مفهوم دیگری در فیلم “یک زن آرام”
اثر روبر برسون
از منظر امانوئل لویناس
نگارنده: صحرا کلانتری
فیلم “یک زن آرام ” فیلمی فرانسوی در ژانر درام از کارگردان برجسته روبر برسون است که در سال 1969 منتشر گردید. این اثر اولین فیلم رنگی این کارگردان است که فیلمنامهی آن از داستان کوتاه “یک موجود مهربان” اثر فئودور داستایوفسکی در سال 1876 اقتباس شده است.
این فیلم یک سال بعد از جنبش دانشجویی-کارگری مه 1968 فرانسه اکران میشود، جنبشی که تاثیر بسیار گسترده و فزایندهای در جهت احقاق حقوق مدنی و شهروندی جامعه فرانسه و کل اروپا داشت، این جنبش منجر به تغییرات مثبت و آزادیخواهانه در زنان جامعه فرانسه شد و در این فیلم روبر برسون تاثیر این جنبش تاریخی را در نیازها و تمایلات متفاوت ” ال” در ارتباط با همسرش ” لوک” در فیلم “یک زن آرام” نشان می دهد.
این فیلم با خودکشی ال)دومینیک ساندا( همسر لوک )گای فرنگین( آغاز میشود، ال از تراس آپارتمان مشترکشان در وسط خیابانی در شهر پاریس سقوط میکند، روایت کلی فیلم توسط لوک شوهر ال در کنار جسد همسرش در فلاشبکهایی متناوب روایت می شود، لوک برای یافتن علت خودکشی همسرش به ابتدای آشناییشان بر میگردد و مونولوگ.های درونی خود را با صدای بلند با خدمتکار خانه در کنار جسد همسرش بیان میکند.
در فلاشبکهای فیلم مشخص میشود که لوک صاحب مغازه.ای است که در آن مشتریان اجناسی را به عنوان گرو به او میدهند و در قبال آن پولی دریافت میکنند، ال نیز یکی از همان مشتریهاست، در دیدار اول زمانی که ال برای گرو گذاشتن اجناسی به مغازهی لوک میرود، توجه لوک به او جلب می شود و زمانی که برای گرو گذاشتن یک چوب سیگار دوباره به آنجا میرود، لوک اذعان میکند که اگر مشتریِ دیگری بود قطعا” برای این جنس نامرغوب، پولی پرداخت نمیکرد، این آغازآ علاقه ی لوک به ال است.
لوک از ال درخواست ازدواج میکند، ال تمایلی به ازدواج ندارد اما به دلیل شرایط سختی که در آن زندگی می کند (در فیلم به مشکلات خانوادگی ال به صورت عمیق پرداخته نمیشود) بعد از مدتی به درخواست ازدواج لوک، پاسخ مثبت میدهد. زندگی مشترک آنها در طبقهی بالای مغازه گروفروشی آغاز میشود.
جسد ال بر روی تخت مانند پرسشی لاینحل باقی مانده است و لوک برای پاسخ به این پرسش و علت خودکشی همسرش، به صورت متناوب از کنار جسد به گذشته و از گذشته به کنار جسد برمیگردد تا شاید بتواند به این سوال پاسخ دهد: علت خودکشی ال چیست؟ آنها چرا به این نقطه رسیده اند؟
امانوئل لویناس فیلسوف “دیگری” است و از منظر او رابطهی سوژه با دیگری، رابطهای با نامتناهیست. نوعی راز در رابطه با دیگری نهفته است، همچون رابطهی سوژه با مرگ. لویناس تاکید میکند که سوژه در ارتباط با دیگری، غیریت و خارجیت او را نفی میکند و به نوعی مرتکب خشونت میشود، زیرا دیگری مانند مرگ به تصاحب در نمیآید و نمیتوان دیگری را در عرصهای از تمامیت قرار داد، لویناس تاکید می کند که دیگری قابل تبدیل به “همان” نیست، “همان” هر آن چیزی است که سوژه آن را از غیریت و نامتناهی خارج کرده و به جهان درونش میکاهد، “همان” تبدیلِ دیگری به ابژه است، نوعی تمامیت و سلطه در “همان” وجود دارد.
در فیلم یک زن آرام، خودکشیِ ال نوعی تبدیلِ “همان” به “دیگری” است، بیانِ اعتراضی در برابر لوک که غیریت و تفاوتِ او را نمی پذیرفت و یا نسبت به آن آگاه نبود، روبر برسون در رنگآمیزی صحنهها از رنگهایی سرد و بیروح جهت اختلال رابطه میانِ لوک و ال بهره برده است و همچنین با استفاده از فضایی مینیمال، مخاطب را به درون لایههای سرد و ساکت نارابطهی آنها پرتاب میکند.
اگر چه لوک با پیشنهاد ازدواج به ال میخواهد نوع دیگری از هستی با دیگری را بیازماید اما به مرور در اسارتِ اینهمانیِ ال با دیگر ابژه های اطرافش میشود، لوک نمیتواند طبق گفتهی لویناس هستیِ جدیدی را در مواجهه با ال آغاز کند.
در سکانسی که ال بابت گرفتن جنسی از مشتری پول بیشتری در اختیار او قرار میدهد مورد مواخذهی لوک قرار میگیرد و شخصیت آرام، فروتن و مهربان ال به عصیانی بدل میشود و مغازه را ترک میکند، ال نمی تواند به تمامیت و سلطه تن دهد، او مدام در سیطرهی نگاه لوک است و گویی شبیه به یکی از اجناسِ مغازهی لوک شده است.
همانطور که سارتر می گوید: ” انسان تحت نگاه دیگری تبدیل به شی شده و آزادی خود را از دست می دهد”.
لوک به عنوان سوژه مدام ال را مانند ابژه ای رصد میکند و در سکانسهای مختلف هراس از نگاهِ لوک در ال مشهود است.
در سکانس های مختلف شاهد هستیم که لوک و ال به مکان های مختلف تفریحی میروند از موزه ی هنرهای مدرن، سینما، تئاتر، باغ وحش و…اما هیچکدام از این موارد نمیتواند ال را به شادابی، رهایی و آزادی برساند، او زنیست عاشقِ موسیقی، کتاب و آواز، او نمی تواند شبیه میمونهای در حصارِ باغ وحش به محدودیت و تمامیتخواهی لوک تن دهد، او به دنبال چیزی غیر از ساختارهای نهادینه شده و از پیش تعیین شده است، او به دنبال کشف و تجربهی موقعیت های جدید است و می خواهد به عنوان یک دیگری، یک غیریت، یک تفاوت، پذیرفته شود و از این رو در رابطه با مردی دیگر قرار میگیرد، مردی که با او همسخن است.
ال خودش را برای آن مرد دیگری میداند، اما حصارهای ازدواج و عدم درک و شناخت تفاوتها و نیازهای ال از سوی لوک موجب میشود به خیانت محکوم شده و علاوه بر ابژه بودن ، دچار بیماری و عذاب وجدان شود.
در کتاب “زمان و دیگری” ، از منظر لویناس دیگری خارج از ماست و ما نمیتوانیم در نوعی رابطهی عاشقانه با دیگری به وحدت برسیم، لوک به دنبال وحدتی ناممکن است، ال برای لوک تنها زمانی که به جسدی تبدیل میشود به دیگری تبدیل شده است زیرا دیگر شوهرش نمیتواند تمامیتش را طلب کند و او را طبق نظرات لویناس از “دیگری” به “همان” فرو کاهد.
رابطه ی لوک با همسرش درست از نقطهی مرگ او آغاز میشود، زیرا ال در زمانِ زنده بودنش یک ابژه بود و حالا در قامت یک جسد برای شوهرش به سوژه و دیگری تبدیل میشود، به آن دیگری که لویناس تاکید میکند: “سوژه هستیاش از مواجهه با دیگری آغاز میشود.”
روبر برسون با ایجاد فضایی مینیمال و عدم بازی با زوایای متنوع دوربین و همچنین استفاده از نماهای محدود به برجسته کردن روایت میپردازد، سکوتِ حاکم بر فیلم و استفاده از دیالوگهای ضروری تا جایی که مخاطب در بعضی سکانسها از شدتِ تنگنای اتمسفر فیلم به واگویه های درونی میرسد و سکوتها را به صدا تبدیل می کند.
سکوتِ حاکم در ارتباطِ ال و لوک، ضلع سوم مثلثی میشود تا مخاطب تا پایان فیلم در کلاستروفوبیا دست و پا بزند و راه نجاتی نیابد تا شاید در کنار جسد ال روی تخت به رهایی برسد.
منابع:
- زمان و دیگری اثر امانوئل لویناس ترجمه سمیرا رشید پور
_از وجود به موجود اثر امانوئل لویناس ترجمه مسعود علیا
موارد بیشتر