فصلنامۀ بینالمللی ماهگرفتگی
سال دوم/ شمارۀ پنجم و ششم/بهار و تابستان ۱۴۰۳
مطالعات اندیشه و فلسفه
شرط اصلی و ضروریِ زیستن در برهوتی به نام زندگی
نگارنده: ابوذر شریعتی
شرط روریِ پخته شدن و به بلوغ فکری، خودآگاهی، آزادی، آزادگی، آزاداندیشی و غنای درونی و اصالت، آن چیزی است که سارتر تحتعنوان اگزیستنس اوتنتیک نام میبرد و هایدگر ذیل دازاین و داسمن بین این هردو تفکیک قائل میشود. او میگفت که داسمن هیچنوع اصالتی ندارد و این هویتهای کاذبی است که جامعه به فرد میدهد و او را پیش میبرد، مثل آن انسان بختبرگشتهای که هیچ علاقهای به پزشکی نداشت، اما ازآنجاکه خانواده همهجا او را آقای دکتر صدا زده بودند، ناچار شد چهارده سال پشت کنکور زندگیاش را حرام کند و در انتها چیزی جز حسرت و اندوه نصیبش نشود.
بههررو شرط زیستن در این برهوت و خلاص شدن از اینهمه و رسیدن و راه و رسم زندگی در دنیایی که احمقها حاکم و فاتحش هستند و دروغگوها و دغلبازها گردانندهاش و انسانهای ضعیف و منافعپرست و بیاراده بندگانش، فریب خوردن و دروغ شنیدن و خیانت دیدن و زخم خوردن و گاه حتی از هم پاشیدن است.
اما چرا میگویم فریب خوردن؟ آیا این خود حماقتی بیش نیست که خود در وادی فریب گام برداریم و خود را فریب دهیم تا پخته شویم؟ بله، اگر آگاهانه و عامدانه خود را به فنای عظما دهیم، همینطور خواهد بود، اما مقصود ما از فریب خوردن و زخم دیدن و… این است که ذات این زندگی و زیستن در جامعهای که جهنم است فریب خوردن است، خیانت دیدن است. ما در بسیاری از مواقع در موقعیت فریب و دروغ و شکست قرار میگیریم؛ بی آنکه هیچ اراده و انتخابی داشته باشیم. فیالمثل وقتی وارد رابطهای میشویم و از بخت بدمان فرد مقابلمان یک پدرسوخته و قرمساق تمامعیار و شارلاتان مدالدار است، دیگر سرزنش خود بابت اینکه تو در زندگی شکست خوردی و ازدواجت به طلاق ختم شد، پوچ و بیمعنی خواهد بود یا وقتی در دوستی و رفاقت ضمانت کسی را میکنیم، حال برای چسقران وام باشد یا هرچیز دیگر، و آن دوست میرود و پشت سرش را هم نگاه نمیکند این دیگر جای سرزنش ندارد.
بسیار خُب، آیا این نکته بدان معناست که آنجا که خود با دستان خود به زندگیمان گند زدیم، باید خویشتن را سرزنش کنیم؟
پاسخ بازهم منفی است. اولاً هیچ انسانی صبح به قصد به گوه کشیدن زندگی خود و خانوادهاش از خواب بیدار نمیشود. ثانیاً گند زدن نیز در فرایند شدن است که رخ میدهد. تا مادامیکه گند نزنیم و خراب نکنیم و صریحتر بگویم نرینیم و شکست مفتضحانهای نخوریم، نهتنها هرگز پیروز نمیشویم، بل هیچگاه تجربۀ شیرین موفقیت را هم نخواهیم چشید. بههمینجهت هم بود که نیچه میگفت؛ «من دوست دار رنجام.» شک نکنید او بیمار نبود. یک موجود مازوخیستی نبود که خواهان درد و زخم باشد. مراد او این بود که تا رنجی در کار نباشد، لذتی نخواهد بود.
پس گمان نکنید که شما تنها کسی هستید که پارتنرتان، شریکتان، دوست و رفیق چندینوچندسالهتان، برادرتان، خواهرتان یا حتی پدر و مادرتان به هر نحوی به شما پشت میکنند یا از پشت خنجر میزنند یا دار و ندارتان را بالا میکشند و…
اینها صرفاً قسمتِ شرور انسانی بود. شما در شرور طبیعی، مثل زلزله و مرگ ناگهانیِ عزیز و دچار شدن به بیماری لاعلاج یا صعبالعلاج و… هم تنها نیستید. اینها هیچکدام نادر نیست.
اما تنها بودن یا نبودن چندان اهمیتی ندارد. البته اینطور هم نیست که اصلاً مهم نباشد، چرا که دانستن این امر که در فلان درد و رنج تنها نیستیم و دیگرانی هم هستند که در وضعیت ما باشند، بهخودیخود تا حدودی تسلی خاطر خوبی است. بههمینجهت است که بیماران لاعلاج را با یکدیگر آشنا میکنند و حلقههای دوستی و… تشکیل میدهند. آنچه در این تأمل فلسفی اهمیت دارد این است که:
بدانیم و آگاه باشیم که به ثبات رسیدن و شخصیتی قرص و محکم و استوار داشتن و به هر بیدی نلرزیدن و با هر علامت بیماری همانند خودبیمارانگاران از پا در نیامدن و دچار هول و هراس خفهکننده نشدن و در مشقات و ناملایمات زندگی دوام آوردن و از اینهمه، یعنی تمامی رنجها و دردهایی که سرمان آمده، داستانی و روایتی برای قرائت داشتن و نهایتاً به پختگی و خودفرمانفرمایی و اصالت رسیدن، لازمهاش زیستن در تکتک همین لحظههای تلخ و ناخوشایند است.
زیستن در ناخوشی و مزهمزه کردن درد و چشم در چشم مرگ دوختن، خود سرآغاز زندگی است، چراکه گام برداشتن از دنیای ضعیفها به جهانِ خواستها و بیخیالیها و خلاصی، نیازمند گامهایی جسورانه است؛ بله درست حدس زدید، جسارتِ اندیشیدن کافی نیست. میبایست در راه این زندگیِ وَلَدِ زِنا و این موجودات دوپایِ قرمساق، جسارت و شهامت گام برداشتن و خیره شدن در چشمانِ آنچه سخت است و زُمُخت و سفت و تلخ را نیز داشت.
بله این ستمکده، جای انسانهای نرم و نازکخیال نیست. زندگی در چنین برهوتی، انسانی سخت میطلبد که پس از گذر از آتشِ جانسوزِ ناملایماتِ روزگار هر پیشامد سختی را نرم کند و در برابر هیچکس و هیچچیز از پا درنیاید.
به همین جهت بود که حافظ میگفت:
نازپرورده تنعم نبرد راه به دوست/ عاشقی شیوۀ رندان بلاکش باشد.
نیچه هم در همین سیاق بود که از زبان زرتشت مینوشت: آفرین بر آنچه سخت میکند. تو در راهِ بزرگیِ خویش گام نهادهای! آنچه تاکنون واپسین خطرات خوانده میشد، اکنون واپسین پناهت گشته است! «تو در راهِ بزرگیِ خویش گام نهادهای! اکنون بهین دلیریات کو که تو را دیگر در پسِ پُشت راهی نیست!»
تو در راهِ بزرگیِ خویش گام نهادهای! اینجا دیگر کسی دزدانه در پیات نخواهد بود! پایت خود راهی را که پشت سر نهادهای ناپدید میکند و بر فرازِ این راه نوشتهاند: محال!
«و آنجا که دیگر تو را نردبامی نمانده باشد، باید بدانی که چگونه از رویِ سرِ خویش بالا روی. وگرنه چهسان بالا خواهی رفت؟ «از روی سر و از فرازِ دلِ خویش! اکنون آنچه در تو نرمترین است باید سختترین شود! «آنکه همیشه خود را بسیار مینوازد، سرانجام از این نوازشِ بسیار بیمار میشود. آفرین بر آنچه سخت میسازد!
«خــوش ندارم آن سرزمینی را که در آن [جویهایِ] شیر و شهد روان است!»
«برای بسیار دیدن، از خویش چشم برگرفتن باید! هر کوهپیما به چنین سخــتی نیازمند است.»
لینک دریافت شماره پنجم و ششم/ بهار و تابستان ۱۴۰۳:
https://mahgereftegi.com/wp-content/uploads/2024/08/mahgereftegi-5-6-1.pdf
موارد بیشتر
نقد و تحلیل بر شعری از سمیه جلالی (حامد معراجی)
نقد کتاب شعر نسترنهای زخمی اثر خانم محبوبه ابراهیمی (جعفر محمدی واجارگاهی)
نقد و تحلیلی بر شعر دکتر عبداله سلیمانی (دکتر نصرتاله مسعودی)