خانه‌ی جهانی ماه‌گرفتگان

مجموعه مستقل مردم‌نهاد فرهنگی، ادبی و هنری

شعری از پدرام مجیدی

شنبه‌ها با شعر

اشعار منتخب
به کوشش دبیر شعر سمیه جلالی

شعری از پدرام مجیدی

ضمن گذر از دنیای جنسیت‌زده‌ی دین و سرمایه و پذیرش تغییر عمده‌ی الگوهای ذهنی بشر اما به اعتقاد شینا همچنان مهربان‌ترین موجود دنیا پسری است که هنوز دارد تلاش می‌کند توی چتی خصوصی با دختری سرد بخوابد
دختری افاده‌ای
تلاشی مفتضحانه
افتضاحی ناشی از حملات هورمونی
لحنی پر از سنگ‌ریزه را دیده‌ای؟!
به اعتقاد ساناز اما مهربان‌نماترین کلمه‌ی بهتری است
مردهای سگ جذاب‌ترند
قول‌های پسرهای خیلی جوان باد هواست
و باد هوا خیلی حجم دارد
نمی‌شود توی یک چمدان گذاشت و رفت سوار قطار شد
این را با تأکید روی نما می‌گوید
و با یک «ر» خاص می‌گوید:
«آرمان
سیبی روی سرم بگذار
نشانه بگیر
امیدوارم قلبم را بزنی»
به نظر جمله‌ای تمرین شده و غیرهمین‌جوری
ساناز را مخاطب نکردم
گفتم آدم‌های منتظر قطار همه جای دنیا یک‌شکل‌اند
و آرمان هم که از شواهد از مرحله‌ی مهربان‌نما‌ترین پسر دنیا عبور کرده بود
دست دور گردنم انداخت
برنامه دورهمی شب را تشریح و تأکید کرد لحظات جالبی در راه است
و من ضمن گذر از دنیای جنسیت‌زده‌ی دین و سرمایه و پذیرش تغییر عمده‌ی الگوهای ذهنی بشر از تمام لحظات جالب واهمه داشتم
دارم همچنان

چراکه بر اساس باورهای مادرم واهمه بزرگ‌ترین سرمایه بشر است
بشری که کمی زیاده‌روی می‌کند و کلی آبروریزی
بین محمد و عاطفه و مریم و رضا و سیما تلوتلو می‌خورد
شبی وسط یک مهمانی
گفتم وحشت پیش از گلوله شکار را از پا درمی‌آورد
و این‌که تیغِ روی میز شدیداً وسوسه‌ام می‌کند
و در شکنجه این بدن‌ها هستند که می‌اندیشند
و اشاره کردم به پایی که بالاخره به پای نابودکننده‌اش پیش‌پا خواهد انداخت
و به یاد آوردم دنیایی که سروده بودم در تاریکی انباری
زندان کودکی
و ویرانش کردم در دالان حافظه
شهوتی ناشناخته از ساق‌هایت بالا می‌خزید
و بلند خواندم
تو که در دشت فلان، کوهی از گل چیده‌ای
و دست‌هایت را در آفتاب ضربدر کرده‌ای بر سینه
آواز لیلاها را
شعر مجنون‌ها را
زخم افيون ديدگان را طاقت تفسیر نیست
تو که در دشت فلان، کوهی از گل چیده‌ای…
و ویرانش کردم باز در دالان حافظه
و همین حین رز برای دیدنم قدبلندی می‌کرد از پشت اپن آشپزخانه
قول‌های پسرهای جوان باد هواست
کشید مرا توی راهرو و گفت:
اگر گرگ بزایم چی؟

و باد هوا خیلی حجم دارد
برای پاسخ ندادن فکر کردم به این‌که دَوران مدام ملخ بالگرد در سر آدم چه تعبیر روان‌شناختی می‌تواند داشته باشد؟
نمی‌شود توی یک چمدان گذاشت و رفت سوار قطار شد
بحثی تازه:
شینا با جدیت تمام گفت شعر نوشتن نباید به قیمت قطع شدن درختان جنگل تمام شود
می‌گویم شعر ننوشتن چی؟
نظرت راجع به باغ‌ها چیست؟
و بی‌جهت بحث می‌رود سمت تفاوت‌های فاحش خوشگل اعیانی با خوشگل دهاتی
و تو یکهو می‌گویی بیا برای پرندگانی که از پیراهن من می‌پرند و در موهای تو لانه می‌سازند شعری بخوان
گفتم تو خودت شعری
و سیگارت روی تلخندت سایه انداخته
به ظرافت چند باریکه نور
و به یاد آوردم دنیایی که سروده بودم در تاریکی انباری
زندان کودکی
و ویرانش کردم باز در دالان حافظه
زنگ زدم به دختر توی آکواریوم
پشت تلفن به سمیه می‌گویم
خسته‌ام
لطفاً صدایم را در گلوی یک ماهی تمرین کن
امیدوارم خودت باشی
و می‌گویی طبیعی است آدمی دل‌تنگ هر گلویی شود که روزی اسمش را صدا زده
نوشابه مشکی به دستم می‌دهی
و تصریح می‌کنی که اگرچه ادامه‌ی جنگل اصلی بسیار ضروری است اما می‌خواهم رحمم را بیندازم در چرخ‌گوشت

و این‌که بعضی حس‌ها در ۳۰ سالگی می‌میرند و ما در ۷۰ سالگی آنان را دفن می‌کنیم
باز هم می‌بینم که شهوتی ناشناخته از ساق‌هایت بالا می‌خزد
و میانه‌ی ران که به لانه‌ی ماران مانند است
و شب عمق پیدا می‌کند در نوشابه‌ی مشکی
بیخ گوشه‌ام نجوا می‌کنی: خورشیدت را در نوشابه‌ی زردم تجسم کن
ویرانش کردم در دالان حافظه
تلاشی مفتضحانه
و به محمد و سحر و مریم و رضا و شیما خیره می‌گویی
علاقه من به شما قدر یک چیپس است
و مثل همیشه به زندگان اطرافت یک ترم زبانی اطلاق می‌کنی: «اجسام اکسیژن حرام‌کن»
و من جلوی دهانم را می‌گیرم
که نپرسم سرکه‌ای یا تند؟
و جلوی قلبم را
جعبه سیاه تنم
مهربان‌ترین موجود دنیا؟!
اما توصیه می‌کنم:
تنها که تن نیست
دالان حافظه پس چی؟!
بدو توی دالان حافظه
و توی گوش آرمانت فریاد بزن: «نمیر نمیر»
و آرمان توی گوش‌هایت: «تا زنده‌ام نمی‌گذارم بمیری نمی‌گذارم بمیری»
ضمن گذر از دنیای جنسیت‌زده‌ی دین و سرمایه و پذیرش تغییر عمده‌ی الگوهای ذهنی بشر
شینا تیغ روی میز شدیداً وسوسه‌ام می‌کند
لحنی پر از سنگ‌ریزه را دیده‌ای؟!

 

#پدرام_مجیدی
#اشعار_منتخب_در_سایت
#سمیه_جلالی
#شنبه_های_شعر
#فصلنامه_مطالعاتی_انتقادی_ماه_گرفتگی
#خانه_جهانی_ماه_گرفتگان