها با داستان (داستان کوتاه “ساعت یه ربعمانده به نه آشغالها رو بیرون بگذار ” اثر ساریه امیری)