دوشنبهها با داستان
داستانهای منتخب
به کوشش دبیر داستان سودابه استقلال
داستان کوتاه “میخواهم امشب بستنی بخرم”
✍️مژگان مشتاق
خِشخِشخِش! جاروی بلند مثل پارو آب را کنار میزد. آبی که موج نداشت. دلهره نداشت. دلهره داشت، اما موج نداشت! او که پارو میزد، همه دلهره بود.
خِشخِشخِش! ابتدای کوچه بود. یک دور… دو دور… سه دور… دور…
امشب که خانه رفتم، میگویم. میگویم و راحت میشوم.
غبار نازکی دوروبر جاروی بلند پرسه میزد. مردی نان به دست بااحتیاط از کنار کوچه خطی مستقیم را گرفت و رد شد.
قایق تا رسیدن به ساحل کمی فرصت داشت. فرصت فکر کردن و تصمیم گرفتن!
توی کوچه فقط یک در بزرگ خاکستری بود. پاروزنان به درِ خاکستری رسید. با خودش گفت: «کاش اینجا خانهام بود! همین الآن توی خانه میدویدم و همهچیز را به همسر میگفتم و خلاص میشدم!»
آبی نبود. چیزی نبود، جز دلهره!
به انتهای کوچۀ متصل به خیابان نگاه کرد. باید هنوز هم جارو میکشید. خاک میکرد و فکر میکرد.
به ساحل هم که میرسید، باز نجات پیدا نمیکرد. چشمش به انگشتان زمختش افتاد.
آنها دستۀ جارو را محکم گرفته بودند.
هنوز هم دستهایش قدرت داشت.
قدرت… قدرت….
قدرت!
قدرت تنها در دستهایش بود. دیگر قدرت هیچ کاری را نداشت. وقتی نتوانی حرفی را به همسر بگویی؛ وقتی میترسی- یعنی قدرت نداری!
شانههایش ناخودآگاه بالا آمد. انگار که بخواهد بهجای
غبار دستهایش، اشکهای نیامدهاش را پاک کند!
اما اشکی نیامد!
کمی دیگر به نبش خیابان میرسید.
دردی آشنا توی قلبش دور زد. جارو کشید. خاک کرد. دور زد و نرفت. ماند. دست چپش را روی قلبش گذاشت و فشار داد. درد نرفت. آمده بود که بماند! همیشه اینطور بود. بگذار بماند. به جهنم!
دستش را از روی سینهاش برداشت و دستۀ جارو را محکمتر از قبل گرفت و آن را فشار داد. جارو کشید.
تندتند!
غبار نازکی اطراف جارو معلق مانده بود. به خودش گفت: «میگویم، درد بیدرمان گرفتهام را ! ت
تهش مردن است دیگر!»
نزدیک نبش خیابان رسید. درد مانده بود. چسبیده بود.
نمیرفت! به دستهایش نگاه کرد. به خودش گفت: «نه! امروز نمیتوانم بگویم. امروز میخواهم برای «مروارید» بستنی بخرم. برای همسرجان! زهر مارشان میشود اگر بگویم. فردا….فردا حتماً میگویم. میگویم که چه مرگم شده!»
لینک ارتباط با دبیر داستان جهت ارسال آثار:
https://t.me/s54_est
#داستان_کوتاه
#مژگان_مشتاق
#می_خواهم_امشب_بستنی_بخرم
#سودابه_استقلال
#داستان_های_منتخب_در_سایت
#فصلنامه_مطالعاتی_انتقادی_ماهگرفتگی
#خانه_جهانی_ماه_گرفتگان
موارد بیشتر
دوشنبهها با داستان (داستان کوتاه “مادرت کجاست نالوطی؟” اثر عادله صمیمی)
دوشنبهها با داستان (داستان کوتاه “برشت” اثر سارا عبدلی)
بخش داستان کوتاه فصلنامه شماره هفتم ماه گرفتگی سال دوم/ شمارۀ هفتم/ پاییز ۱۴۰۳ (دریافت فایل الکترونیکی بخش داستان)