فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی
سال دوم/ شمارۀ پنجم و ششم/بهار و تابستان ۱۴۰۳
مطالعات سینما
آیا رنج، پادافره دانایی است؟
یادداشتی بر فیلم «پادشاهی اودیپ» به کارگردانی پییر پائولو پازولینی
نگارنده: امیرحسین تیکنی
بخش نخست
آیا رنج، پادافره دانایی است؟ آیا این آدمی است که توان و ظرفیت دریافتن و آگاهی از حقیقت را ندارد؟ اندیشگان فلسفی باستانی بر این باورند که آدمی همواره در جستوجوی آن چیزی است که او را به سمت جاودانگی میبرد و این موهبت جاودانگی، همانا فرق میان میرایان و ایزدان است. آدمی در جستوجویی به طول عمر، در پی نوشیدن شیرۀ گیاهی است که او را از حقیقت وجود هستی آگاه کند. حقیقتی که او را بدل به ایزدی جاودانه میکند. باستانیان بر این باور بودهاند که ایزدان، چنین رفتار و خواستهای را از سمت میرایان هرگز تاب نمیآورند. پس آگاهی و یافتن حقیقت را به زهری هولناک آغشته کردهاند. زهری که هر بار حقیقت در برابر چشمان آدمی نمایان میشود، پیروزی او را بدل به شکوهی پیروسی میکند و پیش از آن که او به مقام والایی برسد، همچون خنجری از پشت، بر کمرش فرود میآید. آدمی در پی رستگاری است اما رستگاری او، چندان خوشایند ایزدان نیست و نبوده است.
پادشاهی اودیپ اثر مشهور پازولینی در سال 1967 بر اساس نمایشنامه معروف اودیپئوسِ سوفوکلس، شاعر نامدار یونان باستان ساخته شده است. فیلمی که تراژدی شاعرانۀ سوفوکلس را بدل به یک شعر تلخ و سیاه میکند، شعری که آیینۀ عصری است که پازولینی در آن میزیسته است، یعنی عرصه دست یافتن فاشیسم به ابزارهای تبلیغاتی مدرنیسم و کشاندن بشری که ادعای تمدن نو میکند؛ به اوج زوال وجدان، فراموشی عامدانه حقیقت و خشنودی از خوشبختیای که با تلخکامی دیگران به دست میآید. ابتدا و انتهای داستان در زمان معاصر میگذرد و میانه فیلم که همزمان با جنگ جهانی دوم است با یک پرش زمانی بلند به زمان باستان برمیگردد که روایت بخش اصلی نمایشنامه اودیپئوس سوفوکلس است.
در ابتدای فیلم شاهد یک خانواده ایتالیایی هستیم. مرد که افسر عالی رتبه نظام فاشیستی حاکم بر کشور است، از روی حسادت تصمیم میگیرد پسرش را در خارج از شهر رها کند تا طعمه حیوانات سرگردان شود. داستانی شبیه ابتدای نمایشنامه سوفوکلس یعنی جایی که لایوس حاکم تِبس، به کارداران زیردست خود میسپارد که به زندگی فرزند نورسیدهاش در بیابان پایان دهند؛ چراکه پیشگویان او را گفتهاند که به دست پسر کشته خواهد شد. در هر دو داستان بخت با نوزاد است. نوزاد رهایی مییابد. این داستان نه تنها در تراژدی سوفوکلس که بارها در کتب باستانی و مذهبی خاورمیانه، شمال آفریقا و جنوب اروپا، برای افراد مختلف و با کمی تفاوت روایت شده است.
فیلم پادشاهی اودیپ از این به بعد با یک تکان داستانی ناگهانی روند جدید خود را در زمان باستان پی میگیرد. اودیپ در کنار ناپدری و نامادری مهربان خود بزرگ میشود. زمانی در مییابد که عاقبتی شوم در انتظار اوست و سرنوشت او آنچنان مقدر شده است که با کشتن پدر، با مادرش ازدواج کند و صاحب فرزندانی شود که خواهران و برادران او خواهند بود. او از وحشت چنین سرانجامی پدر و مادر ناتنیاش را که گمان میکند پدر و مادر حقیقیاش هستند، ترک میکند. در مسیر سرگردانی خود به پدر واقعیاش بر میخورد که رهسپار زیارتگاهی است. با او گلاویز میشود و پدر را سر به نیست میکند. او بیخبر از همهچیز به شهر تِبس میرسد و آنجا در جریان داستانی که تا حد زیادی منطبق بر نمایشنامه است، موفق میشود با یوکاسته همسر پادشاه کشته شده یا همان مادر حقیقی خودش، ازدواج کند و به پادشاهی تِبس برسد. اودیپ از مادرش صاحب دو فرزند دختر به نامهای ایسمِنه و آنتیگونه و دو پسر به نامهای پولونیکِس و اِتِئوکلِس میشود. قصۀ شوم خاندان تبای اما با سرنوشت اودیپ آغاز نشده است و با قصه او نیز به پایان نمیرسد. برای درک این تراژدی باید هر سه تراژدی شهر تبای سوفوکلس یعنی پادشاهی اودیپئوس، آنتیگونه و اودیپئوس در کولونوس و داستانهای جانبی خاندان اودیپ، یائوس و کرئون (برادر یوکاسته) را که در افسانههای یونانی روایت شده است ، مطالعه کرد. باوجوداین، پازولینی معروفترین داستان را از این میان که بیشترین کشش و جذابیت داستانی و نیز قابلیت برای تعمیم به مسائل عصر دارد، برای بیان مقصود خود انتخاب کرده است. اگر چه اودیپ به پادشاهی میرسد و اگر چه نام او به نیکنامی در میان مردمان شهرش به زبان میآید؛ اما به ناگاه بیماری هولناکی شهر را به تسخیر خود در میآورد. تیریزیاس، پیشگوی نابینای پیر که نامش بارها در افسانههای یونانی آمده است و تنها کسی است که نادیده از راز اودیپ آگاه است، پادشاه جوان را سبب این نگونبختی میداند. او به اودیپ میفهماند که دچار گناهی نابخشودنی شده است. اودیپ بار دیگر در پی دانستن حقیقت راهی سفر میشود و اینبار از آنچه در گذشته رخ داده است، آگاه میگردد.
او توان ایستادن در برابر قدرت مهیب خشم ایزدانی را ندارد که از دست بنده خود که در جستوجوی بالاترین سطح درک و آگاهی، یعنی یافتن حقیقت است، بر آشفتهاند. اودیپ تیغ به چشمانش فرو میبرد؛ چراکه دیگر قلب او به آنچه باید دست یافته است و چشمها دیگر راهنمایی برای عبور او از دالانهای تودرتوی هستیشناسی نیستند. او به جهانی تیره پا میگذارد که مفهوم کل جهان در آن نهفته است و تیریزیاس پیشگوی نابینا نیز در آن جهان سیر میکند. یوکاسته مادر و همسر اودیپ نیز به زندگی خود پایان میدهد. این پایان افسانه تلخ اودیپ است. تراژدی تلخ آنتیگونه، سرنوشت پیری اودیپ در کولونوس و بعدتر مرگ کرئون، سالهای بعد اتفاق میافتند. پازولینی داستان را در دوران باستان در همین نقطه قطع میکند و اودیپ نابینایش را بار دیگر به زمان معاصر باز میگرداند.
پازولینی در این شگرد شگفتانگیز خود در پی چیست؟ او که بارها در آثار سینمایی، نوشتاری و مصاحبههای خود از تواناییهای بالای پرداخت داستانهای میتالوژیک سخن گفته است، در اودیپ نیز بر آن است یک داستان امروزی را با یک پیشینه کهن برای انسانی که در باد پیشرفتهای جهان مدرن، خود را گم کرده است، به تصویر بکشد. آینهای که پازولینی، انسان بزک کرده امروز را وادار میکند در آن به خود بنگرد. آینهای که چیزی جز روح عریان آدمی در آن دیده نمیشود. به ابتدای داستان باز میگردیم جایی که پدر ادیپو، افسر یک نظام فاشیستی است. ادیپو که عنوان امروزی اودیپ است از خانه طرد میشود. فاشیسم آنچنان پدر را در تسلط خود گرفته است که از نسلهای آینده میترسد. حسادت او از ضعفی است که فقدان وجدان در وجودش پدید آورده است. او حتی حاضر است فرزندش طعمه درندگان شود.
تحلیل شخصیتی اودیپ یکی از پیچیدهترین تحلیلهای ممکن است. آیا اودیپ گناهکار است؟! میدانیم که او مرتکب اعمال هولناکی شده است. اما بهراستی اودیپ تا چه حد در انجام این اعمال نقش داشته است؟ اودیپ بیش از هر چیز یک قربانی است. سوفوکلس از گناهکار سیمای یک قربانی میسازد. گناه در نزد سوفوکلس به معنای خطای عامدانه و یا کردار یک فرد اهریمن صفت نیست. او کردار خطا را از خطاکار جدا میکند و آن را زاییده یک تقدیر میداند. چرا باید اودیپ نابینا، فردی رانده از شهر باشد؟!
وقتی به داستان سوفوکلس نگاه میکنیم، این خود اودیپ است که تصمیم میگیرد سرگردان شود. داستان اودیپ در کولونوس برای او پایانی بهتر از آنچه تصور میشود رقم میزند. او منزه از گناه میگردد؛ چرا که تنها قربانی یک مسیر نادرست مقدر شده، بوده است. بر اساس پیشبینی پیشگویان و شخص تیریزیاس نابینا که ایزدان در قبال چشمانی که از او گرفتهاند، به قلبش توان دیدن و پیشگویی آینده را دادهاند، اودیپ محکوم است تا در این مسیر قدم بردارد. مسیری شوم که ایزدانش تعیین کردهاند؛ مسیری که به ریشهها و کردارهای نیاکان اودیپ بیشتر مرتبط است تا خود شخص اودیپ. با این تفسیر امروزی از به پادشاهی رسیدن وی و مسیر زندگی او، پیش از نابیناییِ خود خواستهاش، اودیپ گناهکاری است که شایسته مراقبت و دلداری است. این تفسیری متفاوت میان درک پازولینی به عنوان یک روشنفکر چپگرا که خود منتقد حزب کمونیست روز اروپا است با نگاه کلاسیک و فلسفی آیینی سوفوکلس شاعر کهن یونانی از یک زندگی مصیبتزده است. برداشتی متفاوت از یک زندگی پرماجرا که انسان در آن از صفر به اوج میرسد و بهیکباره ناگزیر میشود به جستوجوی حقیقت برود و در این راه متحمل رنجها شود. در پایان نیز به هنگام دستیابی به آن، همه اندوههای جهان بر سرش آوار میشود.
در پادشاهی اودیپ پازولینی، پیشگوییهای تیریزیاس درباره اودیپ، نبض اصلی آن چیزی است که این کارگردان بهخاطر آن تصمیم به ساخت فیلم گرفته است. برای روشن شدن مطلب باید ابتدا به یک پرسش پاسخ بدهیم؛ اودیپ کیست؟ یا بهتر است بگوییم اودیپوی معاصری که پازولینی او را خلق میکند و با عزیمت دادنش به دوران باستان و داستان پادشاهی اودیپ او را تعریف میکند، تا بار دیگر به زمان معاصر بازش بگرداند، کیست؟ اودیپو پازولینی، انسانی است رانده شده. فاشیسم، حضور او را خطری برای آینده موجودیت خود میداند. نکته کلیدی شروع داستان در این نکته نهفته است که چرا باید فرزند تنی فاشیسم، تهدیدی برای فاشیسم به حساب بیاید؟! پازولینی با این نگاه انتقادی و چالشبرانگیز از همان ابتدا به فاشیسم حمله کرده است. او فاشیسم را وجودی قلدر مآب نشان میدهد که از آینده و بر ملا شدن جهان فکری پوشالیاش هراسان است.
این وحشت به دلیل تهی بودن طرز فکری است که بنمایه قوی و درستی ندارد و خاستگاه آن ضمیر شهوتی مهار نشدنی و ناشناخته برای فرد نهفته است. اودیپ راهی جهان باستان میشود و در آنجا در دامن پدر و مادر ناتنی خود بزرگ میشود. او در ابتدای داستان فردی راستکردار است. جوانی بالابلند که سبب افتخار پدر و مادر ناتنی خود است. او بزرگ شدۀ جامعه تهیدستان و کارگران است. صدایی که در برابر زور، آرام نمیگیرد. به همین دلیل است که وقتی با کالسکۀ اعیانی پدر واقعی خود، برخورد میکند و رفتار ناپسندی با او میشود، واکنش تهاجمی نشان میدهد و در نهایت نادانسته پدر واقعی خود را میکشد. در همین بخش به چندین نکته مهم میرسیم. نکته نخست، مبارزه و درگیری پسری است که خود زاییده یک نظام فاشیستی و طرز تفکر سرمایهداری است اما از آنجا به دلایلی که گفته شد رانده شده و ناخواسته در دامان زحمتکشان بزرگ شده است.
اودیپ تاب زورگویی را نمیآورد. ناگزیر با پدر که بی سرباز و سپاه همیشگی است، به مبارزه تن بهتن میرود و پیروز میگردد. نمادی که غلبه اندیشهای را که تن بهزور نمیدهد در برابر صاحبان قدرت در آن هنگام که سلاح در دست ندارند، نشان میدهد. نکته قابل توجه دیگر، گریختن کالسکهرانی است که لایوس پدر اودیپ را با خود تا آنجا آورده است. بدینگونه و با این تعریف از فیلم تا اینجا درمییابیم که چگونه پازولینی از یک داستان کلاسیک، یک اثر نو با زیرساخت فکری میسازد.
بازبینی داستانهای قدیمی، افسانهها و بهخصوص آنچه که ریشه در اساطیر دارد یکی از پرکاربردترین و البته دشوارترین راهکارهای اقتباس است. پُرکاربرد بدان دلیل که همگی ریشه تاریخی در فرهنگها دارند و دشوار؛ چراکه ساز و کار بخشیدن به آنها مستلزم تجربه، دانش و هوشمندی است و اگر غیر این باشد با شکست مواجه خواهد شد. نوع نگاه و دیدگاه پازولینی سبب حرکت و تغییر اُبژههای داستان اصلی به سمت نسخه اقتباسی میشود.
در مرحله بعد ما اودیپ را میبینیم که با ابوالهول مواجه میشود. در این بخش، فیلم یک تفاوت با نمایشنامه دارد. در نمایشنامه سوفوکلس، اودیپ در ورود به شهر متوجه میشود که مردم شهر تبس در انتظار مرد دانایی هستند که بیاید و پاسخ معمای ابوالهول را بدهد و شهر را از چنگال بلا رهایی ببخشد. اتفاقی که در نهایت رخ میدهد و اودیپ با دانایی خود است که شهر را نجات میدهد. اما در فیلمنامه، ابوالهول موجودی اهریمنی است که چنگ در چنگ اودیپ میاندازد. اینبار اودیپ با توان فیزیکی خود، او را از پای در میآورد. آشکار است که پازولینی در این بخش دو نکته مهم را پیش میکشد.
او برای سطح دانایی و هوش اجتماعی اودیپی که برخاسته از قشر فقیر و کمسواد جامعه است، ارزش تئوریک بالایی برخوردار نیست. در عوض زور بازوی او را مایه چربشش بر ابوالهول میداند. مردم شهر نیز به اتکای زور بازوی اودیپ است که از بلا رهایی مییابند. پس پازولینی برخلاف نمایشنامه سوفوکلس، راه رهایی مردم شهر تبس از بلای هیولای ابوالهول را در توان نیرویی خارجی میداند. آنهم نجاتدهندهای که در حقیقت مطرود از میان خود آنهاست و آن هم نه از میان مردم عادی، بلکه رانده شده به قصد سر به نیست شدن از جایگاه بالاترین نقطه قدرت. به این تفسیر یک نکته دیگر را نیز باید اضافه کنیم و آن هم این است که پاسخ معمای ابوالهول در نمایشنامه سوفوکلس، واژه «انسان» است. واژهای که در نسخه سینمایی پازولینی بدل به قدرت بازوی اودیپ شده است. تفسیر اندیشه پازولینی در مورد این تغییر منحصر بهفرد است؛ اما بدون آنچه پس از این بر سر اودیپ خواهد آمد، نمیتوان نگاه انقلابی پازولینی را به کمال تفسیر کرد.
این یادداشت در شماره بعدی ادامه خواهد داشت …
لینک دریافت شماره پنجم و ششم/ بهار و تابستان ۱۴۰۳:
https://mahgereftegi.com/wp-content/uploads/2024/08/mahgereftegi-5-6-1.pdf
موارد بیشتر
نقد و تحلیل بر شعری از سمیه جلالی (حامد معراجی)
نقد کتاب شعر نسترنهای زخمی اثر خانم محبوبه ابراهیمی (جعفر محمدی واجارگاهی)
نقد و تحلیلی بر شعر دکتر عبداله سلیمانی (دکتر نصرتاله مسعودی)